جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات فارسی هزار و یک شب (چون شب چهاردهم برآمد)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط 'Nika با نام هزار و یک شب (چون شب چهاردهم برآمد) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 284 بازدید, 15 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع هزار و یک شب (چون شب چهاردهم برآمد)
نویسنده موضوع 'Nika
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 'Nika
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
گفت: ای ملک جوانبخت، آن گدای یک چشم گفت: ای خاتون، چون دختر ملک با کارد دایره ای کشید طلسماتی بر آن نوشت و فسونی چند بخواند. دیدیم که قصر تاریک گردید و عفریت پدیدار شد. همگی هراسان گشتیم. دختر ملک با او گفت: «لا اهلا و لا سهلا»‏[۱]‎ عفریت به صورت شیری پاسخ داد که: ای خیانتکار، چگونه عهد فراموش کردی و پیمان بشکستی. آخر من و تو پیمان بر بسته بودیم که هیچ یک دیگری را نیازاریم. حال که تو خلاف کردی آماده باش. پس دهان باز کرده مانند شیر بغرّید.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
دختر مویی از گیسوان فرو گرفته فسونی بر او دمید. در حال شمشیر برنده شد و شیر را دو نیمه کرد. سر شیر به صورت کژدمی شد. دختر مار بزرگی گردید. با هم در آویختند. پس از آن کژدم به صورت عقاب شد. دختر به صورت کرکس برآمد. زمانی بجنگیدند. عفریت گربه ای شد سیاه. دختر به صورت گرگ برآمد.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
عفریت اناری شد و بر هوا بلند گشت و بر زمین آمد بشکست و دانه‌های آن بپاشید. زمین قصر از دانه نار پر شد. در حال دختر خروسی گردید و دانه‌ها را برچید. دانه ای از آن به سوی حوض رفت.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
خروس خروشی برآورده بال و پر همی زد و به منقار خود اشارت همی کرد. ما قصد او را نمی‌دانستیم تا این که آن یک دانه را بدید. خواست که او را نیز برباید دانه به حوض اندر افتاده ماهی شد. دختر خویشتن در آب افکنده نهنگ گردید.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
با هم در آویختند و فریاد کردند تا عفریت به در آمده شعلۀ آتشی شد و از دهان و چشمان و بینی او آتشی فرو می‌ریخت. دختر نیز خرمن آتش گردید. ما از بیم خواستیم که خود را به حوض در افکنیم. پس آن‌ها با هم در آویختند و آتش به یکدیگر همی افشاندند و شرارۀ ایشان به ما می‌رسید ولی شرارۀ دختر بی آزار بود.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
پس شرری از عفریت به یک چشم من برآمده چشم من نابینا شد و شرری به ملک برآمده زنخدانش بسوخت و دندان هایش فرو ریخت و شرارۀ دیگر به سینۀ خواجه سرای بر آمده در حال بمرد.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
ما به هلاک خویش، تن در دادیم و به تشویش اندر بودیم که گوینده گفت: «خَذَل مَن کَفَرَ بدینِ سَیّدِ البشر»‏[۲]‎ دیدیم که دختر ملک از میان آتش به درآمده عفریت مشتی خاکستر گردید. پس از آن دختر پیش من آمد و آب خواسته فسونی بر آن دمید و بر من بپاشید.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
به صورت نخست برآمدم ولی یک چشم نداشتم. پس دختر گفت: ای پدر، من نیز بخواهم مرد اگر آن یک دانه نار را پیش از آنکه به حوض اندر افتد ربوده بودم جان در می‌بردم ولکن از آن غفلت کردم. از حکم تقدیر گریزی نباشد چون قضا آید طبیب ابله شود. دختر به گفتگو اندر بود که شرری به سی*ن*ه اش برآمد و بسوخت و در حال مشتی خاکستر شد. همگی به حیرت درماندند و من با خود می‌گفتم که: کاش من می‌سوختم و چنین زیبا صنمی را که با من این همه نیکویی کرد بدین سان نمی‌دیدم.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
چون ملک دختر خود را در آن حال بدید جامه بر تن بدرید. زنان و کنیزان گریان شدند و ناله و خروش از همگان بلند شد و هفت روز به ماتم بنشستیم. پس از آن ملک خاکستر عفریت بر باد داد و بر سر خاکستر دختر، قبّه ای ساخت و همه روزه به قبّه اندر شده همی گریست تا این که ملک را بیماری سخت روی داد. پس از یک ماه بهبودی پدید آمد. مرا پیش خود خوانده گفت: کاش روی نامبارک ترا ندیده بودم که مرا بدین روز نشاندی و سبب هلاک دختر من شدی، الحال از این شهر بیرون شو.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
من به گرمابه رفته زنخ تراشیده و از شهر بیرون شدم و نمی‌دانستم که به کدام سوی روم و در کار خویش حیران و سرگردان بودم و به محنتهایی که روی داده بود همی گریستم و این ابیات همی خواندم:
 
بالا پایین