دلنوشته {ولی من دوستت دارم} اثر •مبینا عباسی کاربر انجمن رمان بوک•

[مبینای شهر قصه ها]

نام نویسنده: مبینا عباسی
نام دلنوشته: ولی من دوستت دارم!
ژانر:تراژدی،عاشقانه
ناظر: @سپید
مقدمه: تو خودت را سیاه و فرسوده میبینی
آیینه هارا میشکنی تا خودت را نبینی
ولی من دوستت دارم!
از من میگریزی تا دل بسته تو نشوم اما دیر هنگامی است اقدام تو، تورا من خود تورا از لحظه های قبل بیشتر دوست می دارم حتی اگر چیزی از تو باقی نمانده باشد.

 

[ARMINA]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]​

 

[مبینای شهر قصه ها]

تو سیاهی، بی‌رنگی، اصلاً خنثی!
من تو را با تمام بی‌حسی‌هایت دوست دارم؛ تو را که مسافری هستی در نگاه من!
تو را ای عزیز، از دور دست‌ها دوستت می‌دارم.

 

[مبینای شهر قصه ها]

لازم نیست دلنشین باشی یا سرحال و شاداب... همین که مرا دوست بداری یا قطره‌ای از عشقت به قلبم برسد شک نکن که من می‌توانم زنده بمانم!

 

[مبینای شهر قصه ها]

هرج و مرج‌های تو خود آرامش است! نترس از شکسته شدن قلبم، این قلب فقط برای تو می‌شکند و برای تو هم می‌تپد!
بیا و من را دچار تشویشی کن که از خود بی‌خود شوم.

 

[مبینای شهر قصه ها]

نمی‌دانی! نمی‌دانی که خشم‌ها و بی‌رحمی‌هایت مرا هرگز نمی‌کشد... .
سکوت تو، فریاد تو، اشک و ناله و بی‌تابی‌های تو همگی برای من عشقی است که خواهان آن هستم.

 

[مبینای شهر قصه ها]

مهم نیست از کجا آمده‌ایم... مهم آن است که به کجا می‌رویم با پرستو‌های مهاجر، با کلاغ‌های به خانه نرسیده، مهم نیست که سود و ضرر آن چگونه است!
مهم مسیر من با تو است که سنگلاخ و تپه و پستی و بلندی‌هایش برای من خستگی ندارد.

 

[مبینای شهر قصه ها]

تو از کجا می‌دانی که نهایت چگونه است؟
بیا من را بدان که در اوج نابودی بازهم می‌گویم از حال او خبری بیاورید... ‌.
تو از کجا می‌دانی می‌توانم بی تو زندگی کنم؟

 

[مبینای شهر قصه ها]

طاق نگاهت را دوست دارم هرچند کهنه و قدیمی، اصلاً بگذار من نگاهت کنم! فقط خود من... ‌.
تو نیازی به نگاه‌های دیگران نداری تا زمانی که بینا هستم.

 

[مبینای شهر قصه ها]

ولی تو دوستم نداشته باش!
حوصله هیچ‌ک.س حتی من را هم نداشته باش... ‌.
من به جای تو هم تورا دوست دارم.
آن‌قدر که وقتی تو پریشانی از همیشه ظاهرم بی‌روح‌تر و زشت‌تر می‌شود و باطنم آشفته و بی‌تاب!