جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [همراهی] اثر «شهرزاد کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ShahrzadeIran با نام [همراهی] اثر «شهرزاد کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 271 بازدید, 4 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [همراهی] اثر «شهرزاد کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ShahrzadeIran
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ShahrzadeIran

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
4
7
مدال‌ها
2
نام رمان: همراهی
نام نویسنده: شهرزاد
عضو گپ نظارت: S.O.W(3)
ژانر: عاشقانه
خلاصه: آرمان، یک رازِ پنهان در دلش دارد و دوست ندارد که کسی از این راز سر در بیاورد اما در یکی از روزها پسرعمویش از این راز با خبر می‌شود و...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (1).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

ShahrzadeIran

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
4
7
مدال‌ها
2
شهاب، پسرعموم چپ‌چپ نگاهم می‌کرد...
از فکر این‌که من رو بکشه، می‌خواستم سکته کنم برای همین چشم‌هایم رو بستم که یهو بغل‌م کرد. ان‌قدر محکم که به زور خودم رو از بغل‌ش در آوردم؛ خیلی تعجب کردم! فکر کردم از این‌که بفهمه من خواهرش رو دوست دارم عصبانی می‌شه، ولی یه‌ذره هم نشد. منو روی تخت اتاق‌م نشوند و گفت که براش تعریف کنم که این عشق و علاقه از کجا شروع شده.
منم از خدا خواسته تعریف کردن رو شروع کردم:
- دو سال پیش، وقتی دانشگاه تموم شد و از دُبِی برگشتم و برای اولین بار دیدم‌ش. آخرین بار که اون رو دیدم، یه دخترِ چهارده ساله بود ولی وقتی بعد از شش سال دیدم‌ش خیلی تعجب کردم!
شهاب گفت:
- خب، یعنی تو داری میگی دو ساله که دوست‌ش داری ولی هنوز هیچی بهش نگفتی؟!
گفتم:
- نه، نتونستم.
دوباره داغ کرد:
- یعنی چی؟ چرا بهش نگفتی؟ چرا نتونستی؟ نگفتی یه موقع خواستگار برایش پیدا میشه؟
گفتم:
- نتونستم بهش بگم، روم نشد.
یهو بغض کرد:
- این داستان حتیٰ از داستان رومئو و ژولیت هم ناراحت‌کننده‌تر شده. چطور تو این دو سال تونستی این غم عشق رو با خودت حمل کنی؟ ولی نگران نباش چون حالا که من فهمیدم نمی‌ذارم بیشتر از این رنج بکشی. مطمئن باش!
با این حرف‌ش کمی دلم آروم گرفت، شهاب تا الان تنها کسیه که از راز من با خبر شده؛ رازِ یک عشقِ پنهان!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ShahrzadeIran

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
4
7
مدال‌ها
2
شهاب که رفت، دوباره تنها شدم؛ البته نه کاملا چون آپارتمان ما دو طبقه‌اس و طبقه دوم عمو (رحمت)، زن عمو (مینو)، پسر عمو (شهاب) و دختر عمو (شیدا) زندگی می‌کنن. پدر و مادرم (رحیم و مریم) برای کارشون به شهر دیگه‌ای رفتن و خواهرم، آرام، پرستار‌ـه و ساعت هشت شب میاد. زنگ خونه به صدا در اومد. احتمالا آرام‌ـه، چون ساعت هشت و ده دقیقه‌اس؛ بله خودشه دیدی درست گفتم.
- سلام! خوبی؟ خسته نباشی.
تا اینو گفتم، گفت:
- سلام! ممنون.
وای خدا! باز هم غذا از بیرون گرفته؟ این یه هفته که مامان و بابا نیستن، اصلا به من غذای خونگی نداده. محض رضای خدا یک‌بار نشده بیاد خونه و خودش غذا درست کنه؛ یا مثلا از شب قبل درست کنه یا نه اصلا یه نیمرو به ما بده.
با شیطنت گفتم:
- معلومه بلد نیستی هیچی درست کنی ها! اگه بلد بودی انقدر غذا از بیرون نمی‌گرفتی.
گفت:
- خیلی هم خوب بلدم، غذای آماده می‌گیرم چون تا بیام و بخوام غذا رو درست کنم خیلی طول می‌کشه. تو هم گشنگی می‌کشی و هِی به من بیچاره غر می‌زنی.
اخمی کردم و گفتم:
نه خیر شما دلت برای من نسوخته. چون از سر کار میای حال نداری غذا درست کنی.
دستاشو به نشانه ی عقب نشینی بالا گرفت و گفت:
من تسلیم شدم! آره، نه بلدم غذا درست کنم و نه حال‌اش رو دارم؛ این یکی دو روز رو تحمل کن، مامان و بابا که اومدن دیگه خبری از غذای بیرونی نیست.
چشمکی زدم و گفتم:
- دیدی، حق با من بود!
 
آخرین ویرایش:

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین