جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن هزار و یک شب (چون شب پنجم برآید)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط 'Nika با نام هزار و یک شب (چون شب پنجم برآید) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 355 بازدید, 13 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع هزار و یک شب (چون شب پنجم برآید)
نویسنده موضوع 'Nika
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 'Nika
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,271
4,329
مدال‌ها
2
پس از آن بگریست و گفت: ای ملک، پاداش من نه این بود. تومراپاداش همی دهی چنان که نهنگ صیادرا. ملک گفت: چون است حکایت نهنگ باصیاد؟ حکیم گفت: ای ملک، درزیرتیغ چگونه توانم حدیث گفت؟ توازمن درگذروبه غریبی من ببخشای که خدای تعالی بخشندگان ببخشاید. پس در آن هنگام یکی ازخاصان، پایه سریرملک را بوسه داده گفت: ای ملک، از او درگذرو به غریبی من ببخشای که خدای تعالی بخشندگان ببخشاید. پس در آن هنگام یکی ازخاصان، پایه سریر ملک رابوسه داده گفت: ای ملک، از او درگذر که ما گناهی از او ندیده ایم. ملک گفت: اگر من او را نکشم خود کشته شوم. از آنکه کسی که تواند چوگانی به دست من داده از ناخوشی برص نجاتم دهد، این نیز می‌تواند که دسته گلی به من دهد که من او را بوییده هلاک شوم. مرا گمان این است که او جاسوسی است که به کشتن من آمده به ناچار او را باید کشت.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,271
4,329
مدال‌ها
2
چون حکیم دانست که ناچار کشته خواهد شد گفت: اکنون که به کشتنم آستین برزده ای مرا دستوری ده که به خانه خویش روم ووصیّت بگزارم ومراکتابی است برگزیده، اوراآورده بر توهدیه کنم. ملک گفت: چگونه کتابی است؟ حکیم گفت: آن کتاب سودهای بسیار دارد. کمتر سودش این است که پس از آنکه سر بریده شود، ملک آن کتاب را بگشاید و از صفحه دست چپ سه سطر بخواند، آن گاه سر من در سخن آید و آنچه را ملک سوال کند، پاسخ دهد. ملک رااین سخن آمد و حکیم را به پاسبان سپرده جواز رفتنش داد.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,271
4,329
مدال‌ها
2
حکیم به خانه خویش رفته دوروز درخانه همی بود. روزسیّم درپیشگاه ملک حاضر گشت. کتابی کهن با مکحله ای در دست داشت. طبقی خواسته از آن مکحله اندکی دارو به طبق فرو ریخت و گفت: ای ملک، این کتاب بگیر چون سر مرا ببرند بفرمای که در همین طبق نهاده بدین دارو بیالایند که خونش باز ایستد. آن گاه کتاب گشوده بدان سان که گفتم سه سطر بخوان واز سر من آنچه خواهی سوال کن.

ملک کتاب بستد و خواست که آن را بگشاید. ورقهای کتاب را به هم پیوسته یافت. انگشت به آب دهن‌تر کرده ورقی چند بگشود و به آسانی گشوده نمی‌شد. چون شش ورق بگشود به کتاب اندر خطی نیافت. گفت: ای حکیم، خطی در کتاب ندیدم. حکیم گفت: ورقی چند نیز بگردان. ملک اوراق همی گشت تا اینکه زهری که حکیم درکتاب به کار برده بود بر ملک کارگر آمد وفریادی بلند برآورد. حکیم رویان چون حالت ملک بدید، گفت: ای ملک نگفتمت:

حذر کن ز دود درونهای ریش
که ریش درون عاقبت سر کند

به هم بر مکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند

و هنوز حکیم ابیات به انجام نرسانیده بود که ملک درگذشت.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,271
4,329
مدال‌ها
2
چون صیاد سخن بدینجا رسانید گفت: ای عفریت، بدان که اگر ملک یونان قصد کشتن حکیم رویان نمی‌کرد خدای تعالی او را نمی‌کشت. تو نیز ای عفریت، اگر نمی‌خواستی که مرا بکشی خدای تعالی ترا نمی‌کشت.

چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.
 
بالا پایین