مارگارت دختری است که همراه خواهر و پدر و مادرش زندگی میکند، او از کودکی ترس شدید از پرواز داشته و همیشه سوار هواپیما شدن برایش یک ترس بزرگ بوده است. خواهرش خانواده را ترک کرده است و گفته است نمیخواهد دیگر با آنها ارتباط داشته باشد. مارگارت با پسری به نام چیپ آشنا شده است و به هم علاقه دارند. چیپ خلبان است، یک روز مارگارت را با خودش به فرودگاه میبرد و اصرار میکند تا با او سوار هواپیما شود.