جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه پرتره آقای دبلیو.اچ | SANAM

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط Kosarvalipour با نام پرتره آقای دبلیو.اچ | SANAM ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,139 بازدید, 8 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع پرتره آقای دبلیو.اچ | SANAM
نویسنده موضوع Kosarvalipour
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Kosarvalipour
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
نام کتاب: پرتره آقای دبلیو.اچ
نام نویسنده: اسکار وایلد
مترجم: کوثر ولی‌پور (@SANAM♡ )
[زمان شروع ترجمه: ۱۴۰۰/۲/۳]
•{ترجمه از انگلیسی به فارسی}•
 
آخرین ویرایش:

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,567
مدال‌ها
12
ترجمه.png
مترجم عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن ترجمه‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تالار ترجمه


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با ترجمه، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تالار ترجمه


دوستان عزیز برای سفارش جلد ترجمه خود بعد ۱۲ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد


و پس از پایان یافتن ترجمه، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

اعلام پایان ترجمه

با تشکر از همراهی شما

|مدیریت انجمن رمان بوک|
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
(فصل اول)
من با ارسکین در خانه‌ی کوچک زیبایش در Birdcage Walk نهار خورده بودیم و در کتابخانه نشسته بودیم و قهوه می‌خوردیم و سیگار می‌کشیدیم، که اتفاقاً بحث ادبیات جعلی مطرح شد‌. در حال حاضر نمی‌توانم به یاد بیاورم که در چه حد نسبت به این موضوع کنجکاو برخورد کردیم؛ همان‌طور که در آن زمان بود، اما من می‌دانم که ما یک بحث طولانی در مورد مکفرسون، ایرلند، و چترتون و با توجه به آخرین موردی که در آن اصرار داشتم که به اصطلاح جعلیات او، صرفاً نتیجه یک میل هنری برای بازنمایی کامل است. اینکه ما حق نداشتیم هنرمندی را بخاطر شرایطی که برای آثارش خلق می‌کند، دعوا کنیم، و اینکه تمام هنر تا حدی یک شیوه بازیگری است، تلاشی برای درک شخصیت خود در یک سطح تخیلی به دور از دستیابی به تصادفات و محدودیت‌های زندگی واقعی، برای سرزنش یک هنرمند برای جعل برای اشتباه گرفتن یک مشکل اخلاقی با یک مشکل زیبایی شناختی بود. ارسکین که خیلی از من بزرگتر بود و با احترام مردی چهل ساله به حرف‌هایم گوش می‌داد، ناگهان دستش را روی شانه‌ام گذاشت و به من گفت:
- درباره چه می خواهی بگویی؟! مرد جوانی که نظریه‌ی عجیبی در مورد یک اثر هنری داشت، به نظریه او اعتقاد داشت و برای اثبات آن دست به جعل زد؟!
 
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
«آه! من جواب دادم که موضوع کاملاً متفاوت است.»
ارسکین برای چند لحظه ساکت ماند و به نخ های نازک خاکستری دودی که از سیگارش بلند می‌شد نگاه کرد. او پس از مکثی گفت:
- بله، کاملا متفاوت است.
چیزی در لحن صدایش وجود داشت؛ شاید کمی تلخی، کنجکاوی من را برانگیخت. گریه کردم.
- آیا تا به حال کسی را می شناختی که این کار را کرده باشد؟
او در حالی که سیگارش را در آتش انداخت پاسخ داد:
- بله، یک دوست بزرگ من، سیریل گراهام.
او بسیار جذاب و بسیار احمق و بسیار بی‌قلب بود. با این حال، او تنها میراثی را که تا به حال در زندگی‌ام دریافت کردم، برای من به جا گذاشت.»
«این چه کاری بود؟» فریاد زدم. ارسکین از جایش بلند شد و به سمت کابینت بلند منبت کاری شده‌ای که بین دو پنجره قرار داشت رفت، قفل آن را باز کرد و به جایی که من نشسته بودم برگشت، در حالی که یک تابلوی کوچک تابلویی در دست داشت. قاب الیزابتی قدیمی و تا حدودی کدر شده.
این یک پرتره‌ی تمام‌قد از مرد جوانی بود با لباس اواخر قرن شانزدهم که کنار میزی ایستاده بود و دست راستش را روی کتابی باز گذاشته بود. او تقریباً ۱۷ ساله به‌نظر می‌رسید و از زیباییِ شخصیِ خارق‌العاده‌ای برخوردار بود. گرچه ظاهراً تا حدودی زنانه به‌نظر می‌آمد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
در واقع، اگر لباس و موهای کوتاه شده‌اش نبود، می‌شد گفت که صورتش با چشم‌های هوس‌انگیز ورویایی‌آمیز و لب‌های نازک قرمزش، چهره‌ی یک دختر است! این عکس از لحاظ رفتاری و به خصوص در درمان دست‌ها، انسان را به یاد آثار بعدی فرانسوا کلوئه می‌اندازد. دو تایی مخملی مشکی با نقاط فوق‌العاده تذهیب‌شده‌اش، و پس‌زمینه‌ی آبی طاووسی‌ای که در مقابل آن به طرز دلپذیری خودنمایی می‌کرد و از آن ارزش رنگی درخشانی به دست می‌آورد، کاملاً به سبک کلوئه بود. و دو نقاب تراژدی و کمدی که تا حدودی به طور رسمی از پایه مرمر آویزان شده بودند، آن شدت لمس را داشتند - بسیار متفاوت از لطف آسان ایتالیایی ها - که حتی در دربار فرانسه استاد بزرگ فلاندری هرگز به طور کامل از دست نداده است، و به خودی خود همیشه از ویژگی های خلق و خوی شمالی بوده است.
ارسکین گفت:
- این چیز جذابی است، اما این مرد جوانِ شگفت‌انگیز کیست که هنرِ زیبایی او را با خوشحالی برای ما حفظ کرده است؟
یک لبخند غمگین این ممکن است یک اثر تصادفی از نور باشد، اما به‌نظرم می‌رسید که چشمان او کاملاً از اشک می‌درخشند... .
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
- آقای. W. H!
من فریاد زدم:
- آقای دبلیو اچ کی بود؟
جواب داد:
- یادت نمیاد؟
پاسخ دادم:
- به کتابی که دستش روی آن قرار گرفته نگاه کنید. گفتم: «می‌بینم نوشته‌هایی در آن‌جا هست، اما نمی‌توانم آن را بفهمم.»
گفت: «این ذره‌بین را بردارید و امتحان کنید.» ارسکین، با همان لبخند غمگین
هنوز روی دهانش بازی می‌کند.
لیوان را برداشتم و لامپ را کمی نزدیک‌تر کردم، شروع به هجی کردن دست خط خرچنگ قرن شانزدهم کردم. "به تنها مولد این غزل های درونی." ارسکین زمزمه کرد: «آسمان‌بخیر!»
گریه کردم:
«آیا این آقای دبلیو اچ شکسپیر است؟»
«سیریل گراهام چنین می گفت.»
پاسخ دادم: «اما کمی شبیه لرد پمبروک نیست؟ من پرتره‌های پنشورست را به‌خوبی می‌شناسم. من چند هفته پیش نزدیک آ‌‌ن‌جا می‌ماندم.»
او پرسید:
«آیا واقعاً باور دارید که غزل‌ها، خطاب به لرد
پمبروک هستند؟»
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
جواب دادم: «مطمئنم. پمبروک، شکسپیر و خانم مری فیتون سه شخصیت غزل هستند. هیچ شکی در آن نیست.» ارسکین گفت: «خب، من با شما موافقم، اما همیشه اینطور فکر نمی‌کردم. من قبلاً باور می کردم خوب، فکر می کنم قبلاً به سیریل گراهام و نظریه او اعتقاد داشتم. "
" و این چه بود؟" و به پرتره فوق العاده نگاه کردم که قبلاً شروع شده بود برای من جذابیت عجیبی دارند.
ارسکین در حالی که عکس را از من گرفت، گفت: "داستان طولانی است. اما اگر دوست داری بشنوی، آن را به تو خواهم گفت."
گریه کردم: «من عاشق تئوری های مربوط به غزل هستم. اما فکر نمی‌کنم به ایده جدیدی تبدیل شوم. این موضوع دیگر برای همه یک راز باقی مانده است. در واقع، من تعجب می‌کنم که این یک راز بوده است.»
ارسکین با خنده گفت:
" از آنجایی که من به این نظریه اعتقادی ندارم، احتمالاً شما را به آن سوق نمی دهم. اما ممکن است برای شما جالب باشد." من پاسخ دادم:
"البته! به من بگو."
"اگر نصف تصویر لذت‌بخش باشد، من بیش‌تر از آن راضی خواهم بود."
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
ارسکین در حالی که سیگاری روشن می‌کرد، گفت:
" خب، باید با گفتن درباره خود سیریل گراهام شروع کنم. من و او در یک خانه در ایتون بودیم. من یک یا دو سال از او بزرگتر بودم، اما ما دوستان بسیار خوبی بودیم و همه کارها و بازی هایمان را با هم انجام می دادیم. البته بازی خیلی بیشتر از کار بود، اما نمی توانم بگویم که برای آن متاسفم. این همیشه یک مزیت است که آموزش تجاری درستی ندیده باشم، و چیزهایی که در زمین های بازی در Eton یاد گرفتم به اندازه هر چیزی که در کمبریج به من آموزش داده شد برایم مفید بوده است. باید به شما بگویم که پدر و مادر سیریل هر دو مرده بودند.
آنها در یک تصادف وحشتناک قایق بادبانی در جزیره وایت غرق شده بودند. در واقع تنها دختر لرد کریدتون پیر است که پس از مرگ والدینش سرپرست سیریل شد. من فکر نمی کنم که لرد کردیتون خیلی به سیریل اهمیت می داد. او هرگز دخترش را به‌خاطر ازدواج با مردی که عنوانی نداشت نبخشیده بود. او یک اشراف قدیم خارق العاده بود که مانند یک خروار فروش قسم می خورد و آداب یک کشاورز را داشت.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,155
مدال‌ها
4
به یاد دارم که او را یک بار در روز سخنرانی دیدم. او بر سر من غر زد، به من فرمانروایی داد و به من گفت که مانند پدرم "رادیکال لعنتی" بزرگ شوم. سیریل علاقه بسیار کمی به او داشت و خیلی خوشحال بود که بیشتر تعطیلاتش را با ما در اسکاتلند سپری کرد. سیریل او را خرس می‌پنداشت، و سیریل را زنانه می‌دانست. او در بعضی چیزها، گمان می‌کنم، زنانه بود، اگرچه او یک سوارکار بسیار خوب و یک شمشیرباز سرمایه بود. در واقع او فویل ها را قبل از اینکه ایتون را ترک کند به دست آورد. اما او در رفتارش بسیار سست بود و از ظاهر خوبش کم هم بی اعتنا نبود و به شدت به فوتبال اعتراض داشت. دو چیز که واقعاً به او لذت می‌برد شعر و بازیگری بود. در ایتون او همیشه لباس می پوشید و شکسپیر را می خواند، و وقتی ما به ترینیتی رفتیم او عضو A.D.C. شد. اولین دوره او یادم می آید همیشه به بازی او حسادت می کردم. من به طرز عجیبی به او ارادت داشتم. فکر می کنم چون ما در بعضی چیزها خیلی متفاوت بودیم. من پسری نسبتاً بی دست و پا، ضعیف، با پاهای بزرگ و به طرز وحشتناکی کک و مک بودم. کک و مک در خانواده های اسکاتلندی درست مانند نقرس در خانواده های انگلیسی دیده می شود. سیریل می گفت که از بین آن دو، نقرس را ترجیح می دهد.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین