جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ وان‌شات قربانی کیست/حدیث ملک زهی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته وان‌شات توسط حسام با نام وان‌شات قربانی کیست\/حدیث ملک زهی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 377 بازدید, 1 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته وان‌شات
نام موضوع وان‌شات قربانی کیست\/حدیث ملک زهی
نویسنده موضوع حسام
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط حسام
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
1632853749201 (1).png
نام رمان: قربانی کیست؟
نام نویسنده: حدیث ملک زهی
ژانر: ترسناک، تخیلی، طنز، معمایی
خلاصه:
به نام پروردگار زمین و آسمان ها...
چهار تا دختر که زندگیشون به تباهی کشیده می‌شه! تو راهی پا می‌‌زارن که زندگی هم دیگه سرانجامش رو نمی‌دونه اما یه نفر هست که می‌تونه همه چیز و به روال اولش برگردونه! اما اون قربانی می‌خواد و یه نفر باید قربانی بشه اما کی...؟!



 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
یه نگاه تو کل حیاط انداختم که یهو در محکم بسته شد! چهار متر پریدم هوا و شروع کردم دویدن که صدای فاطمه باعث شد وایستم
فاطمه: وایستا بابا منم!
وقتی جلوی در رسیدم برگشتم سمتش و زبونم رو براش در آوردم و گفتم:
- می‌دونستم فقط می‌خواستم ببینم چی‌کار می‌کنی!
فاطمه: هیچی قیافه‌ی ریخته تو رو تحمل می‌کنم!
- خیلی بدی!
فاطمه: خودتی!
شونه‌هام رو انداختم بالا و رفتم داخل صدای حرف زدن می‌اومد رفتم تو که دیدم فرشته زن امیر( پسر داییم)اومد با صدای نسبتاً بلندگفتم:
- سلام زن برادر چطوری؟!
فرشته: سلام حدیث گل و گلاب خوبم تو چطوری جغله؟!
- بد نیستم!
مامان: برو لباس‌هات رو عوض کن !
- چشم
مامان: کتاب‌هات کو؟!
زدم رو پیشونیم و گفتم:
- وای یادم رفت بیارم دست شیدا بود!
فاطمه: ایناها شیدا واست آورد!
کتاب‌هام و که دست فاطمه بود و گرفتم و رفتم سمت اتاق در و اتاق باز کردم رفتم تو لامپ و روشن کردم و کتاب‌هام و داخل قفسه گذاشتم لباس‌هام رو عوض کردم رفتم بیرون از اتاق یهو ابروهام پرید بالا و گفتم:
- مامان خانم فرشته کو؟!
مامان: امیر اومد دنبالش نشد خداحافظی کنه رفت!
- چقد زود!
رفتم تو آشپز خونه مامان داشت سالاد درست می‌کرد آروم نشستم کنارش که مامان گفت:
- راستی مبینا(مامان مریم)زنگ زد گفت که با مریم بری خونه مادربزرگش! گفت که شیدا و روشا هم می‌رن منم قبول کردم که باهاشون بری!
- آخ جون یه سفر پر از هیجان!
مامان: نخیر دختر جونم من یه بار خیلی وقت پیش مادربزرگ مریم و دیدم اصلا نمی‌شه باهاش حرف زد قیافش هم یه جورایی ترسناکه!
- نه بابا!
مامان: بلند شو برو بیرون حواسم و پرت می‌کنی!
با دهن باز به مامان و سالادش نگاه کردم یعنی اگه بخوان بمب اتمی هم خنثی کنن نمی‌گن برو حواسم پرت نشه شونه هامو انداختم بالا و گفتم:
- من برم ساکم رو ببندم !
مامان: برو!
بلند شدم و رفتم تو اتاقم ساک دستی مشکی قرمزم رو بر داشتم و زیپش رو باز کردم رفتم سر کمدم چهار دست لباس فکر کنم. کافی باشه! بعد شونه‌هام‌رو انداختم بالا لباس‌هام رو گذاشتم توش سریع رفتم سمت هنزفری و اون هم برداشتم گذاشتم تو زیپ کوچیک ساک کشوی کمدم و باز کردم و چاقوی ضامن دارم و برداشتم و تو زیپ مخفی ساک کردم رفتم تو فکر قاشق چنگال و قابلمه که نیاز نیست! نه بابا خودش داره شونه هام رو انداختم بالا و ساکم رو با پا هول دادم زیر تخت بعد خودم و ولو کردم روش یه استرس عجیبی داشتم کلا من همه جا می‌رفتم با رقص و شادی می‌رفتم ولی الان اصلا دلم نمی‌خواد بخندم یا سر به سر فاطمه بذارم آروم چشم‌هام رو بستم که چشم‌هام کم کم گرم شد.
داشتم می‌دویدم و همش پشت سرم رو نگاه می‌کردم تو یه جنگل بودم که سرو تهش مشخص نبود ولی یه صدایی هی تکرار میشد قربانی می‌خوایم با ترس پشت یه درخت قایم شدم و پاهام رو که ازش خون می‌اومد و تو دستم گرفتم که همون موقع یه نفر موهام رو محکم گرفت و شروع کرد به کشیدن
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین