سال 1456 منطقه 17 از مناطق 413 گانه ایران
ویچل ایست منطقه 17-زاینس5
صدای زجه های سرشار از ناامیدی فضای ویچل ایست رو فراگرفته،همه
راهروها خلوت شده،خون همه فضای زاینس پنجم رو فرا گرفته و درحالی که ظلمت و تاریکی بر امید غالب شده فردی که از ترس درحال لرزیدن هست دست هاش رو مشت میکنه و چشم هاش رو میبنده و فریاد می زنه.
-پادشاه ما اجازه نمیده بعد از کاری که با ما کردید زنده بمونید،اون انتقام مارو می گیره.
-زمانی که در تاریکی خشم سرورم فرو میرید،از این کارتون پشیمون می شید.
-زنده باد پادشاه تاریکی آریس...
ناگهان سرش از بدنش جدا میشه و روی زمین میوفته و در حینی که خونش فضای اطرافش رو فراگرفته فردی پشت سرش ظاهر می شه
سپس روش رو به سمت جنازه فرد کشته شده میکنه و به اون نگاه می کنه.
-جنگیدن با شما باعث شادی بود از شما ممنونم که اجازه دادید که در زیبایی و مهربانی من غرق بشد،من لوفی ملکه مهربانی از خدا می خوام که شما رو به واسطه ضعفتون تا ابد در جهنم قرار بده .
-خدمتگذاران آریس پادشاه تاریکی قبل از این که مورد خشم پادشاه ما قرار بگیرید،بهتره به سرورم خدمت کنید.
فرمانده گروهان تاریکی شروع به خندیدن می کنه:
-شما اینقدر از فرمانده ما می ترسیدید که وقتی اون اینجا نبود به ما حمله کردید.
-حالا از ما می خواید که تسلیم شما شیم.
فرمانده شروع به خندیدن می کنه.
-هه هه هه ها ها
-بهتره ما رو دست کم نگیری.
در اتاق پرستاری ویچل ایست،آریس به آرومی به هوش میاد و درحالی که درد شدیدی در شکمش احساس می کنه،دستش رو روی شکمش می زاره و روی تخت می شینه.
-اه لعنتی من اینجا چکار می کنم.
-اها تا جای که یادم میاد یک دفعه دلم درد گرفت و از هوش رفتم ولی دیگه چیزی یادم نمیاد.
-به نظر حالم بهتر شده،ولی پرستار کجاست،هوووم مهم نیست بعدا برای تشکر ازش میام.
آریس به سختی روی دوپاش راه میره درحالی که هنوز درد زیادی رو حس میکنه،از اتاق پرستاری خارج می شه.
-خوبه هنوز زمان استراحت فرا نرسیده،پس میتونم بدونه مشکل به زاینسم
برگردم.
وقتی آریس به اونا میرسه می بینه درب زاینس پنجم بسته نشده و هیچ سروصدای به گوش نمی رسه اون به سرعت درحالی که دستش رو از روی شکمش برداشته،با اشفتگی به سمت درب میره.
اما در کنار درب می ایسته و بدون حرکتی فقط به داخل زاینس
نگاه می کنه درحالی که نفس در سی*ن*ه حبس شده به جنازه اغشته به خون
دوستاش نگاه می کنه.
آریس با سردرگمی:
-نه...چرا...چطور اینطور شد...
ناگهان لوفی که روی یکی از نیمکت ها نشسته،پایین میاد.
لوفی:
-پس تو پادشاهشون هستی،اونا وقتی داشتن میمردن میگفتن تو انتقامشون رو می گیری.
-من هیجان زیادی برای روبرو شدن باتو داشتم پس تمام سه ساعت گذشته رو اینجا منتظرت بودم.
-اما نگران نباش من همه دشمنام رو با مهربانی میکشم.
آریس با خشم زیاد درحالی که دندون هاش رو به هم فشار میده:
- عوضی به خاطر کشتن افرادم...
ناگهان اریس در یک محیط تاریک قرار میگیره و فضا فشار زیادی به اون وارد میشه و باعث میشه محکم به زمین بچسبه.
آریس:
-لعنتی این دیگه چه شرایطیه این احساس ناامیدی چیه.
-پس این قدرت پادشاه پوکرها زانیل انزواگر هست.
-یعنی یه حکمران اینقدر قدرتمنده.
-من حتی نزدیکشم نیستم.
-کاش میتونستم برای اخرین بار خواهرم رو ببینم.
ناگهان این تاریکی از بین میره و به اتاق بر میگرده و پروانه ای قرمز رنگ به سمتش میاد اون اینقدر زیباست که آریس دستش رو به سمتش دراز می کنه،با نشستن اون پروانه روی دست راست آریس،لوفی پشت اون ظاهر می شه.
لوفی:
-در زیبای و مهربانی من عرق شو.
ناگهان بدن آریس به هزاران تکه تقسم می شه.
یک ماه قبل
صدای تلویزیون اتاق رو فراگرفته.
-امروز زمان عرضه،چهره های ویچل ایست هرساله در اول زمستان
دانشجوها باید برای ورود به ویچل ایست مدنظرشون چهره ای تازه خریداری کنن امروز اخرین فرصت برای این کار هست.