جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [هکر کلاه صورتی] اثر «mana17 کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط mana با نام [هکر کلاه صورتی] اثر «mana17 کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 629 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [هکر کلاه صورتی] اثر «mana17 کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع mana
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

mana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
9
16
مدال‌ها
2
نام رمان:هکر کلاه صورتی

نویسنده:mana

ژانر:عاشقانه_پلیسی_مافیایی

گپ نظارت: (1)S.O.W

خلاصه:دیدی بعضی وقتا یه کاری رو از سَر شوخی یا لج با کسی انجام میدی ولی یهو به خودت میای میبینی او کار شده همه وجودت.این دقیقا حال و روز منه... یه روز چشم باز کردم دیدم دارم سال کنکور برای رشته مهندسی کامپیوتر میخونم....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,865
53,078
مدال‌ها
12
1666293710420.png

"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: mana
موضوع نویسنده

mana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
9
16
مدال‌ها
2
جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
-مولانا
***
همین جور که داشتم حاضر میشدم نگاهی به ساعتم کردم.خوبه هنوز 10 دقیقه وقت داشتم.خط چشمم رو بزرگ تر کردم و از اتاق بیرون زدم هه مثل همشه خلوت و ساکت.به سمت ماشینم راه افتادم داخل اینه خودم رو نگاه کردم و باز خودم رو تحسین کردم.دوباره با ساعتم نگاه کردم 5 دقیقه وقت داشتم. ماشین رو از توی گاراژ بیرون اوردم و به سمت مقصدم حرکت کردم. خوشحالم که اینجا ترافیک نیست وگرنه حالا حالا ها بیاد عذاب میکشیدم. با تمام سرعتم روندم.ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. به سمت ساختمان بزرگ پیش روم راه افتادم. سوار اسانسور که شدم طبقه 9 رو زدم و به مطب سمت راستم رفتم. مثل همیشه شلوغه به سمت منشی راه افتادم با دیدنم از جا بلند شد و با لبخند گفت:
-سلام خانم راد خوش آمدید بعد از اینکه این مریض بیرون بیان نوبت شما میشه
و منم هم سیع کردم با یه لبخند کوچیک و به زور جواب بدم:
-سلام ممنون
روی یکی از صندلی های نزدیک منشی نشستم. ای کاش که منشی قبل هنوز هم اینجا کار میکرد تا میتونستم با هاش حرف بزنم اون تمام جزئیات درمان من رو میدونست ولی این زنک خز با اون موهای رنگ کرده شلختش که فکر میکنه خیلی مده .. وسط فکر کردنم صداش امد که داشت میگفت :
-خانم راد نوبت شماست
بلند شدم و بدون نگاه کردم بهش به سمت اتاق دکتر راه افتاد. در رو که باز کردم با دیدن محبوبه خانم گل از گلم شکفت و با صدایی که سیع میکردم خیلی بلند نشه گفتم:
-سلام محبوبه جونم چطوری خیلی وقته ندیدمت عزیزم
-سلام آوینار جان چطوری دخترم باید بگم کم پیدا ولی خوشحالم که کم پیدایی!
-حالا که دوباره پیدام شده و دوباره بایدکمکم کنید و میدونم که بهترین تصمیم رو با کمک شما میگیرم
-داری زیادی تعریف میکنی ازم اوینار جان
-نه نه اصلا همه اینها حقیقت ثابت شده هست برای منی که از 12 سالگی میام پیش شما
-لطف داری عزیز دلم.خب امروز باید چجوری کمکت کنم؟
-مثل همیشه توی تصمیم گیری ها مشکل دارم لعنت به این فوبیا
-این حرف ها رو ول کن عزیزم. داستان این بار رو با ریز تر اتفاقات به من بگو!
_حتما.همون طور که فقط خودت این راز من رو میدونی من معروفم به هکر کلاه صورتی حالا چرا چون من تا به الان هرچه پروژه هک داشتم رو با سریع ترین حالت انجام میدم و اینکه وقتی کارم تموم میشه یه عکس با کلاه فیس صورتی میگیرم و به عنوان نشانه میزارم تا بدونن چه کسی این کار رو انجام میده.
محبوبه خانم همین جور که سرشو به عنوان تایید بالا و پایین میکرد یاداشت هم بر می داشت. ادامه دادم
_ تا الان هیچ هکری رو دستم نزده و برای همین یه یک هفته ای هست پلیس ها توی اینترنت گفتند که من که باشم هکر کلاه صورتی برم کلانتری تا توی انجام یه پروژه ای کمکشون کنم و تا الان چندین نفر به جای من رفتن ولی پلیس فهمیده که من نیستم.
-خب عزیزم مشکل کجاست؟ کار خلافی کردی که میترسی بگیرنت؟
-نه نه اصلاً.فقط نمیخوام هویتم فاش بشه
-پس مشکلی با هم کاری با پلیس نداری؟
-نه!به شرطی که خطری برام نداشته باشه.
- صبر کن..
5 دقیقه با سکوت سختی گذشت تا محبوبه جون گفت:
- یادته گفتی بهم که یکی از دوستات گریمور هست؟
-اره...
-برو صورتت رو گریم کن جوری که هیچ ک.س نشناستت البته یجوری باسه که بعد چند روز هم زیاد خراب نشه
-و؟
_و اینکه کلاه معروفت رو بپوش و برو
***
-بلند شو ببین چه هلویی شدی
به خودم نگاهی توی اینه انداختم خوب بود و هیچ شباهی با صورت خودم نداشت به جزء چشمای مشکیم با خط چشم همیشه‌گیش.
-مرسی سمانه خانم
-قربونت عزیزم
-کجا حساب کنم؟
-قابل تو رو نداره
-مرسی
-اونجا حساب کن
از ارایشگاه امدم بیرون و به سمت ماشینم رفتم و سوار شدم و رو ندم به سمت خونه
***
 
موضوع نویسنده

mana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
9
16
مدال‌ها
2
-نگین جان بسه عزیزم رمانت واقعا قشنگه همین جوری ادامه بده خب؟
-بزار بقیش هم بخونم
-نه دیگه عزیزم کلاس هامون داره شروع میشه.راستی اسم رمانت چی بود؟
-هنوز اسمش رو مشخص نکردم!
-اوکی حالا بیا بریم بعدا با هم در موردش فکر میکنیم. راستی من از شخصیت آوینار خیلی خوشم میاد حس خوبی بهم میده.
-واقعا؟!
-اره حالا بیا بریم سر کلاس که الان استاد محمدی میاد.
به سمت کلاس حرکت کردیم نگین یکی از دوستای صمیمیم توی دانشگاه هست و داره اولین رمانشو مینویسه و پارت اولشم رو برام خوند.ما توی دانگشاه ITمیخونیم.
-دلارا حواست کجاست؟
-جانم نگین بگو.
-دختر صد بار صدات زدم کجایی
- ببخشید حالا بگو چیکار داری؟
-هیچی این احمدی..
-محمد احمدی؟
-اره این کاغذه رو داد به تو از اونجایی که تو هم ماشالله حواست خیلی سر جاشه انداختیش زمین و منم برش داشتم
-حتما دوباره نامه قربانت شوم هست
-دوباره؟
_اره نگین باورت میشه این بار سومه که داره به من نامه میده و تا حالا چند بار هم مستقیم گفته دوستم داره!
-هنوز برات عادی نشده که بیشتر پسر ها خاطر خواهت هستن؟
-حالا مگه چند نفر بودن؟
-بشمار ببین تو این سن چند بار فقط تو دانشگاه بهت پیشنهاد دادن؟
-حالا مگه چند سالمه؟
-23
(چون یک سال پشت کنکور بودم یک سال از بچه ها بزرگ ترم)
-بی مزه
وارد کلاس شدیم خداروشکر هنوز استاد نیومده بود روی صندلی های ردیف اول نشستم نگین هم بغل من نشست.
استاد محمدی امد و شروع به درس دادن کرد. حالا نوبت سوال کردن بچه ها بود
مریم:استاد میشه عملی هم انجام بدید برامون؟
_حتما
همه بچه ها سوال هاشون رو کردن و حالا نوبت اروین رسید.پسری که من همیشه به خاطر پشت کارش تشویقش میکردم البته اون 27 سالشه و به دلیل نداشتن وضع مالی مناسب نتونسته به دانشگاه بیاد و الان امده .پسر اروم و درون گرایی هست و یه حالت عجیب خوبی داره.
بالاخره اروین هم سوالش رو پرسید و کلاس تموم شد
 
موضوع نویسنده

mana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
9
16
مدال‌ها
2
نگین دوباره شروع کرد از رمانش تعریف کردن منم که مجبور بودم به گوش دادن و در این حال داشتم وسایلم رو جمع میکردم.
نگین:حواست هست دلارا؟
با این که حواسم نبود گفتم:اره عزیزم دارم میشنوم
دوباره ادامه داد. از کلاس خارج شدیم و به سمت پارکینگ دانشگاه حرکت کردیم،سوار ماشین من شدیم نگین زیاد حرف نمیزد بجاش صدای اهنگ رو زیاد کرد .
وقتی از در دانشگاه بیرون امدیم اروین رو دیدم که داشت به سمت اتوبوس که در حال رفتن بود میدوید،ولی دیر رسید اتوبوس رفته بود!.
رو به نگین گفتم:نگین پسره رو سوار کنم؟
_نه یهو میزنه ناقصمون میکنه
_تو که ناقص هستی از چی میترسی؟
خنده ای کردم و اون هم خندید به دیونه بازی هام عادت داشت.
جلو اروین وایسادم و بوقی زدم متوجه من شد و یه لبخند کمرنگ زد و خم شد
و گفت:سلام خانم ها مشکلی پیش آمده؟
عاشق همین احترام گذاشتن هاشم دیگه، صبر کن مگه من عاشقشم! نه بابا چه حرفا!!.
جوابشو دادم:سلام.نه
سوالی نگام کرد که ادامه دادم
_بفرماید سوارشید میرسونمتون
_نه ممنون زنگ زدم که بیان دنبالم
نگین جواب داد:بیا بالا به خدا ما قصدمون مزاحمت نیست
و شروع کرد به ریز ریز خندیدن
و اروین سوار شد
و گفت:مزاحم شدم
_نه این چه حرفیه
و ماشین رو به حرکت در آوردم
و اروین گوشیش رو در آورد و یه پیام سریع داد.فکر کنم گفت که نیان دنبالش!
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین