جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [همچون آتش] اثر «اسرا جهانیان کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Ares با نام [همچون آتش] اثر «اسرا جهانیان کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 185 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [همچون آتش] اثر «اسرا جهانیان کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Ares
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Ares
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Ares

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
21
41
مدال‌ها
2
نام رمان : همچون آتش
نام نویسنده : اسرا جهانیان
ژانر : عاشقانه، فانتزی، تاریخی
عضو گپ نظارت(S.O.W(1
خلاصه :جنگ میان ایران و یونان سرآغاز شجاعت آریاتس دختر شایگان شاه است . دختر اول شاه ایران که برای رفتن به جنگ مشتاق است ؛ این در حالیست برادرش قصد ندارد اجازه جنگیدن را به خواهرش بدهد . آریاتس میخواهد هرطور که شده حتی مخفیانه در جنگ باشد پس ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,869
39,297
مدال‌ها
25
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (4) (1) (1).png


"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Ares

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
21
41
مدال‌ها
2
مقدمه:
سیاوش منم نه از پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
سپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دو دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به ک.س
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
به نام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت؛ تقدیم به:
تمامی آنانی که هنوز هم تکه‌ای از آسمان در چشمانشان
جرعه از دریا در دستانشان
و تجسمی در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است.
نخستین چکه ناودان احساس را
در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه‌های معصوم یاس
به روی جسم سپید یک دفتر می‌ریزم.
و آن را با لهجه‌ی همه پروانه صفت‌های این گیتی بی‌انتها
به آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می‌کنم.
در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانید.


بلندی دامنش در حصار دستانش قرار گرفت. پله ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. صدای قدم‌های طنان را پشت سرش حس می کرد؛ با رسیدن به کاخ سه در (تالار شاهان) از سرعتش کاست، نفس‌های سریع و تند می کشید.
منتظر شد طنان نیز به او برسد. دستانش را به سمت دروازه کاخ برد و آرام و کوتاه ضربه زد. درب کاخ از دو طرف باز شد؛ طنان و آریاتس شانه به شانه‌ی هم قدم برداشتن و حضور خود را به درون کاج بزرگ مجلل که معمولا برای امور کشور و اخبار مهم مملکت در آن جمع می‌شوند اعلام نِمودند. همه‌ی سران و فرماندگان مملکت شانه به شانه‌ی هم ایستاده بودند و با هر قدم آریاتس و طنان تعظیم میکردند. طنان با صدایی پر از تعجب پرسید:
- مگه توی کشور چه اتفاقی افتاده که ایل و طایفه‌ی اینها باز جمع شدن؟
آریاتس کوتاه زمزمه کرد:
- خبری ندارم .
طنان چندان خاطره خوشی از این گردهمایی‌ها نداشت. حدود هشت سال پیش در همین کاخ اعلام کردند پدر و مادرش توسط رومیان کشته شدند. بعد از آن خبر دیگر هیچوقت این افراد را در کنار هم در این کاخ نحس ندیده بود.
با دیدن (آریارمن) و (وارتان) برادران آریاتس و پسران شاه شایگان طنان با خجالت سرش را پایین انداخت. هنوز ماجرا چند شب پیش را فراموش نکرده بود. آریاتس قدم هایش را سرعت بخشید؛ با رسیدن به برادر هایش پرسید:
- چه خبر شده ؟
نگاه آریارمن پیش از همه طنان را نشانه گرفت که عقب‌تر از آریاتس با خجالت ایستاده بود .
وارتان به جای آریارمن پاسخ داد:
- صبح خیلی زود پیکی از مرزهای یونان رسید. شاه شایگان بعد از دیدن پیک دستور داد همه اینجا جمع بشیم.
آریاتس در حالی که در جایگاه خود و در کنار برادرانش قرار می‌گرفت آرام زمزمه کرد:
- امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم اتفاق نیوفتاده باشه.
طنان در کنار آریارمن قرار گرفت؛ قرار بود چند صباحی دیگر در زمان تاجگذاری آریارمن به انتخاب خودش طنان نیز به عنوان ملکه اش انتخاب شود. چندی نگذشت که پروشات (همسر دوم شاه) به همراه دخترش پارمیس و سودابه (همسر اول شاه _ مادر آریاتس، آریارمن، وارتان) وارد کاج شدند.
آریاتس شکش به یقین تبدیل شد و مطمئن بود افکاری که در ذهنش جولان میداد اتفاق افتاده است.
پارمیس نیز به جمع فرزندان شاه پیوست. سودابه و پروشات روبه‌روی آنها قرار گرفتند. آریاتیس با دیدن منفورترین شخص زندگی‌اش در کنار مادرش سودابه، دامن بلندش را در مشت گرفت .
از زمانی که کودکی خردسال بود و پروشات که اصل و نسب خاصی نداشت سوگولی و زن پدرش شد و او را به همسر اولش که از خاندان سلطنتی بود ترجیح داد نفرتش از آن زن و دخترش رنگ گرفت. به طوری شاه شایگان به او علاقه داشت که خبر پیچیده بود شاهنشاه قصد دارد که اگر فرزند پروشات پسر بود با وجود آریارمن و وارتان او را به عنوان شاه آینده انتخاب کند. اما پروشات هیچگاه دارای فرزند پسر نشد و پارمیس اولین و آخرین فرزندش شد.
با ورود شاه شایگان همه به احترامش باری دیگر تعظیم کردند.
شاه شایگان بر تخت پادشاهی خود نشست و افراد حاضر در کاج با انتظار و کنجکاوی منتظر خبر مهم ماندند.
*پاتخشاه به فَربُد فرمانده‌ی مرزی اشاره کرد جلو بیاید.
فَربُد پس از تعظیم دوباره، گفت:
- درود بر شاه شایگان؛ طبق پیک‌های خبر در مرزهای ایران، یونانی‌ها بار دیگر به مرزهای ایران تاختند و تعدادی از روستاییان را اسیر و نابود ساخته‌اند.
صدای همهمه‌ی سران و وزیران به گوش میرسید:
- این یک اعلام جنگ است.
- ما نباید کار آنها را بی‌جواب بگذاریم‌.
شاهنشاه مکثی کرد و گفت:
- درست است این یک اعلام جنگ است.
- پادشاها! اجازه بدهید من فرماندهی جنگ را بر عهده بگیرم.
همه نگاه‌ها به سمت آریارمن رسید که با شجاعت سی*ن*ه سپر کرده بود و این را می‌گفت. برق تحسین در چشمان شاه شایگان حس میشد.
- مشکلی نیست. آریارمن فرماندهی جنگ را بر عهده می‌گیرید. سپاه را آماده کنید.
آریارمن با غرور از پدرش تشکر کرد و به جایگاهش بازگشت. نگاهش بار دیگر به سمت دوستداشتنی‌ترین شخص زندگی‌اش رسید. طنانش با چشمان درشت‌اش با نگرانی نگاهش می‌کرد. آریارمن با لبخندی پر از اطمینان نگاهش کرد. انگشتانش را لابه لای انگشتان کوچک سرد طنان فرو کرد.
پاتخشاه روبه فربد گفت :
- فرمانده ی یونانی ها چه کسی است؟
فربد رو به شاه شایگان با تردید گفت:
- اَرِس (Ἀρης)

*پاتخشاه: از القاب پادشاه
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh
موضوع نویسنده

Ares

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
21
41
مدال‌ها
2
با تعجب به فربد نگاه می‌کند. ترس در
چهره‌ی فرماندهان حس میشد. آریاتس درست حدس زده بود. چیز زیادی از ارس نمی دانست؛ فقط شنیده بود جانشین پادشاه یونان است و به دلیل شجاعت و هوش بی‌حد و اندازه‌اش *شهره دلیریست.
*پاتیخشاه دستی بر روی ریش‌های سپیدش کشید. از جای برخاست و گفت:
- آریارمن بی‌درنگ ارتش را آماده کن .
- هرچه شایگان شاه امر کنند .
شاهنشاه نگاه از آریارمن گرفت و پله‌های بلند سکوی سلطنتی را طی نمود.
- همه‌ی شما می‌دانيد سالهاست که یونایی‌ها در فکر تصاحب شمال *آیرانَ واِجَ هستند. رومیان و یونانیان سالهاست دشمنان خونی ما هستند. آنها به خاندان حکومتی و سلطنتی ما اهانت کرده‌اند. ما هم اهانت آنها را بی‌پاسخ نگذاشتیم. آنها فرهنگ مملکتمان را به سخره گرفتند. حال یونانیان قصد کرده‌اند با ما به جنگ بیایند! یعنی اینقدر خودشان را قوی می‌دانند؟
صدای قهقهه خودشیرینان شاه بلند شد و یونان را به تمسخر گرفتند.
پارمیس از شدت هیجان دستانش میلرزید. سالها بود که پارمیس عاشق و شیفته‌ی ارسی بود که در کودکی دیده بودش. چندین سال پیش که هنوز یونان با کشورش دشمن نبود به همراه پاتیخشاه به یونان رفت و در آنجا ارس را ملاقات کرد. ناگهان تصمیمی در نظرش آمد. اگر به آریارمن میگفت شاید اجازه می داد او هم در جنگ شرکت کند. اینطور هم می‌توانست ارس را ببیند و هم شاید به چشمش بیاید.
- درود بر شاه شایگان؛ از شما اجازه می‌خواهم که در جنگ شرکت کنم.
***
- برادر تو به پارمیس که هیچ سررشته‌ای در رزم ندارد اجازه دادی. چرا نمی‌ذاری منم همراهیتون کنم؟
قاطع و بلند گفت:
- همین که گفتم. اجازه نمیدم در جنگ شرکت کنی. من فرمانده‌ی جنگم پس بهت دستور میدم از اتاق من بری بیرون.
آریاتس کلافه موهای بلندش را پشت گوش‌هایش راند. بدون حرف دیگری از اقامتگاه برادرش بیرون رفت.
آریارمن پشیمان از دادی که بر سر خواهر کوچکش کشیده است جرعه‌ای از لیوان در دستش نوشید. مطمئن بود حضور آریاتس سود فراوانی برایشان است و می‌دانست هنر جنگ رزم او بهتر از هر زن دیگری در تیرازیس( شیراز امروزی) است. اما از جهت دیگر یقین داشت با حضور آریاتس، طنان نیز با او خواهد آمد. به هیچ وجه حاضر نبود طنانش را با خود به آن قتلگاه ببرد. روحه ی او ملایم‌تر و حساس‌تر از آریاتس سرکش بود.
ضربه‌ای کوتاه که مختص زنان بود به درب اتاقش خورد. چندی بعد حضور طنان را اتاق حس کرد.
طنان با خجالت و هیجانی بی‌حد و اندازه که فقط زمانی که آریارمن را می‌دید دچارش می شد گفت:
- شاهزاده امری با من داشتید .
نگاه آریارمن درب را نشانه گرفت.
طنان با لبخندی محجوب درب اتاق را بست و جلوتر آمد. آریارمن با قدم‌های بلند خود را به طنان رساند و دستانش چون طناب دور دخترک موفرفری‌اش پیچید .
گوی همه‌ی نگرانی‌هایش از بین رفت. به هیچ وجه حاضر نبود اجازه حضور طنان را در جنگ بدهد؛ حتی به قیمت دلخوری و ناراحتی آریاتس.

*شهره: معروف
*پاتیخشاه: از القاب شاهان
* آیرانَ واِجَ: یکی از نام های اولیه ایران
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین