جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ وان‌شات رمان ملکه خون‌آشام ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته وان‌شات توسط ثنـٰاء با نام وان‌شات رمان ملکه خون‌آشام ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,153 بازدید, 2 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته وان‌شات
نام موضوع وان‌شات رمان ملکه خون‌آشام ها
نویسنده موضوع ثنـٰاء
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ثنـٰاء
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,730
مدال‌ها
3
Screenshot_۲۰۲۱۱۲۳۰-۱۱۱۹۱۲~3.png
بسم الله الرحمن و الرحیم
رمان: ملکه خون‌آشام ها
اثر: غزاله♡
ژانر:عاشقانه، ترسناک، تخیلی

خلاصه:
نسیم لابه‌لای موهایم درحال رقصیدن است...
سایه‌ی شب چو لباسی این کره خاکی را در تاریکی وحشتناکی فرو برده است.
نفس های پی در پی من سکوت را می‌شکند... .
در تقلا ام فقط برای کمی نفس کشیدن... .
دست هایم زخم عمیقی برداشته، چشمانم سیاه و تاریکی می‌رود... .
قلبم چو گنجشکی محکم به قفسه سی*ن*ه‌ام می‌کوبد... .
فراموشی کار دستم داده است... .
اما با وجود حصار فراموشی خوب یادم است که من کسی را قبلا دوست میداشتم... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,730
مدال‌ها
3
همه چیز از اون روزی شروع شد که خودم رقمش زدم. کی فکرش رو میکرد؟ آخه من؟ چرا؟!
آتیش بعضی وقت ها خیلی هم بد نیست! فقط باید با اعماق وجود درکش کرد... .
من فقط وانمود میکردم که یک انسان عادیم ولی در حقیقت این طوری نبود! من حتی خودم رو نمی‌شناختم... .
تا حالا شده احساس پوچی کنی؟
درکت می‌کنم چون منم همین حس رو دارم، حس پوچی، حس بی‌روح بودن، من اینطوری نبودم اما سرنوشت منو به کام مرگ کشید... مرگی که خودم با دست هام رقم زدم.
اصلا چرا این همه مقدمه چینی؟! میریم سر اصل مطلب!
***
قطره اشکی از روی گونه‌ام فرود اومد، تشنم بود، دست هام خشک شده بود، صورتم به رنگ گچ شده و رگه‌های وحشتناکی از صورتم بالا زده بود.
از خشکی گلوم دیگه نمی‌تونستم نفس بکشم. سینم خس‌خس می‌کرد و داشت نفس کم می‌آورد... .
از تشنگی به سرفه های خشک افتادم، سرفه‌هام تمومی نداشت. داشتم خفه می‌شدم. رنگم داشت به کبودی می‌رفت، شروع کردم به دست و پا زدن.
دیگه دنیا داشت دور سرم می‌چرخید، با ناتوانی وصدای آروم و خش داری بریده بریده نالیدم:
- کمک... م... ک... نی... ن.
سرفه‌ها همچنان ادامه داشتن، ناگهان سوزش وحشتناکی رو توی گلوم احساس کردم و بعد از چند لحظه خون بالا آوردم.
چشم هام سیاه و تاریکی می‌رفت... . که درب آهنی با صدای دل‌خراشی باز شد. از شدت نور زیاد چشم‌هام ناخودآگاه محکم بسته شد، دست هام رو تکون دادم، شروع کردم به سرفه کردن.
اون شخص ناشناس با صدای ترسناکی خنده‌ای سر داد و بعد از مکث با لحن چندشی گفت:
- به‌به! عجب حال و روزی! به التماس افتادی؟
چشم هام باز نمی‌شد، دهنم پُر از خون شده بود، با عصبانیت طناب دور دستم رو فشردم و با صدای گرفته و خش داری آروم از لابه لای دندون های کلید شدم بریده بریده غریدم:
- خفه... ش... و... ع... عوضی.
ایندفعه خنده هاش بلندتر و ترسناک‌تر شد ولی بعد از چند ثانیه ساکت شد. از ترس توی خودم مچاله شدم، با ناتوانی لای چشم هام رو باز کردم اما اثری از کسی نبود.
ناگهان با دست کسی دور گلوم مواجه شدم، شروع کردم به دست و پا زدن؛ دست‌هام رو با ناتوانی تکون می‌دادم می‌خواستم از دستش فرار کنم، اما نمی‌شد. در تقلا فقط برای کمی نفس کشیدن بودم.
حالا دیگه واضح قیافه‌ی اون لعنتی رو می‌دیدم، موهای سفید و ته‌‌ریش سفید داشت، چشم های گرگی و هیکل ورزش کاری. قیافش از اون چیزی که تصورشم می‌کردم وحشتناک تر بود.
با نیش باز درحالی که گیلوم رو می‌فشرد خنده ای سر داد و با لحن ترسناکی گفت:
- هنوزم التماس نمی‌کنی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,730
مدال‌ها
3
استرس و ترس تمام وجودم رو فرا گرفت. خودم رو بیشتر به اون آهن پاره چسبوندم، تپش قلبم شدت گرفت و بغض جلوی گلوم رو گرفت. با صدای لرزون و خشم آروم گفتم:
- خفه شو عوضی... تو... خی... لی کثیفی. ازت متنفرم.
خنده عصبی کرد و یک پک دیگه از اون سیگارش کشید و دودش رو حلقه‌ای شکل فرستاد بیرون. بهم نزدیک تر شد و سیگار رو چسبوند به دستم.
جیغ بنفشی کشیدم که دیوار ها لرزید، دوباره خون بالا آوردم. گلوم خیلی می‌سوخت... .
دیگه دنیا دور سرم می‌چرخید و چشمام سیاه و تاریکی می‌رفت.
جورج با تک خنده ای بطری حاوی خون رو از روی میز شکسته چوبی برداشت و نزدیک تر اومد و نزدیک دهنم گرفت، با خشم بهش زل زدم که با پوزخند گفت:
- بخور، وگرنه می‌میری! حالا حالا ها باهات کار دارم تو هنوز باید زنده بمونی.
تا اومدم چیزی بگم به زور بطری رو به خوردم داد. حالم بهتر شد، ولی تا به خودم بیام سرم گیج رفت و دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم. دنیا دور سرم چرخید و چرخید. دلم زیر و رو شد.
نگاهم تار و تارتر شد... به صورت جورج زل زدم.
لبخند شیطانی روی لبش داشت. صورتش تار تر شد. دیگه کنترلم رو از دست دادم و دنیا در تاریکی مطلق فرو رفت...
***
گذشته:
با نیش باز یه نگاه به تیپ اسپرتش و چشم های آبیش کردم و با یک تک خنده دستی تو هوا تکون دادم و گفتم:
- برو بابا! کمتر حرف بزن... .
تا اومد چیزی بگه با لبخند شیطانی، پام رو روی گاز فشردم؛ ماشین از جاش کنده شد، خنده‌ای بلند سر دادم و دستم رفت سمت ضبط ماشین.
از اولین آهنگی که پخش شد به شدت خوشم اومد، هر چه ماشین بیشتر می‌رفت، بیشتر گاز میدادم. جیغی کشیدم و صدای آهنگ رو تا آخرین درجه زیاد کردم:

وای... چرا داری خرابش می‌کنی، وای...
منو تهدید به رفتن بعدش خواهش می‌کنی، وای...
وای... چیه چی می‌خوای از این رابطه...
وای... چرا باید میون ما دوتا دعوا شه هر بار...
هی اینا همش از رو دوست داشتن زیادیه...
انقد گفتم دوست دارم که واست عادیه...
بازم می‌گم دوست دارم دیگه این رفتارا چیه...
هی منو دیوونه رو از این دیوونه تر نکن...
یه وقتایی ‌میگم می‌خوام برم باور نکن...
نمی‌بینی مگه حالم بده خب حالمو بدتر نکن...
چی می‌خوای از جون دوتاییمون...
بیا رو باش پشت غرورت جا نمون...
یکم منو بفهم اینجوری خیلی بهتره برای هردومون
هی دیوونه بازیات دیگه زیادیه...
یه کارایی می‌کنی غیر عادیه...
مثلا عاشق همیم عزیزم عشق مگه بچه بازیه...
هی اینا همش از رو دوست داشتن زیادیه...
انقد گفتم دوست دارم که واست عادیه...
بازم میگم دوست دارم دیگه این رفتارا چیه...
هی منو دیوونه رو از این دیوونه تر نکن...
یه وقتایی میگم میخوام برم باور نکن...
نمی‌بینی مگه حالم بده خب حالمو بدتر نکن...

«آهنگ غیر عادی از محسن ابراهیم زاده»

با تمام شدن آهنگ، نگاهی به آیینه بغل کردم و لبخندی اومد روی لبم، پام رو، بیشتر روی گاز فشار دادم که گوشیم زنگ خورد، دستم رفت سمت ضبط و صداش رو کمتر کردم؛ گوشی رو برداشتم چشمم به اسم سمانه خورد! پوزخندی زدم. صداش رو گذاشتم روی بلندگو:
- هی وحشی داری چیکار می‌کنی حی... .
نزاشتم حرفش رو کامل کنه و با تک خنده ای گفتم:
- فعلا که یک صفر به نفع منه!
- چی چیو یک صفر به نفع تو؟ مادر نزاییده اون کسی که سمانه رو خواسته باشه شکست بده!
با پوزخند یه نگاهی به آیینه بغل انداختم و گفتم:
- فعلا که من از تو جلو ترم بای!
- الو الو... .
تلفن رو قطع کردم و با سوت بلندی، پام رو بیشتر فشار دادم روی گاز.
با یک حرکت ماهرانه، میانبر زدم و جلوی درب دانشگاه زدم روی ترمز!
ضبط رو خاموش کردم و درب ماشین رو باز کردم. پام رو با غرور از ماشین گذاشتم پایین و کوله پشتیم رو، انداختم روی شونم.
سویچ رو برداشتم و ماشین رو قفل کردم.
با صدای قیژ وحشتناکی سرم رو برگردونم سمت ماشین، زیر لب با تعجب گفتم:
- یا حضرت فیل!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین