- Oct
- 3,287
- 3,822
- مدالها
- 11
القصّه، دختر چندان بگریست که غلامک بر او رحمت آورد وبه نشستن جواز داد. دختر خرّم بنشست وبا غلام گفت: ای خواجه، خوردنی و نوشیدنی همی خواهم. غلامک گفت: درآن کاسه گلین پاره گوشت موشی هست و درآن کوزه سفالین درد شرابی مانده آنها را بخور. دختر برخاسته آنها را پیش نهاده بخورد وبنوشید وجامه برکند و بر روی بوریا وزیر کپنک در پهلوی غلام بخسبید.