جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی همین الان یهویی یه دلنوشته بگو؟

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط Raheleh Abbasi Nia با نام همین الان یهویی یه دلنوشته بگو؟ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,069 بازدید, 26 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع همین الان یهویی یه دلنوشته بگو؟
نویسنده موضوع Raheleh Abbasi Nia
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Awen

adro.atrs✞

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
1
11
مدال‌ها
1
می‌گفت "چطور اینقدر راحت می‌بخشی آدم ها را ؟ "
گفتم خودم را به جایشان تصور میکنم و به آنها حق می‌دهم که گاهی حالشان بد باشد، گاهی نخواهند حرف بزنند، گاهی بی طاقت شوند وگاهی بی‌حوصله تر از آنی که با آرامش ولبخند مقابلم بایستند وحرف های خوب بزنند .
خودم را جای آدم ها می‌گذارم؛ جای تمام آدم هایی که با تمام خویشتن‌داری و وقارشان، از حادثه های تلخ و غمگینی بر می‌گردند و دارند شرایط سخت و بی مهری های زیادی را تحمل می‌کنند،
آدم‌هایی که زیر فشار مشکلات مادی، روحی، جسمی یا عاطفیِ زیادی، ک*مر خم کرده‌اند و ناچارند با تمام سختی و درد، بایستند و همرنگ جماعت شوند ...
من حق می‌دهم گاهی بی حوصله باشند،
من حق می‌دهم گاهی کم بیاورند .
پس خودم را جایشان می‌گذارم و بهشان فرصتِ جبران می‌دهم، نه باور به اینکه آدمِ بدی هستند، نه باور به اینکه با هر لغزشی، به بد بودن عادت کنند و خوب بودن را رها ...
پس تا جایی که در توانم باشد، لبخند می‌زنم و می‌بخشم ...
‌ ‌ ‌‌‌‌
‏آدما سطحی‌تر از اونی هستن که بتونن دردی رو که میکشید درک کنن ،
الکی خودتون رو توضیح ندین .
 

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,201
9,226
مدال‌ها
7
هیچ انسانی عوض نمی‌شود، فقط در مور زمان ذات اصلی خود را نشان می‌دهد.
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
شن های ساحل آنقدر نرم بود و گرم مثل دستانت که حالا شده اند کوه یخ....
دریا آنقدر آبی بود و آرام... نه مثله الان طوفانی و خشمگین!
آسمان ما آنقدر پاک بود و تمیز... نه مثله الان پر از دود و خفگی!
تو بودی ولی نه مثله الان، من بودم ولی نه مثله الان پژمرده...
گفتی قرار نیست لحظه ای پژمرده شوی و نابود... ولی حالا ببین مرا اگر جراتش را داری ببین مرا.
 

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
و این منم!
کسی که درپی خوشبختی دنیا را دور زد و دست خالی بازگشت... پیر شده بود!
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
محال است زلف مرا باد شانه نکند لحظه ای محال است مسـ*ـت نشوم از عطر خوش بهار
چه محال خنده داری که شکوفه هارا برای رسیدن قدم های تو میچینم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,716
مدال‌ها
9
نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم!
بگو با من دوباره راز مستی را ، که بی تو به
یک دنیا شقایق دل نمی‌بندم .
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
956
مدال‌ها
2
رها کردنت انقدر ها هم ساده نبود ولی یاد گرفتم مثل درخت ها ایستاده بمیرم
من هنوز همان کوه زاده دریا تبارم اغتشاشی مبهم از خاطرات به صلیب کشیده شده
دختری که با تنهای می رقصد
.دلم برای 🙂🙌قبلانا تنگ شد امدم اما اکانتم کار نکرد
 
بالا پایین