جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار پل الوار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط za-wrde با نام پل الوار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 147 بازدید, 18 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع پل الوار
نویسنده موضوع za-wrde
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط za-wrde
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی

مرا به جا می‌آری

منِ زیباترینْ منِ تنها

موج رودخانه را چون کمانچه برمی‌گیرم

می‌گذارم بگذرند روزها

می‌گذارم بگذرند ابرها زورقها

ملالْ نزدِ من مرده‌ست

مرا تمام طنینهای کودکیْ گنجهای من

با خنده در گلوست


چشم‌اندازِ من سعادتی‌ست بس بزرگ

و رخسار منْ جهانی روشن

آن‌جا همه اشکهای سیاه می‌ریزند

غار به غار می‌روند

این‌جا نمی‌توان از دست رفت

و رخسار من در آبی صافی‌ست می‌بینم

می‌خواند از درختی تنها

سبُکی می‌دهد به سنگریزه‌ها

آینه‌دارِ افقهاست

بر درخت تکیه می‌زنم

بر سنگریزه‌ها میارمم

بر آبْ آفرین می‌گویم به آفتاب به باران

و بادِ گرمکار

کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی

من آفریده‌ی پُشتِ پرده‌ام

پُشتِ اولین پرده که می‌آید

بانوی سبزه‌ها به رغمِ همه‌چیز

و گیاهانِ هیچ

بانوی آبْ بانوی هوا

من به تنهایی‌ی خود چیره می‌شوم

کجایی تو

ازان که خاب مرا می‌بینی به راستای این همه دیوار

مرا می‌بینی می‌شنوی

و دلم را می‌گرداندی

بَرَم می‌کندی از دلِ چشمانم

مرا توان بودنست بی هیچ سرنوشت

میانِ یخچه و شبنمْ میانِ نسیان و حضور

شادابی و گرمی مرا که پروای این دو نیست

به دوردستِ آرزوهای تو خاهم راند

خیال خیش را که ارزانی‌ی توست

رخسارِ مرا یک ستاره بیش نیست

تو را گریزی ازان نه که بی‌هوده دوستم بداری

من گرفتنِ خورشیدم رؤیای شبم

پرده‌های بلورینم را از یاد ببر

من در برگهای خودم می‌مانم

من در آیینه‌ی خودم می‌مانم

برف و آتش به هم می‌آمیزم

سنگریزه‌هایم سبُکای مرا دارند

فصلِ من ابدی‌ست
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
ایستاده روی پلکهام

و گیسوانش

درون موهام

شکل دستهای مرا دارد

رنگ چشمهای مرا

در تاریکی من محو می شود

مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان

چشمانی دارد همیشه گشوده

که آرام از من ربوده

رویاهایش

با فوج فوج روشنایی

ذوب می کنند

خورشیدها را

و مرا وامی دارند به خندیدن


گریستن

خندیدن

و حرف زدن

بی آنکه چیزی برای بیان باشد
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
سپیده که سر بزند

در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید

شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .

پس به نام زندگی


هرگز نگو هرگز
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
رو به رو را نگاه کردم

میان جماعت تو را دیدم

میان سنبله‌ها

زیر تک درختی تو را دیدم

در انتهای هر سفر

در عمق هر عذاب

در انتهای هر خنده

سر برآورده از آتش و آب

تابستان و زمستان ، تو را دیدم


در خانه

در رویا

در آغوشم تو را دیدم

ترکت نخواهم کرد
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
بر روی دفتر های مشق ام

بر روی درخت ها و میز تحریرم

بر برف و بر شن

می نویسم نامت را.


روی تمام اوراق خوانده

بر اوراق سپید مانده

سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر

می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر

روی سلاح جنگیان

بر تاج شاهان

می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان

روی آشیانه ها و گل ها

بر بازآوای کودکیم

می نویسم نامت را.

بر شگفتی شبها

روی نان سپید روزها

بر فصول عشق باختن

می نویسم نامت را.

بر ژنده های آسمان آبی ام

بر آفتاب مانده ی مرداب

بر ماه زنده ی دریاچه

می نویسم نامت را.

روی مزارع ، افق

بر بال پرنده ها

روی آسیاب سایه ها

می نویسم نامت را.

روی هر وزش صبحگاهان

بر دریا و بر قایق‌ها

بر کوه از خرد رها

می نویسم نامت را.

روی کف ابرها

بر رگبار خوی کرده

بر باران انبوه و بی معنا

می نویسم نامت را.

روی اشکال نورانی

بر زنگ رنگها

بر حقیقت مسلم

می نویسم نامت را.

بر کوره راه های بی خواب

بر جاده های بی پایاب

بر میدان های از آدمی پُر

می نویسم نامت را.

روی چراغی که بر می افروزد

بر چراغی که فرو می رد

بر منزل سراهایم

می نویسم نامت را.

بر میوه ی دوپاره

از آینه و از اتاقم

بر صدف تهی بسترم

می نویسم نامت را.

روی سگ لطیف و شکم پرستم

بر گوشهای تیز کرده اش

بر قدم های نو پایش

می نویسم نامت را.

بر آستان درگاه خانه ام

بر اشیای مأنوس

بر سیل آتش مبارک

می نویسم نامت را.

بر هر تن تسلیم

بر پیشانی یارانم

بر هر دستی که فراز آید

می نویسم نامت را.

بر معرض شگفتی ها

بر لبهای هشیار

بس فراتر از سکوت

می نویسم نامت را.

بر پناهگاه های ویرانم

بر فانوس های به گِل تپیده ام

بر دیوار های ملال ام

می نویسم نامت را.

بر ناحضور بی تمنا

بر تنهایی برهنه

روی گامهای مرگ

می نویسم نامت را.

بر سلامت بازیافته

بر خطر ناپدیدار

روی امید بی یادآورد

می نویسم نامت را.

به قدرت واژه ای

از سر می گیرم زندگی

از برای شناخت تو

من زاده ام

تا بخوانمت به نام:

آزادی.
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
ساحل دریا پر از گودال است

جنگل پر از درختانی که دلباخته پرندگانند

برف بر قله ‌ها آب می ‌شود

شکوفه ‌های سیب آن چنان می ‌درخشند

که خورشید شرمنده می ‌شود

شب

روز زمستانی است

در روزگاری گزنده

من در کنار تو

ای زلال زیبارو

شاهد این شکفتنم

شب برای ما وجود ندارد


هیچ زوالی بر ما چیره نیست

تو سرما را دوست نداری

حق با بهار ماست
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
برای پرنده ی در بند

برای ماهی در تُنگ بلور آب

برای رفیقم که زندانی است

زیرا، آن چه می‌اندیشد را بر زبان می‌راند.

برای گُلهای قطع شده

برای علف لگدمال شده

برای درختان مقطوع

برای پیکرهایی که شکنجه شدند


من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای دندان‌های به هم‌ فشرده

برای خشم فرو خورده

برای استخوان در گلو

برا ی دهان‌هایی که نمی‌خوانند

برای بوسه در مخفیگاه

برا ی مصرع سانسور شده

برای نامی که ممنوع است

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود

برای کتک خوردن‌ها

برای آن‌ که مقاومت می‌کند

برای آنان که خود را مخفی می‌کنند

برای آن ترسی که آنان از تو دارند

برای گام‌های تو که تعقیباش می‌کنند

برای شیوه‌ای که به تو حمله می‌کنند

برای پسرانی که از تو می‌کشند

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای سرزمین‌های تصرف شده

برای خلق‌هایی که به اسارت در آمدند

برای انسانهایی که استثمار می‌شوند

برای آنانی که تحقیر می‌شوند

برای مرگ بر آتش

برای محکومیت عدالت‌خواهان

برای قهرمانان شهید

برای آن آتش خاموش

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

من ترا می‌خوانم، به جای همه

به خاطر نام حقیقی تو

من ترا می‌خوانم زمانی که تیره‌گی چیره می‌شود

و زمانی که کسی مرا نمی‌بیند،

نام ترا بر دیوار شهرم می‌نویسم

نام حقیقی ترا

نام ترا و دیگر نام‌ها را

که از ترس هرگز بر زبان نمی‌آورم

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
به نامِ صُلح

به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها

به نامِ آزادی

به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر

به نامِ آنانی که:

نمک فرسودهِ‌شان می‌کند

و نمک،

همان اشکْ‌هاشان است

به نامِ رفیق

به نامِ زنانِ بی‌وطن بر فلاتِ بی‌نشانِ تبعید

به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان

به نامِ یارانِ لالهْ‌گون در انعکاسِ رعشه و

بر احکامِ شومِ وحشت


به نامِ واژه:

واژگانی

که چونان اشکال و اعماق

بکر و پهناوراَند

واژگانی که

در هیأتِ ستارگان

بر می‌خیزند … قیام می‌کنند

و در امتدادِ متروک،

و بیاتِ شب

از خونینْ وسعتِ جاده‌هایِ خصم

می‌گذرند و

وقتِ سحر: هنگامه‌یِ نهال و نیاز

الفبایِ یک سرزمین را

بر فرازِ هر بام و کوچه و خیابان

می‌سُرایند

به نامِ اعتراض و اعتراف از جنسِ سکوت

به نامِ خاموشْ سرشتِ برگی ناآشنا در حجمِ خشکْ‌اَندودِ رودخانه

به نامِ قامتِ رقصانِ قاصدک در خلوتِ آسمان

به نامِ فصول

و سراسرْ حیوانات

به نامِ لحظه‌ای مانا در خُروشِ تُردِ یقین:

آن انتظار و انزوا … آن پاکیِ محض و پژواکِ مقدس

که تعبیراَش

و گویی!

ترجمانِ دریچه … ایوان … و روستا را

به تصویر می‌کِشد

و از اندامِ آفتاب و

آبیِ آرامش

خبر می‌دهد

به نامِ عطرِ گُل در هجومِ باران

به نامِ نرمکْ نازکِ نور

به نامِ خوشهْ چینِ راز و

بی‌شمارانْ ریشه‌یِ وحدت

به نامِ آشفتهْ چراغی رو به زوال

و پشت به کابوس و جهل و نفرت

به نامِ سایه … سایه‌هایی پژمرده و سوگ‌وار:

که پیوستهْ پیوسته

از قلعه‌ها و شیارهایِ رزم

از ابعادِ ممنوعه و

افکارِ مسموم

عبور می‌کنند

تا معبرِ دژخیمان،

و مدارِ دیوها را

فاش کنند و

عاقبت!

پچْ پچِ نَحسِ ظالمان

بر ورقْ پاره‌هایِ شَک و رسوایی

نقش ببندد

و آن کبوترِ سپیده دَم

با زبانِ گندم و پوشال و کُلوخ

نغمه‌یِ پیروزی و رهایی،

بخواند

به نامِ هزارانْ هزار شورش

و چندین و چند حماسه

به نامِ پنجره‌ای تاریک در آغوشِ دستانِ نیمهْ روشن

به نامِ روزنه‌هایِ امید در کندویِ پیامْ‌آذینِ طلوع

به نامِ پرتوِ خیسِ غروب بر عرصه‌یِ احتمال و صفحاتِ تاولْ زده

به نامِ تنهایی تو

و بغض ِفانوس در لفظِ ناسورِ قفس

و تکاپویِ سردِ نسیم در نهایتِ تماشا

به نامِ پرنده:

پرندگانی از تبارِ برف و

نطفه‌یِ آتش

پرندگانی،

که شرحِ نگاهِ‌شان

شرمِ کودکان را دارد

و حوالیِ کوچ و مترسک

از حصار و مرگ

نمی‌هراسند و

با لهجه‌یِ غرورْ انگیزِ فاتحان،

سخن می‌گویند!

به نامِ نخستینْ انسان

به نامِ دریاها و نجوایی مختصر

به نامِ زائرانِ شمعِ در گردشِ طوفان

به نامِ نفرینْ کنندِگانِ خُفته در خیمه‌هایِ خاکستر

به نامِ شهری از فرزندانِ رؤیا و خویشاوندانِ اشیاء

که انگار:

بر لنگرِ صبح

ماسیده و

میانِ هیچ

و هرگز

پرسه می‌زند

به نامِ گهواره‌هایِ عَدَم

و آن خستهْ خُنیاگرِ آواره

به نامِ درختانِ شوق آمیز و سبزْفام در جنگل‌هایِ دیرْ سال و دورْدست

به نامِ مادرانِ کُتکْ خورده به ناروا

به نامِ پدرانِ بی‌مرز،

و عاصی از جنگ و نبردِ بی‌حاصل

به نامِ دیوارها و طاق‌هایِ ویرانْ شده

که شبیهِ عریانیِ این شعرِ مطلق:

چهره‌ها و آوازهایِ گمْ گشته را

شهادت می‌دهند و

در ثقلِ جان

بَدَل به بغض و بهت می‌شوند

به نامِ تردیدی طولانی

به نامِ کارگران و دهقانان و گیاهان

به نامِ تلخِ صدا در ازدحامِ حقیقتی فرتوت

به نامِ کهنهْ قایقی چوبین بر ساحل پُرهیاهو

به نامِ اساطیر … و من:

زیرا که من و اساطیر

بلوغِ بتان،

و تناسخِ خدایان را دیده‌ایم

و دوشادوشِ یکدیگر

تا حبابِ دریغ و طمع

تا آیاتِ شیاطین و ادراکِ جمجمه‌ها

سفر کرده‌ایم

اکنون:

باز هم

راه باید اُفتاد و

حرفی زد

باید از رگانِ آشوب و اضطراب

از دقایقِ خشم و مصیبت و فاجعه

گذشت

و شبْ کلاهِ جادو را

لمس کرد

و حتی!

با گوش‌هایی کنجکاو و

چشمانی پُرسش‌گر

بطالت ها و بیهودگی ها و طلسم ها را آموخت

آری:

این چنین است

که می‌توان،

بر مزارِ اهلِ مکتب،

مشعلی اَفروخت و

در فراسویِ دانه‌هایِ دانش،

ایستاد

و از جدالِ چخماق و

پاسخِ باد

به شعبدهْ‌بازانِ تاریخ

پِی بُرد

به نامِ اندکْ آرزوهایِ فراموشْ شده

به نامِ بیابان و بوته و سنگِ آکنده از صبر

به نامِ جوهرِ وجدان

و شیپورِ بیدار

و موجْ کوبِ قلم

به نامِ توده‌هایِ زخم در رویشِ زمان

به نامِ نطقِ بهار در کالبدِ ناودان و بطنِ باغچه

به نامِ صخره‌هایِ خزانْ گرفته بر دامنه‌هایِ رنج و استقامت

به نامِ بی‌گناهان

بی‌گناهانی که:

با طعمِ چکامه و کفن

شعارِ شرافت دادند … قصیده‌یِ سرخِ سنگر آفریدند

و رَدِ اسارت و شکنجه و اعدامِ‌شان

از ترانه‌ای بر لب

تا تپشِ آستانه‌ای مسدود

پیدا و

پنهان است

به نامِ مقصدْ زادِگانِ بی‌پایان

به نامِ مهتابْ خوانِ مرثیهْ پوش در کانونِ افسانه

به نامِ مفهومِ خوشِ پرواز در طرحِ آشیانه و

بر عظیمْ کرانه‌یِ صحرا

به نامِ کومه‌هایِ فقر

و نعره‌یِ اَندوهْ گسترِ فاصله

و ابیاتِ نیکْ مظهرِ شعور علیه ضرباهنگِ تبعیض و جنون

به نامِ دروازه‌هایِ مبهمِ خیال

به نامِ کاشفانِ درد و کاتبانِ حسرت:

که مثلِ شبنم و معبد

یا همچون عمرِ بی‌تکرار

یک اتفاقِ ساده‌اَند!

اما همیشه

و هنوز

بر طبلِ حادثه می‌کوبند و

از ضجّه‌ها

از انبوهِ عقده و کینه و فریب

می‌نویسند

اینان: کاشفانِ درد

به مانندِ شعله و صداقت

اهلِ پیکار و

گلوگاهِ قُرون‌اَند

اینان: کاتبانِ حسرت

با کاغذ و کلمه

اقوامِ ماتم،

و نسلِ ارغوان را

زمزمه می‌کنند … می‌پوشانند

و ناگهان!

تلاطمِ دروغ

در تعفن و حقارت

فرو می‌نشیند و

صوتِ ستم

می‌پوسد

به نامِ دشت

دشت‌هایِ اَبدی … دشت‌هایِ شهید و شقایق و هقْ هق

به نامِ یگانهْ هجایی معصوم بر بسترِ قابی پریشانْ احوال

به نامِ دخترانِ شالیکار بر بومِ سخاوت و عدالت

به نامِ آنْ همه قلب در مسیرِ نوازش

به نامِ پل‌هایِ قدیمی

و حلقه‌یِ خمارْگونِ شکوفه و

راویانِ خورشید

به نامِ خیزشِ مداومِ کوه

به نامِ نان و نشاط

و خالیِ آهْ اَندودِ سفره‌ها در انتشارِ ذهن‌هایِ سیّال

به نامِ جهان

که آدمی را:

کتیبه‌یِ مهر و آدابِ عشق می‌پندارد!

و به گمان‌اَش

آدمی،

حکایتِ بیمْ‌ناکِ پیله‌ها و

قصه‌یِ مرموزِ پرده‌هاست

و باید

با هلهله و خطابه و خنجر

سمتِ اهریمن و ابلیس

بشتابد و

درضیافتْ گاهِ آینه ،

و بر اُفق ْ زارِ آب

غبار از تَن بروبد و بشوید… تا سراَنجام:

مومِ معجزه

طنینْ ‌اَنداز شود

و آینده و انقلاب

سهمِ هر فریاد و

متنِ هر عطش باشد
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,124
مدال‌ها
2
من اینجا

دلم سخت معجزه می‌خواهد و

تو انگار

معجزه‌هایت را

گذاشته‌ای برای روز مبادا.

چشم‌اندازى عریان

که دیرى در آن خواهم زیست

چمنزارانى گسترده دارد

روز را در آن به درخشش وا می‌دارد

بیشه‌هایى که پرندگانش

پلک‌هاى تو را می‌گشایند


زیر آسمانى

که از پیشانى بى‌ابر تو باز تابیده

جهان یگانه‌ى من

کوک شده‌ى سبک من

به ضربآهنگ طبیعت

گوشت تو پایدار خواهد ماند…
 
بالا پایین