جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات فارسی هزار و یک شب (چون شب چهاردهم برآمد)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط 'Nika با نام هزار و یک شب (چون شب چهاردهم برآمد) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 283 بازدید, 15 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع هزار و یک شب (چون شب چهاردهم برآمد)
نویسنده موضوع 'Nika
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 'Nika
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
فریاد من از این فلک آینه کردار
کایینۀ بخت من از او دارد زنگار

آسیمه شدم هیچ ندانم چه کنم من
عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار

از گنبد دوّار چنین خیره بمانم
بس ک.س که چنین خیره شد از گنبد دوّار
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
پس کوه و هامون نَوَر دیده به دارالسّلام شتافتم که شاید خلیفه را از حالت خویش بیاگاهانم. چون بدینجا رسیدم گدای نخستین را دیدم که او نیز همان دم رسیده بود. در گفتگو بودیم که گدای سیّم برسید، با یکدیگر یار گشته همی گشتیم که قَدَر ما را به این مقام پرخطر رهنمون شد. خداوند خانه گفت: از این هم بند بردارید. چون بند برداشتند گفت: تا حکایت یاران نشنوم نخواهم رفت.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
حکایت گدای سوم

آن گاه گدای سیّم پیش آمده گفت: ای خاتون، مرا حدیثی است عجب‌تر از حدیث هر دو و آن این است که من ملکزاده بودم. چون پدرم بمرد من در مملکت بنشستم. به عدل و داد، رعیت و سپاه خرسند داشتم ولی مرا به سفر دریا و تفرّج جزیره‌ها رغبت تمام بود. روزی برای تفرّج ده کشتی ترتیب داده توشۀ یک ماهه به کشتی‌ها بنهادم و به کشتی نشسته بیست روز در دریا تفرّج کردیم تا به جزیره ای برسیدیم. دو روز در آن جا مانده باز به کشتی بنشستیم. بیست روز دیگر کشتی براندیم.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
شبی از شب‌ها بادهای مخالف وزیدن گرفت و تا هنگام بامداد دریا به تلاطم بود. چون روز برآمد باد بنشست و کشتی آرام گرفت ولی دگرگونه آب‌ها بدیدیم. ناخدا به فراز کشتی برشد و با حالت دگرگون به زیر آمده دستار بر زمین انداخت و تپانچه بر روی خود زد و گریان شد. سبب آن سوال کردیم. گفت که: آمادۀ هلاک شوید.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
گفتیم: ای ناخدا، سبب بیان کن. گفت: ای ملک، چون به فراز کشتی برشدم از دور سیاهی نمایان بود، گاهی سیاه و گاهی سپید می‌نمود. من دانستم که آن کوه مغناطیس است و یازده روز است که کشتی به بیراهه آمده، کشتی ما دیگر ره به سلامت نخواهد برد و هنگام بامداد به کوه مغناطیس خواهیم رسید و آن کوه کشتی را به سوی خویش کشد و آن چه که میخ آهنی به کشتی اندر است از کشتی بپراکند و بر کوه بچسبد و ای ملک، به فراز کوه قبّه ای است مسین و به فراز قبّه صورتی بر اسب مسین سوار است و نیزه ای مسینه در کف دارد و لوح ارزیز از گردن او آویخته و طلسماتی بر لوح نقش کرده اند.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
تا آن سوار بر آن اسب نشسته، هر کشتی که بدین مکان آید بشکند، چاره نیست جز این که سوار از اسب بیفتد. چون ناخدا این سخنان گفت گریان گشتیم و تن به هلاکت سپردیم. چون بامداد شد به کوه برسیدیم. میخ‌های کشتی پراکنده شد هر یک به سنگی بچسبید و تخته‌ها شکسته از هم پاشیدند. جمعی از ما غرق شدند و جمعی خلاص یافتند من هم بر تخته ای چسبیدم. موج مرا بدان کوه رسانید به فراز کوه برشدم.

چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.
 
بالا پایین