جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب پریزاده ام

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط آریانا با نام پریزاده ام ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 185 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع پریزاده ام
نویسنده موضوع آریانا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
IMG_20220602_172040.jpg

IMG_20220602_172053.jpg

معرفی کتاب پریزاده ام
کتاب پریزاده ام نوشته شبنم سعادتی است. این کتاب داستان عشق مهرداد و پریماه است.

درباره کتاب پریزاده ام
داستان از جایی شروه می‌شود که مهرداد بدون آن‌که حالت عادی داشته باشد به خانه می‌آید و از برادرش می‌پرسد پری کجا است. کم‌کم می‌فهمیم رفت و آمدهای زیاد آرمان با دوست صمیمی‌اش مهرداد، زمینه‌ساز به وجود آمدن عشقی بین مهرداد و خواهرآرمان پریماه می‌شود.

بعد از اینکه آبروریزی و رسوایی عشق کوتاه مدت پریماه و مهرداد به گوش آرمان می‌رسد، پریماه مجبور به فرار از خانه می‌شود و طی چهارسالی که خودش را از همه پنهان کرده است زندگی سخت و هولناکی را پشت‌سر گذاشته است.

ولی دیدار دوباره او با مهرداد و برادرش آرمان بعد از چهارسال اتفاقات تازه‌ای را می‌سازد. این کتاب روایت جذابی است از مردی که زندگی‌اش را برای عشق تغییر می‌دهد و دختری سرگردان که باید راهش را بسازد.

خواندن کتاب پریزاده ام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پریزاده ام
به طرز ناشیانه‌ای جارو را در هوا تکان می‌داد و تلوخوران شیشه‌خرده‌ها را از مقابل پنجره جمع می‌کرد. باید از او متنفر می‌بودم؛ می‌بایست به خونش تشنه می‌بودم؛ اما در کمال تأسف این‌طور نبود! حتی نبود پریماه هم نتوانست تیشه به ریشهٔ دوستی‌ام با مهرداد بزند. مهردادی که از نظر من، مهرداد متهم ردیف اول در ماجرای غیب شدن پریماه بود! درست از همان روزی که مهرداد و پریماه را در آن وضعیت شرم‌آور دیدم... همان روزی که مهرداد رفاقت چند ساله‌مان را به لجن کشید!

باز هم مثل بیشتر اوقات در فکر پریماه بودم که با فشار پنجه‌های مهرداد روی گردنم مثل ببر زخمی از جا پریدم و بدون هیچ حرفی با چشم‌وابرو برایش خط‌ونشان کشیدم. کوتاه نیامد. پیشروی کرد و درحالی‌که هنوز دست‌هایش به یقهٔ مادرمرده‌ام آویزان بود، من را به دیوار پشت سرم چسباند و نالید:

- آرمان دارم کم‌کم به جنون می‌رسم؛ من حتم دارم که تو از جای پری باخبری! تو رو ارواح مُرده و زنده‌ت بگو کجاست و خلاصم کن! اصلاً به مرگ مادرم قول می‌دم که سراغش نرم، تو فقط بهم بگو که حالش خوبه؟!

مشت‌های گره‌خورده‌اش را با شدت از یقه‌ام کندم و دردمند گفتم:

- چرا باز چرت‌وپرت می‌گی مهرداد؟! تو نمی‌دونی من ازش بی‌خبرم؟!

نگاهش رنگ یأس و ماتم گرفت و غم‌زده به نقطه‌ای خیره شد.

- پس کی ازش خبر داره آرمان؟!

این دیالوگ تکراری را سال‌ها از بر بودم. هر چند وقت یک‌بار که دخترهای مختلف دلش را می‌زد، دقیقاً در عالم مستی فیلش یاد هندوستان می‌کرد و یادش می‌آمد که یک زمان "پری"ای داشت که جانش به جان او بسته بود! تکیه داده به دیوار روی زمین سُر خورد و با صدایی ضعیف نالید:

- بدبخت شدیم!

به حال خودش رهایش کردم و اهمیتی به اوضاع قمر در عقربش ندادم. اگر در حال عادی هم این‌چنین برای از دست دادن پریماه عزوجز می‌کرد، بدون شک دلم برایش می‌سوخت، ولی حتی گم شدن پریماه هم نتوانست سر این موجود را به طاق بکوباند!

دوباره روی مبل ولو شدم و نفهمیدم چقدر گذشت که با بوی غذایی که زیر بینی‌ام پیچید، پلک‌هایم را نیمه‌باز کردم. بوی غذا اشتهایم را تحریک کرد و نگاهم روی مهرداد قفل شد. شک نداشتم که متبحرترین روانشناس‌ها هم در شناخت چنین آدمی که از لایه‌های شخصیتی گوناگون برخوردار بود، عاجز می‌ماندند! جوری وسط خانه به ماهی‌تابه هجوم برده و لقمه‌های غذا را یکی پس از دیگری پایین می‌فرستاد که انگار همان مهردادی نبود که تا ساعتی پیش گردوخاک به پا کرده و دنیا در نبود پریماه، حکم پایان را برایش صادر کرده بود!
 
بالا پایین