- Jun
- 1,301
- 7,717
- مدالها
- 3
از زبان نلی:
-شب بخیر آلی
-شب بخیر نلی
خمیازه ای کشیدم و گفتم:
-شب بخیر تیا...تیا؟
تیا با دهن باز بالش روبغل کرده بود و خوابیده بود! پشت چشمی نازک کردم و روی تختم دراز کشیدم. به تخت رو به روم نگاه کردم و حس تنفر و انزجار شدیدی بهم دست داد. با اینکه گفتنش برام سخته ولی بازم به ته قلبم که نگاه می کنم میبینم از مرگش خوشحالم.
*
*
*
از خواب پریدم. لبام خشک خشک بودم و نفس نفس میزدم. زبونم رو روی لب هام کشیدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم. بدون شک کابوس دیدم ولی چه کابوسی؟ یادم نمیاد! دستم رو روی سر و صورتم کشیدم تا عرقم رو پاک کنم، ولی دستم رو که پایین آوردم جیغ خفه ای زدم! چیزی که روی سر و صورتم بود عرق نبود، خون بود! با وحشت بدن رعشه گرفتهام رو از روی تخت پایین کشیدم. توی دستشویی به چهره ی وحشت زدم آب زدم. نفسم بالا نمیومد. حس میکردم یکیداره قلبم رو فشار میده. سردرد شدیدی گرفته بودم و از ترس به خودم میلرزیدم. ازدستشویی اومدم بیرون و به اتاقم برگشتم. همش منتظر بودم یکی بپره روم و من روبخوره. خواستم سرم رو باندپیچی کنم ولی هیچ اثری از زخم یا شکستگی یا هر چیز دیگه ای که باعث همون خونریزی بشه نبود. بدن زارم رو از تخت بالا کشیدم و روی اون درازکشیدم. تا صبح هق هق کردم...
*
*
*
داشتم یه کتاب رو ورق میزدم که به یه اسم آشنا رسیدم:
-جادا؟ اون کیه که اینقدر اسمش برام آشناست؟
تصویر توی کتاب زنی با موهای سرخ و چشمای سرخ تر رو نشان میداد. زیرلب لعنت فرستادم:
-لعنت! هیچ جا ولم نمیکنی!...
-شب بخیر آلی
-شب بخیر نلی
خمیازه ای کشیدم و گفتم:
-شب بخیر تیا...تیا؟
تیا با دهن باز بالش روبغل کرده بود و خوابیده بود! پشت چشمی نازک کردم و روی تختم دراز کشیدم. به تخت رو به روم نگاه کردم و حس تنفر و انزجار شدیدی بهم دست داد. با اینکه گفتنش برام سخته ولی بازم به ته قلبم که نگاه می کنم میبینم از مرگش خوشحالم.
*
*
*
از خواب پریدم. لبام خشک خشک بودم و نفس نفس میزدم. زبونم رو روی لب هام کشیدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم. بدون شک کابوس دیدم ولی چه کابوسی؟ یادم نمیاد! دستم رو روی سر و صورتم کشیدم تا عرقم رو پاک کنم، ولی دستم رو که پایین آوردم جیغ خفه ای زدم! چیزی که روی سر و صورتم بود عرق نبود، خون بود! با وحشت بدن رعشه گرفتهام رو از روی تخت پایین کشیدم. توی دستشویی به چهره ی وحشت زدم آب زدم. نفسم بالا نمیومد. حس میکردم یکیداره قلبم رو فشار میده. سردرد شدیدی گرفته بودم و از ترس به خودم میلرزیدم. ازدستشویی اومدم بیرون و به اتاقم برگشتم. همش منتظر بودم یکی بپره روم و من روبخوره. خواستم سرم رو باندپیچی کنم ولی هیچ اثری از زخم یا شکستگی یا هر چیز دیگه ای که باعث همون خونریزی بشه نبود. بدن زارم رو از تخت بالا کشیدم و روی اون درازکشیدم. تا صبح هق هق کردم...
*
*
*
داشتم یه کتاب رو ورق میزدم که به یه اسم آشنا رسیدم:
-جادا؟ اون کیه که اینقدر اسمش برام آشناست؟
تصویر توی کتاب زنی با موهای سرخ و چشمای سرخ تر رو نشان میداد. زیرلب لعنت فرستادم:
-لعنت! هیچ جا ولم نمیکنی!...