- Apr
- 1,387
- 19,755
- مدالها
- 7
ملیحه با افتادن طرهای از موی سیاهش، شانهی قرمزرنگ روی سرش را دوباره به روی موهایش کشید و موهایش را با آن بالا داد و آن را روی سرش فیکس کرد.
- بمیرم برات که اسیر این دیوونه شدی! به خدا حیف تو و خانومیته! من که نفهمیدم تو عاشق چیه این شده بودی که قید خونواده و همه رو زدی! عمواکبر که گفت بدوبدو اومدم، دیدم موتور ممد دمه خونتونه آشوب به دلم افتاد.
تارا نگران چشمان درشت مشکیاش را به چشمان میشی و ریز او دوخت.
- ملیحه نره به عباسآقا بگه؟
ملیحه بیقید شانه بالا انداخت و چادرش را روی سر درست کرد.
- خب بره بگه من که بدون اجازه عباسآقا آب نمیخورم؛ همون پریروز بهش گفتم با هم رفتیم خرید برای تو. حالا نترس بهش میگم سعید بهت گیر داده توام گفتی ماله منه.
با شنیدن حرفهای ملیحه دلش آرام گرفت و از روی زمین بلند شد. این مرد آنقدر با اعصاب و روانش بازی کردهبود که حوصلهی یک المشنگهی دیگر را نداشت. خصوصاً که حرف عباسآقا مطرح بود و سعید هیچگاه از پسش برنیامدهبود و عاقبت دق و دلیاش را بر سر او خالی میکرد اما با حمایت و دانستن عباسآقا، سعید هیچگاه خودش را با او درنمیانداخت و همین موضوع آرامش کردهبود. ملیحه دست پشت کمر او گذاشت و در حالی که به سمت درب قدم برمیداشت نجوا کرد:
- میگم ناهار رو جدی گفتم بیا بریم! اینجا تنها نباشی بهتره! سعید هم که طبق همیشه این رفتنش یعنی حالاحالاها نمیاد. عصرم نرگس میاد قرار لباسش رو براش اندازه بزنم.
از تنش ایجاد شده و بدن گر گرفتهاش آنقدر گرمش شدهبود و حوصلهاش رفته بود که دل و دماغ رو گرفتن از عباسآقا و خنده و شوخی او و نرگس را نداشت. سر برگرداند و چشم از ساعت گرد قاب قهوهای گرفت و لبخندی با مهربانی به روی او زد.
- دستت درد نکنه! یکم حال ندارم. وقت ناهار عباسآقا هم داره دیر میشه. یه چیزی درست میکنم مزاحم تو و عباسآقا نمیشم. به نرگس هم سلام برسون!
ملیحه خندهی ریزی کرد و پلاستیک سبزیاش را در دست جابهجا کرد.
- باشه خودت رو اذیت نکن! پس سمانه رو میفرستم پیشت که من و عباسآقا هم امشب تنها باشیم بد نیست.
همزمان چشمکی زد و خندهاش را سر داد و دندانهای سپید ردیف شدهای که فقط دو دندان پایینش متمایل به کج بود را به نمایش گذاشت.
- تو که باشی سر خر ما هم یه شب پیشمون نباشه بد نیست؛ آخه امشب پنجشنبهست ها!
تارا خندهای کرد و 《ای شیطونی》 زیر لب نثارش کرد و با گفتن《باشه منتظر سمانه میمونم》با چشم ملیحه را تا دم درب راهی کرد و خود برای سامان دادن به آشفته بازار خانهاش با بستن درب راهی شد.
- بمیرم برات که اسیر این دیوونه شدی! به خدا حیف تو و خانومیته! من که نفهمیدم تو عاشق چیه این شده بودی که قید خونواده و همه رو زدی! عمواکبر که گفت بدوبدو اومدم، دیدم موتور ممد دمه خونتونه آشوب به دلم افتاد.
تارا نگران چشمان درشت مشکیاش را به چشمان میشی و ریز او دوخت.
- ملیحه نره به عباسآقا بگه؟
ملیحه بیقید شانه بالا انداخت و چادرش را روی سر درست کرد.
- خب بره بگه من که بدون اجازه عباسآقا آب نمیخورم؛ همون پریروز بهش گفتم با هم رفتیم خرید برای تو. حالا نترس بهش میگم سعید بهت گیر داده توام گفتی ماله منه.
با شنیدن حرفهای ملیحه دلش آرام گرفت و از روی زمین بلند شد. این مرد آنقدر با اعصاب و روانش بازی کردهبود که حوصلهی یک المشنگهی دیگر را نداشت. خصوصاً که حرف عباسآقا مطرح بود و سعید هیچگاه از پسش برنیامدهبود و عاقبت دق و دلیاش را بر سر او خالی میکرد اما با حمایت و دانستن عباسآقا، سعید هیچگاه خودش را با او درنمیانداخت و همین موضوع آرامش کردهبود. ملیحه دست پشت کمر او گذاشت و در حالی که به سمت درب قدم برمیداشت نجوا کرد:
- میگم ناهار رو جدی گفتم بیا بریم! اینجا تنها نباشی بهتره! سعید هم که طبق همیشه این رفتنش یعنی حالاحالاها نمیاد. عصرم نرگس میاد قرار لباسش رو براش اندازه بزنم.
از تنش ایجاد شده و بدن گر گرفتهاش آنقدر گرمش شدهبود و حوصلهاش رفته بود که دل و دماغ رو گرفتن از عباسآقا و خنده و شوخی او و نرگس را نداشت. سر برگرداند و چشم از ساعت گرد قاب قهوهای گرفت و لبخندی با مهربانی به روی او زد.
- دستت درد نکنه! یکم حال ندارم. وقت ناهار عباسآقا هم داره دیر میشه. یه چیزی درست میکنم مزاحم تو و عباسآقا نمیشم. به نرگس هم سلام برسون!
ملیحه خندهی ریزی کرد و پلاستیک سبزیاش را در دست جابهجا کرد.
- باشه خودت رو اذیت نکن! پس سمانه رو میفرستم پیشت که من و عباسآقا هم امشب تنها باشیم بد نیست.
همزمان چشمکی زد و خندهاش را سر داد و دندانهای سپید ردیف شدهای که فقط دو دندان پایینش متمایل به کج بود را به نمایش گذاشت.
- تو که باشی سر خر ما هم یه شب پیشمون نباشه بد نیست؛ آخه امشب پنجشنبهست ها!
تارا خندهای کرد و 《ای شیطونی》 زیر لب نثارش کرد و با گفتن《باشه منتظر سمانه میمونم》با چشم ملیحه را تا دم درب راهی کرد و خود برای سامان دادن به آشفته بازار خانهاش با بستن درب راهی شد.
آخرین ویرایش: