همه چیز از اون روزی شروع شد که خودم رقمش زدم. کی فکرش رو میکرد؟ آخه من؟ چرا؟!
آتیش بعضی وقت ها خیلی هم بد نیست! فقط باید با اعماق وجود درکش کرد... .
من فقط وانمود میکردم که یک انسان عادیم ولی در حقیقت این طوری نبود! من حتی خودم رو نمیشناختم... .
تا حالا شده احساس پوچی کنی؟
درکت میکنم چون منم همین حس رو دارم، حس پوچی، حس بیروح بودن، من اینطوری نبودم اما سرنوشت منو به کام مرگ کشید... مرگی که خودم با دست هام رقم زدم.
اصلا چرا این همه مقدمه چینی؟! میریم سر اصل مطلب!
***
قطره اشکی از روی گونهام فرود اومد، تشنم بود، دست هام خشک شده بود، صورتم به رنگ گچ شده و رگههای وحشتناکی از صورتم بالا زده بود.
از خشکی گلوم دیگه نمیتونستم نفس بکشم. سینم خسخس میکرد و داشت نفس کم میآورد... .
از تشنگی به سرفه های خشک افتادم، سرفههام تمومی نداشت. داشتم خفه میشدم. رنگم داشت به کبودی میرفت، شروع کردم به دست و پا زدن.
دیگه دنیا داشت دور سرم میچرخید، با ناتوانی وصدای آروم و خش داری بریده بریده نالیدم:
- کمک... م... ک... نی... ن.
سرفهها همچنان ادامه داشتن، ناگهان سوزش وحشتناکی رو توی گلوم احساس کردم و بعد از چند لحظه خون بالا آوردم.
چشم هام سیاه و تاریکی میرفت... . که درب آهنی با صدای دلخراشی باز شد. از شدت نور زیاد چشمهام ناخودآگاه محکم بسته شد، دست هام رو تکون دادم، شروع کردم به سرفه کردن.
اون شخص ناشناس با صدای ترسناکی خندهای سر داد و بعد از مکث با لحن چندشی گفت:
- بهبه! عجب حال و روزی! به التماس افتادی؟
چشم هام باز نمیشد، دهنم پُر از خون شده بود، با عصبانیت طناب دور دستم رو فشردم و با صدای گرفته و خش داری آروم از لابه لای دندون های کلید شدم بریده بریده غریدم:
- خفه... ش... و... ع... عوضی.
ایندفعه خنده هاش بلندتر و ترسناکتر شد ولی بعد از چند ثانیه ساکت شد. از ترس توی خودم مچاله شدم، با ناتوانی لای چشم هام رو باز کردم اما اثری از کسی نبود.
ناگهان با دست کسی دور گلوم مواجه شدم، شروع کردم به دست و پا زدن؛ دستهام رو با ناتوانی تکون میدادم میخواستم از دستش فرار کنم، اما نمیشد. در تقلا فقط برای کمی نفس کشیدن بودم.
حالا دیگه واضح قیافهی اون لعنتی رو میدیدم، موهای سفید و تهریش سفید داشت، چشم های گرگی و هیکل ورزش کاری. قیافش از اون چیزی که تصورشم میکردم وحشتناک تر بود.
با نیش باز درحالی که گیلوم رو میفشرد خنده ای سر داد و با لحن ترسناکی گفت:
- هنوزم التماس نمیکنی؟