- Apr
- 1
- 11
- مدالها
- 1
میگفت "چطور اینقدر راحت میبخشی آدم ها را ؟ "
گفتم خودم را به جایشان تصور میکنم و به آنها حق میدهم که گاهی حالشان بد باشد، گاهی نخواهند حرف بزنند، گاهی بی طاقت شوند وگاهی بیحوصله تر از آنی که با آرامش ولبخند مقابلم بایستند وحرف های خوب بزنند .
خودم را جای آدم ها میگذارم؛ جای تمام آدم هایی که با تمام خویشتنداری و وقارشان، از حادثه های تلخ و غمگینی بر میگردند و دارند شرایط سخت و بی مهری های زیادی را تحمل میکنند،
آدمهایی که زیر فشار مشکلات مادی، روحی، جسمی یا عاطفیِ زیادی، ک*مر خم کردهاند و ناچارند با تمام سختی و درد، بایستند و همرنگ جماعت شوند ...
من حق میدهم گاهی بی حوصله باشند،
من حق میدهم گاهی کم بیاورند .
پس خودم را جایشان میگذارم و بهشان فرصتِ جبران میدهم، نه باور به اینکه آدمِ بدی هستند، نه باور به اینکه با هر لغزشی، به بد بودن عادت کنند و خوب بودن را رها ...
پس تا جایی که در توانم باشد، لبخند میزنم و میبخشم ...
آدما سطحیتر از اونی هستن که بتونن دردی رو که میکشید درک کنن ،
الکی خودتون رو توضیح ندین .