همگانی همین الان یهویی یه دلنوشته بگو؟

[Raheleh Abbasi Nia]

می‌گفت "چطور اینقدر راحت می‌بخشی آدم ها را ؟ "
گفتم خودم را به جایشان تصور میکنم و به آنها حق می‌دهم که گاهی حالشان بد باشد، گاهی نخواهند حرف بزنند، گاهی بی طاقت شوند وگاهی بی‌حوصله تر از آنی که با آرامش ولبخند مقابلم بایستند وحرف های خوب بزنند .
خودم را جای آدم ها می‌گذارم؛ جای تمام آدم هایی که با تمام خویشتن‌داری و وقارشان، از حادثه های تلخ و غمگینی بر می‌گردند و دارند شرایط سخت و بی مهری های زیادی را تحمل می‌کنند،
آدم‌هایی که زیر فشار مشکلات مادی، روحی، جسمی یا عاطفیِ زیادی، ک*مر خم کرده‌اند و ناچارند با تمام سختی و درد، بایستند و همرنگ جماعت شوند ...
من حق می‌دهم گاهی بی حوصله باشند،
من حق می‌دهم گاهی کم بیاورند .
پس خودم را جایشان می‌گذارم و بهشان فرصتِ جبران می‌دهم، نه باور به اینکه آدمِ بدی هستند، نه باور به اینکه با هر لغزشی، به بد بودن عادت کنند و خوب بودن را رها ...
پس تا جایی که در توانم باشد، لبخند می‌زنم و می‌بخشم ...
‌

 

[Awen]

دلتنگی معامله خوبی نیست .من بار ها ورشکسته‌ای غم شدم ...
خسته !
می شوم گاهی ار خودم از چشم کوسه های که مرا می بلعند ، زبان های هار ادم نمی شناسند.
😜😂😂Awen😂😂

 

[Avaexolover]

زندگی همیشه مرا غافلگیر می کند.
مثلا آن وقتی که یقین کردم سهم من نیستی بیشتر از هر وقتی به من نزدیک شدی.
وقتی گمان کردم وصالمان ممکن است رفتی.
روزی که با خودم گفتم دیگر نمی بینمش ، دیدمت!
و این روز ها هم مدام با خود می گویم فراموشش کردم ولی می دانی که از هر کسی در این روزهایم پر رنگ تری.
آنقدر پر رنگ که هر روز صبحم را با خاطره لبخندت شروع می کنم و آن را با خاطره ی روزهای رفتنت به پایان می رسانم.
همیشه می پنداشتم من هیچ گاه غرق در خیال تو نمی شوم ولی حالا می گویم هیچ چیز آن طور که ما فکر می کنیم اتفاق نمی افتد.
این روز ها در همه برگ های زندگی ام شعری از نزار قبانی نقش بسته است:
(رفتنت آنقدر ها هم که فکر می کنی فاجعه نیست
من مثل بید های مجنون
ایستاده می میرم)

 

[SETAREH_M]

تا باشد نفسی،
پایدار باشد این عاشقی((:

#ستاره‌لطفی

 

[حیدار]

خود را مقصر دانستن ، به از آن که متنفر شوی
کینه بپرورانی، دلت بد بو شود

 

[ELSA]

مروارید‌ی در صدف داشتن کافی نیست!
باید توانست آزادانه عشق ورزید...‌ .
عشق را اسیر کردن نادانی است... .

 

[مبینای شهر قصه ها]

ناگهان برگ از درخت افتاد و اینگونه فهمیدم که خزانی نزدیک است واگرنه که آنقدر وجود من پر شده از رنگ های بی روح پاییز که گذر بهار را هم به سختی می فهمم!
بازهم که روح من خسته است! بازهم ناله هایم بی صدا است... می خواهم خوب شوم ولی تو نمیگذاری که برگردم به حال خوبی که داشتم... گوشه ی قلبم همیشه آزرده است! کاش باور می کردی مرا... کاش!

 

[ویتامین]

خوشا آنان که حال خوب دارند
خوشا آنان که رفیق باوفا دارند
خوشا به حال من، که من هر دو را دارم

 

[خدایـ جذابیتـ꧁꧂]

باد موهای زیبایش را به هر طرف میبرد، برگ های پاییزی زیر پاهایش خش خش میکردند و شور و شوقی وصف ناپذیر به او منتقل میشد. زیر درختان سربه فلک کشیده‌ی پاییزی می‌ایستد و دور خود میچرخد و دستانش را همچون پرنده‌ای باز کرده و از ته دل لبخند نثار آسمان آبی رنگ می‌کند.
ببخشید ولی من اولین دلنوشتمه مسخره نکنید😂

 

[Ariyo]

انسان‌ها آن‌قدر می‌دانند که هیچ نمی‌دانند... .
پس لازم نیست امتحانشان کنید، به وقتش بد‌ترین امتحان‌ها را از خود می‌گیرند.