جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات کهن هزار و یک شب (چون شب دوازدهم برآید)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط SPEED با نام هزار و یک شب (چون شب دوازدهم برآید) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 71 بازدید, 12 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع هزار و یک شب (چون شب دوازدهم برآید)
نویسنده موضوع SPEED
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SPEED
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2

چون شب دوازدهم برآمد​

گفت: ای ملک جوانبخت، گدای نابینا گفت: چون پسر عمّم را با دختر بدان سان یافتیم محزون شدیم و مرا از گفتار و کردار عمّم بس عجب آمد. با او گفتم: ای عمّ، مگر سوختن ایشان بس نبود که تو نیز نفرین همی کنی و طعنه همی زنی. عمّم گفت: ای فرزند، این پسر در خُردسالی خواهر خود را دوست می‌داشت و من او را همیشه نهی می‌کردم و با خود می‌گفتم که: هنوز طفل است. چون برادر و خواهر هر دو بزرگ شدند با هم در آمیختند. چون این را بشنیدم پسر را بیازردم و گفتم: از این کارها بر حذر باش و کاری مکن که ننگ و بدنامی آورد و تا ابد به سرزنش مردمان گرفتار شویم.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
پس دختر را از او دور و مستور داشتم ولی دختر نیز دوستدار او بود. چون دیدند که من ایشان را از یکدیگر نهان همی دارم به رهنمونی ابلیس این مکان را ساخته و همه گونه خوردنی در این مکان جمع آورده اند و در آن روزها که من به نخجیر رفته بودم فرصت یافته بدین مکان آمده اند. اما خدای تعالی از کردار ایشان در خشم شده و ایشان را بدین سان که دیدی سوخته است.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
پس هر دو گریان از نردبان به فراز آمده سنگ بر دریچه بنهادیم و خاک بر آن ریختیم و محزون غمین همی رفتیم که صدای طبل سپاهیان بلند شد و گرد سُم اسبان جهان را فرو گرفت. عمّم از حادثه باز پرسید. گفتند: وزیر برادرت او را کشته اکنون بدین شهر آمده. چون عمّم تاب مقاومت نداشت به مطاوعت پذیره شد. من با خود گفتم: اگر بار دیگر دستگیر شوم از دست وزیر جان نخواهم برد. ناچار زنخ بتراشیدم و جامه ای کهن در برکرده به قصد دارالسّلام از شهر به در شدم که شاید کسی مرا به خلیفه برساند.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
امشب بدین شهر رسیدم؛ به جایی راه نبردم و به حیرت ایستاده بودم که این گدای یک چشم پدید شد. من غریبی خود به او بنمودم. او گفت: من نیز غریبم. پس با هم یار گشته هر سه تن حیران همی گشتیم تا اینکه شب تاریک شد و پیشرونده مرا بدین جای پرخطر رهنمون گشت. دختر گفت از او بند برداشتند و اجازت رفتن بداد. او گفت: تا حدیث یاران نشنوم نخواهم رفت.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2

حکایت گدای دوم​

گدای دویم پیش آمده گفت: ای خاتون، من از مادر نابینا نزادم ولی نابینایی من طرفه حکایتی است و آن این است که من پادشاه و پادشاه زاده ام. در ده سالگی، قرآن به هفت قرائت خواندم و همۀ علوم نیک دانستم و کلام ادبا و شعرا یاد گرفتم و به این سبب تربیتم از همه ک.س افزونتر گردید و نام نیکم به زبان‌ها افتاد و آوازۀ ادیبی و دبیری ام گوشزد ملوک اقالیم شد. پس ملک هند مرا بخواست که دختر خود را به من تجویز کند. پدرم کشتی کشتی هدیه‌های ملوکانه آماده ساخته مرا با تنی چند به کشتی برنشاند. یک ماه کشتی همی راندیم تا به ساحل برسیدیم. خود بر اسب نشسته بار بر هیونان بستیم و همی رفتیم تا اینکه گردی برخاست.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
پس از زمانی گرد بنشست و چند سوار پدیدار شدند. چون نیک بدیدیم از راهزنان قبایل عرب بودند که اسبان خُتنی در زیر و نیزه‌های ختایی در کف داشتند. به ایشان معلوم کردیم که هدایا از سلطان هند و ما نیز سفیریم. گفتند که: ما نه در فرمان ملک هند و نه در مملکت او هستیم. پس سواران به ما حمله کردند جمعی را بکشتند و بقیّةالسیف بگریختند. من نیز زخمی منکر برداشته بگریختم و راه به جایی نمی‌دانستم. به فراز کوهی بر شده در غاری جا گرفتم تا بامداد در آن جا بسر بردم. پس به زیر آمده همی رفتم تا به شهری آباد رسیدم. از بس پیاده روی کرده سخت مانده بودم و گونه ام زرد شده بود. به دکان خیاطی رسیده سلام گفتم. با جبین گشاده سلام گفت و از مقصدم باز پرسید. ماجرا بیان کردم. غمین و محزون ماجرا بیان کردم. غمین و محزون شد و گفت: ای فرزند، حکایت خویشتن با کسی مگو، مبادا از این قضیّه با خبر گردد کسی که با پدرت کینۀ دیرینه داشته باشد.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
پس خوردنی بیاورد و آن شب را با هم بسر بردیم و تا سه روز بدین سان گذشت. پس از آن خیاط از من پرسید که چه صنعتی داری؟ گفتم: مردی حکیمم و همۀ علوم را نیک دانم. گفت: کالای تو در این شهر نارواست و به علم و کتابت کسی مایل نیست. تیشه و ریسمانی به دست آور و با خارکنان به خارکنی مشغول شو و خویشتن به کسی نشناسان که کشته می‌شوی. پس تیشه و ریسمان از برای من آماده ساخت و مرا با خارکنان به صحرا فرستاد. من همه روزه پشتۀ هیزم آورده به نیم دینار می‌فروختم.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
سالی بدین سان گذشت. روزی به صحرا رفته به جایی برسیدم که درختان کهن داشت و هیزم فراوان. من تیشه برگرفته پای درختی را همی کندم تا اینکه حلقۀ مسینه ای پدید شد. خاک بر کنار کرده دیدم که حلقه بر تخته ای استوار است. پس حلقه بگرفتم و تخته برداشتم. نردبانی پدید آمد. از نردبان به زیر رفتم و از آن در به اندرون رفته دیدم قصری است محکم اساس و در قصر دختری است ماهروی. چنان که شاعر گفته:

بتی که حورِ بهشتی بدون شود مفتون
عقیق او به رحیق بهشت شد معجون

چو آهو است دو زلفش به دام ماند راست
که دید آهوی سیمین و دام غالیه گون؟
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
چون دختر را بر من نظر افتاد گفت: تو از جنّیانی یا از آدمیان؟ گفتم: از آدمیان. گفت: بدین مقام چگونه آمدی که من بیش از پنج سال است در این مکان هستم روی آدمیزاد ندیده ام؟ گفتم: ای پریروی، منّت خدای را که مرا بدینجا رسانید تا به دیدار تو اندوه من ببرد.
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,814
مدال‌ها
2
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر چاهی منزلم

پس ماجرای خویش بیان کردم. بر احوال من گریان شد و گفت: من نیز دختر پادشاه جزیرۀ آبنوسم. مرا به پسر عمّم به زنی بدادند. در شب زفاف عفریتی مرا از کنار داماد بربود و بدین مکان بیاورد و فرش لطیف در خانه و همه گونه خوردنی در این جا آماده ساخت و به هر ده روزی یک شب بدین مقام آمده در کنار من می‌خسبد و به من آموخته است که اگر کاری روی دهد به این دو سطری که به قبّه نوشته اند دست بنهم. چون دست بر آن خط نهم در حال عفریت پدید آید و اکنون چهار روز است که عفریت رفته پس از شش روز خواهد آمد. آیا سر آن داری که پنج روز نزد من بسر بری و یک روز پیش از آمدن عفریت بیرون روی؟ گفتم: آری منّت پذیر هستم.
 
بالا پایین