جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن هزار و یک شب (چون شب هشتم برآید)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط MAHER با نام هزار و یک شب (چون شب هشتم برآید) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 189 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع هزار و یک شب (چون شب هشتم برآید)
نویسنده موضوع MAHER
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHER
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
6
 
「 معاون」
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
مدیر ارشد
Oct
3,287
3,822
مدال‌ها
11
گفت: ای ملک جوانبخت، جوان جادوگشته باملک گفت: مراگمان این بود که غلامک کشته شد. پس من ازخانه بیرون آمده به قصربشتافتم ودرخوابگاه خویش بخسبیدم. چون بامداد شد، دخترعمّ خودرادیدم که گیسوان بریده وجامه ماتم پوشیده پیش من آمد گفت: دوش شنیدم که یک برادرم رامارگزیده وبرادردیگرم ازفرازبام به زیرافتاده وپدرم به جنگ وشمنان رفته، هرسه مرده اند. اکنون سزاست که من به عزا بنشینم و گریان وملول باشم. من گفتم: هر آنچه خواهی بکن. سالی به ماتم داری واندوه بنشست. بسازم وآنجا رابیت الاحزان نامیده به ماتم داری بنشینم. گفتم: هر آنچه خواهی بکن. پس خانه وصندوقی بساخت وغلامک را بدانجا بیاورد که او نمرده بود. ولی ازآن زخم، به رنجوری همی زیست وسخن گفتن نمی‌توانست. پس دختر همه روزه بامداد وشام به بیت الاحزان اندر شده به زخم غلامک مرهم می‌نهاد وشربت وشراب به او همی خوراند. تا اینکه روزی دختر بدان مکان رفت و من نیز از پی او برفتم. دیدم که می‌خروشد وسینه وروی خود می‌خراشد و این ابیات را می‌خواند:

مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال
خوشا پیام وصال تو در زبان خیال

میان بیم و امید اندرم که هست مرا
به روز بیم فراق و به شب امید وصال

ترا گرامی چون دیده داشتم همه روز
کنار من وطن خویش داشتی همه سال
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
6
 
「 معاون」
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
مدیر ارشد
Oct
3,287
3,822
مدال‌ها
11
چون این ابیات برخواند من با تیغ برکشیده پیش رفتم و به او گفتم: ای روسپی، گفتار تو به گفتار آن زنان ماند که با مردان بیگانه عشق ورزند وبا ایشان درآمیزند. چون مرا دید که به قصد کشتن او تیغ بلند کرده ام، دانست که غلامک را نیز من بدان روز انداخته ام. آن گاه سخنانی چند بگفت که من آنها را ندانستم و بامن گفت: افسون من نیمه ترا سنگ کند. در حال من بدین سان شدم. پس از آن به شهر و مردم شهر جادوی کرد. چون به شهر اندر چهار گونه مردم بودند مسلم و نصاری و یهود و مجوس، چهار گونه ماهیان شدند و شهر نیز برکه آبی شد و چهار جزیره، چهار کوه شدند. پس از آن همه روزه دختر به پیش من آمده مرا برهنه می‌سازد و با تازیانه چندان زند که خون از تن من برود. آن گاه جامه پشمین بر من بپوشاند.
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
6
 
「 معاون」
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
مدیر ارشد
Oct
3,287
3,822
مدال‌ها
11
چون جوان این سخنان بگفت، گریان شد و این دو بیت برخواند:

گویند صبر کن که ترا صبر بردهد
آری دهد ولیک به خون جگر دهد

ما عمر خویش را به صبوری گذاشتیم
عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
6
 
「 معاون」
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
مدیر ارشد
Oct
3,287
3,822
مدال‌ها
11
چون جوان ابیات به انجام رسانید، ملک گفت: ای جوان، به اندوه من بیفزودی. بازگوکه آن دخترکجاست؟ جوان گفت: بامداد وشامگاه به کنارصورت قبری که غلامک درآنجاست بیاید وهنگام رفتن من آمده تن مرا بدان سان که گفتم: ازتازیانه نیلگون کند. ملک چون سخنان او را بشنید گفت: ای جوان، به تو نیکیها وخوبیها کنم که پس از من به دفترها نگاشته در زبانها بگویند. پس ملک برخاست و به مقر خویش بازگشت. دید که قندیلها آویخته و شمعها افروخته وعود سوخته اند وزنگی به خوابگاه اندر خسبیده بود. درحال تیغ برکشیده غلامک را بکشت و به چاهش در افکند و جامه‌های او را پوشیده در خوابگاه او بخسبید و تیغ برکشیده در پهلوی خویشتن بگذاشت. چون ساعتی بگذشت دختر به قصر درآمد وپسر عمّ خود را برهنه کرد تازیانه بر او همی زد واو همی نالید ومی گفت: به من رحمت آور. این حالتی که من دارم مرا کافی است. دخترک گفت: پس از آن دخترک جامه پشمین بر او پوشانیده جامه حریر از روی او بپوشانید و به نزد غلام آمده ساغر شرابی پیش آورد وگریان گفت: ای خواجه، از این شراب جرعه ای بنوش وبا من سخن بگو. آن گاه این دوبیت برخواند:

سست پیمانا به یک ره دل زما برداشتی
آخر ای بد عهد سنگین دل چرا برداشتی

خاطر از مهرکسان برداشتم از بهر تو
لیکن ای جانا تو هم خاطر ز ما برداشتی
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
6
 
「 معاون」
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
مدیر ارشد
Oct
3,287
3,822
مدال‌ها
11
پس از آن بگریست وگفت: یا سیّدی، با من سخن بگو. پس ملک شبیه زبان زنگیان ومانند سخن گفتن حبشیان گفت: آه، آه سبحان الله چون دختر آواز اوبشنید از فرح وشادی بیهوش شد. چون به هوش آمد گفت: ای خواجه، مرا امیدوارکردی. آن گاه ملک به آواز حزین گفت: ای روسپی، با تو سخن گفتن نشاید. دختر گفت: سبب چیست؟ گفت: ازبرای اینکه همه روزه شوهر خود را تازیانه می‌زنی واورا شکنجه می‌کنی. فریاد وناله او خواب بر من حرام کرده وگرنه من صد باره از بیماری خلاص می‌شدم. دختر گفت: اگر تو اجازت دهی، او را رها کنم. ملک گفت: او را رها کن و مرا راحت بخش.
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
6
 
「 معاون」
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
مدیر ارشد
Oct
3,287
3,822
مدال‌ها
11
درحال دختر نزد پسر عمّ رفته، طاسکی پر از آب کرد وافسونی بر او دمیده به آن جوان بپاشید. آن جوان به صورت نخست برآمد. دختر اورا قیصر بیرون کرد و گفت: دیگر بازمگرد وگرنه کشته می‌شوی. آن گاه دختر به بیت الاحزان درآمد وگفت: ای خواجه، با من سخن بگو که پسر عمّ خود رااز جادوخلاص کردم. ملک گفت: آنچه بایست کرد هنوز نکرده ای. دختر گفت: ای خواجه آن کدام است که نکرده ام؟ ملک گفت: این شهر ومردم این شهر را به صورت نخستین بازگردان که هر نیمه شب سر بر کرده مرانفرین همی کنند وبدین سبب من از بیماری خلاص نمی‌شوم. دختر سخنان ملک می‌شنید وگمان می‌کرد که غلام با او سخن می‌گوید. آن گاه برخاسته به نزدیک برکه آمد، پاره‌ای از آب برکه برداشت.

چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.
 
بالا پایین