جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ وان شات رمان تاراجِ راسخ اثر iso

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته وان‌شات توسط iso با نام وان شات رمان تاراجِ راسخ اثر iso ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 500 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته وان‌شات
نام موضوع وان شات رمان تاراجِ راسخ اثر iso
نویسنده موضوع iso
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط iso
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

iso

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
842
1,472
مدال‌ها
5
🔶️کد رمان: ۰۰۵۹
نام وان‌سات: تاراجِ راسخ
نام نویسنده: آیسو
ژانر: تراژدی، مافیایی
ناظر: @شکارچی

خلاصه:

آدم به آدم می‌رسد. زنجیرهایی که پشت کوه افتاده‌اند؛ کوه‌هایی که به کوه نمی‌رسند.
نمادی از عشقی تلخ، سوزان و گریان.
دم‌ها و بازدم‌هایی که در هم آمیخته شدنشان، کعبه را به آتش می‌کشد.
مارهای زنگنه‌ای که زهر را در نطفه خوابانده‌اند.
دل می‌میرد و مغز، عاجز است و خمور. سند تله‌های خونین عشق، پای روح خسته آغاز شد.
 
موضوع نویسنده

iso

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
842
1,472
مدال‌ها
5
مقدمه:
تو را برای خودت نخواستم و خواستم!
در تب نگاهت عشق جوانه زد و خواستم و نخواستم!
چه شب‌ها را گذراندیم. اما؛ کینه را نه، خواستم و نخواستم.
خواستم و نخواستم و عاشقت شدم.
در این؛ قصه‌ی ناب سرنوشت، خواستم و نخواستم‌هایم، انتها ندارد... !
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ASHVAN
موضوع نویسنده

iso

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
842
1,472
مدال‌ها
5
《شات ۱》
اوایل اسفند بود؛ هوا سرد و مِه آلود.
آسمانِ شمال، در این فصل حال خودش را نمی‌‌فهمید!
دریا موج میزد به ساحل و صدای برخورد آب با شن‌ها و صخره‌ها، روح‌نواز بود.
کنار تکه سنگ آهکی، کفش‌هایم را درآوردم. پاچه‌های شلوارلی‌ام را بالا زدم.
دامنه‌ی مانتوی قرمز رنگم را به دور کمر گره زدم.
نگاهم را به انتهای افق، دوختم. در اصل؛ دریا انتها نداشت! دل دریا بی‌انتها بود و من، می‌خواستم در عمق وجودش باشم.
پس هیجان‌زده شدم!
با لبخند تمام هوای اطراف را داخل سی*ن*ه‌ام مدفون کردم. با خرناسه‌ای که نتیجه‌ی باز دم هیجان‌انگیزم بود؛ به سمت دریا دویدم.
موج‌ها؛ به سمتم آمدند و با در برگرفتن پاهای برهنه‌ام، تزریق سرمای وجودش به پوست و استخوان پاهایم، از من استقبال کردند!
دریا؛ مرا فراخواند!
وجودم؛ سرشار از احساسات خوب و عاشقانه‌ای شد که لبخندی بزرگ بر عمق چهره‌ام کاشت.
صدای طنین موج‌ها با قار، قار کلاغ‌ها درهم آمیخته شد!
کلاغ‌ها؟!
آب بالا آمد و از مچ پاهایم به شکم، زیر س*ی*ن*ه و به گردنم رسید!
متحیر، سر بالا آوردم؛ به آسمان انباشته از موجودات زشت و تیره‌ای که با صدای وحشت‌آورشان مزاحم طنین امواج شدند!
خیره به پرندگانی بودم که خشمگین بالای سر من، به دورم می‌چرخیدند!
این موجودات بد شگون، مرا دوره کرده بودند!
ناگهان سرمای آب غیرقابل تحمل شد!
گویی دریا قصد غرق کردن و منجمد کردن مرا داشت!
صدای کلاغ‌ها، وحشت را در جانم انداخت و احساسات چندین قبل پیشم را تخریب کرد!
وحشت، ترس، هول و هراس، توصیف‌گر احوالات من بود!
ترسیدم قدمی لرزان به عقب برداشتم اما، آب بیشتری بالا آمد و... .
دست و پا زدم! من داشتم غرق می‌شدم!
نمی‌توانستم نفس بکشم!
گویی من وسط اقیانوسی پهناور با کلاغ‌های شوم و بد یوم در آسمان که دور سرت پرواز کنان می‌چرخیدند و حس بدی به تو القا می‌کردند، گم شده بودم... !
صدایم شنیده نمی‌شد! فریادم به گوشی رسیده نمی‌شد!
من لال بودم!
مگر من ساحل با آسمانی درخشان و خورشید امید زندگانی نبودم؟ مقابل دریای آرام دل‌نواز نبودم؟
چگونه سر از دل اقیانوسی غول‌پیکر و خشمگین درآوردم؟ می‌ترسم!
در دل خدا را صدا می‌زنم و دست و پا زدن فایده‌ای نداشت! امواج بی‌رحمانه جسمم را در برداشت!
ناگهان داخل گودالی تاریک پرت شدم، اما هنوز احساس سرمای آب اقیانوس وحشی حاکم تار پودِ وجودم بود!
سایه آدمی آخرین تصویری بود که دیدم... .
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: ASHVAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین