جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

چالش پنجمین هفته از چالش "دلنوشته نیمه کاره✍"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط DLNZ با نام پنجمین هفته از چالش \"دلنوشته نیمه کاره✍\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 313 بازدید, 11 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع پنجمین هفته از چالش \"دلنوشته نیمه کاره✍\"
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
درود بر یاران اهل قلم

با افتخار شما را به یک چالش جدید و الهام‌بخش دعوت می‌کنیم:

"چالش دلنوشته‌ی نیمه‌کاره"

در این چالش، فرصتی داریم تا با همکاری و خلاقیت، دلنوشته‌هایی زیبا و پرمفهوم خلق کنیم.

نویسندگان باید بر اساس این موضوع، ژانر و دیباچه، دلنوشته‌ای نیمه‌کاره بنویسند.

موضوع، ژانر و دیباچه جدید این هفته:

موضوع: جوهر و بازتاب
ژانر: عاشقانه، تراژدی
دیباچه:
جوهر… این مایعِ تیره‌ی جاری از دلِ نی، نه فقط مرکبی برای نگارشِ کلمات، که عصاره‌ی جان است. عصاره‌ی تجربه‌ها، رنج‌ها، امیدها و حسرت‌هایی که در طولِ این سال‌ها، بر جانم نشسته و حالا، از نوکِ قلم، قطره قطره بر این صفحه می‌چکند.
بازتاب… این تصویرِ ناقص، این سایه‌ی لرزان از واقعیتی که سعی کرده‌ام به بند بکشم. مگر می‌شود حقیقت را تمام و کمال دید؟ مگر می‌شود همه‌ی این آشفتگی، همه‌ی این تلاطمِ روح را در چند سطر خلاصه کرد؟ نه، نمی‌شود. اما می‌توان کوشید. می‌توان با همین جوهرِ ناچیز، بازتابی هرچند کمرنگ، از این زندگیِ پر از فراز و نشیب را به تصویر کشید.

این دیباچه از نویسنده محمود دولت‌آبادی می‌باشد.

قوانین چالش:
-
هر نویسنده باید یک دلنوشته کوتاه حداکثر 100 کلمه بنویسد و آن را نیمه‌کاره بگذارد.

- سایر اعضا باید این دلنوشته‌های نیمه‌کاره را بر اساس نوشته‌ی اولیه کامل کنند.

- دلنوشته‌های نیمه‌کاره و تکمیل‌شده باید در همین تاپیک ارسال شوند.

- تکمیل‌های ارائه‌شده توسط تیم مدیریت بررسی و بهترین تکمیل انتخاب می‌شود.

- دلنوشته‌ها و تکمیل‌ها باید حداکثر تا پایان هفته جاری ارسال شوند.

جوایز:
- ۲۰۰ لایک
- بهترین تکمیل به عنوان دلنوشته‌ی برتر هفته معرفی خواهد شد.

* لطفاً از ارسال اسپم خودداری کنید.

منتظر آثار هنرمندانه شما هستیم!
[تیم تالار ادبیات]
 

Leila Moradi

سطح
4
 
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
396
11,672
مدال‌ها
4
نقطه‌های جوهری که از قلب پاره‌پاره شده‌ام ریخته می‌شود، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. ردپای خونینش، همه جا را برداشته. مبادا راه را گم کنی! اصلاً اگر بی‌وفایی کنی که بازتاب سیاهی در این اقلیم کهنه عاشقان به پا می‌شود. بیا، تا دیر نشده بیا و این جوهره مقدس را به کامم بفرست، نگذار میان این قوم رسوا شوم. آه که باد، قطره‌های سرخ را زیر برگ‌های مرده پنهان کرده و حقیقت تلخی که که در اطرافم انعکاس پیدا کرده، این است که هیچ‌وقت چشمانت به نوشته‌های آخر من نمی‌افتد... .
 
آخرین ویرایش:

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
920
10,689
مدال‌ها
6
و اگر نیایی، این کلمات، کفن سپیدی خواهند شد که تن بی‌جان احساسم را در خود می‌پیچند. جوهر، خون‌دلی‌ست که از رگ‌های قلم چکیده، و باد، پیام‌رسانی‌ست که مرگ این عشق را در گوش درختان زمزمه می‌کند. مبادا فکر کنی این نوشته‌ها می‌میرند؛ نه، آن‌ها در تاریکی شب‌هایت بیدار می‌مانند، در چین‌های بالش‌هایت پنهان می‌شوند، در حفره‌های سکوتی که هرگز پر نمی‌شود. آه، اگر دستت را روی این سطور بگذاری، رد انگشتانت زخم‌های کهنه‌ی مرا دوباره خواهد گشود، و آن وقت می‌فهمی که هیچ جوهری پاک نمی‌شود، هیچ دلی از بی‌وفایی جان سالم به در نمی‌برد.
 

لِئا.

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
248
3,183
مدال‌ها
2
و اگر نیایی، این کلمات، کفن سپیدی خواهند شد که تن بی‌جان احساسم را در خود می‌پیچند. جوهر، خون‌دلی‌ست که از رگ‌های قلم چکیده، و باد، پیام‌رسانی‌ست که مرگ این عشق را در گوش درختان زمزمه می‌کند. مبادا فکر کنی این نوشته‌ها می‌میرند؛ نه، آن‌ها در تاریکی شب‌هایت بیدار می‌مانند، در چین‌های بالش‌هایت پنهان می‌شوند، در حفره‌های سکوتی که هرگز پر نمی‌شود. آه، اگر دستت را روی این سطور بگذاری، رد انگشتانت زخم‌های کهنه‌ی مرا دوباره خواهد گشود، و آن وقت می‌فهمی که هیچ جوهری پاک نمی‌شود، هیچ دلی از بی‌وفایی جان سالم به در نمی‌برد.
می‌دانی؟ آن زمان که بودی و همراهِ زندگی من، جوهری بر دل می‌چکید و صفحه‌ی سفیدِ دلم را نقش میزد. همان عصاره‌ی جانم که با آمدنت، به تیرگی‌اش روشنی بخشیدی و تب و تاب را در نِی دلم جای دادی تا پیچ و خم خطوط را هرچه زیبا‌تر خلق کند.
و حالا با رفتنت، همه‌چیز در جای خود باقی‌ست گرچه بازتابی ناقص و اشتباه دارد. بازتاب این جوهرِ ریخته‌شده بر صفحه‌ی قلبم چیزی جز سیاهی نیست. کج و معوج بودن خطوط را، روشن نبودن تیرگی را، رنج و سوز را فقط می‌دانم با رفتنت، اینگونه بازتاب می‌کند... .
 
مدیر بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
2,219
11,193
مدال‌ها
3
شاهزاده‌ی من، نامه‌هایت را دیدم، رد‌پایت بر روی برف، و تیله‌های بلوری دستبندم.
حالا می‌دانم اشک‌هایم درحال سراریز شدن است.
گفته بودی او بازتاب ماه در برکه بود.
و من چه بودم؟
آری من برکه بودم و همه چیز را نظاره می‌کردم.
موهایی که از آفتاب هم طلایی تر بود و رقص او در میان ابرها همچون قویی سپید در میان رسوایی‌هایت.
شاید هم من ماهی قرمز غرق شده، در دریاچه عهد‌های ناشکسته بودم.
آه از پیوند من با درد تنهایی، به من بگو، چگونه بازتاب گذشته بر آینده‌ام را فراموش می‌کردم.
مرد بی‌رحم من، چگونه صدای جهان را که از تو برایم می‌گفت تحمل می‌کردم.
ابرها با من گریستند، پرستو‌ها کوچ کردند و باد از خشم این اندوه شیشه‌های شکسته را در درونم فرو برد.
ای آوای زیبای جادویی.
با دقت به من نگاه کن! زمزمه‌های زیر لبم را حدس بزن، رازی در آن نهفته است.
اکنون با جوهری قرمز که از من نشئت گرفته بود نامه‌ات را زیباتر کردم.
من تمام شدم، مانند برق چشمانم...
 
آخرین ویرایش:

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
و من با قلم خیزران حُزن‌هایم، بر وجود خوش‌رنگ آفاق آفتابی‌ات غبار تیرگی کشاندم. شاید اندکی جوهر سیه‌رنگ وجودم، اَبرهای نیلی‌رنگ آسمانت را طوفانی کنند!
آسمانم، شاید عاشقی میان هیاهوی این عالم، منتظر قطره‌ای باران است!
بگذار وجود آبی‌رنگ رخشانت، بازتابی از ضمیر قیرگون من باشد، آن‌گاه تو نیز همانند چشمان بی‌فروغ من می‌باری!
شاید این‌گونه اندکی از فگار باطنِ فرسوده‌ام را به‌عظمت آفاق روزهای سرد خزانت، پیوند بزنم! شاید...
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
624
10,155
مدال‌ها
2
و من با قلم خیزران حُزن‌هایم، بر وجود خوش‌رنگ آفاق آفتابی‌ات غبار تیرگی کشاندم. شاید اندکی جوهر سیه‌رنگ وجودم، اَبرهای نیلی‌رنگ آسمانت را طوفانی کنند!
آسمانم، شاید عاشقی میان هیاهوی این عالم، منتظر قطره‌ای باران است!
بگذار وجود آبی‌رنگ رخشانت، بازتابی از ضمیر قیرگون من باشد، آن‌گاه تو نیز همانند چشمان بی‌فروغ من می‌باری!
شاید این‌گونه اندکی از فگار باطنِ فرسوده‌ام را به‌عظمت آفاق روزهای سرد خزانت، پیوند بزنم! شاید...
شاید برسد آن روز که انتظارش را می‌کشیدم.
روزی که بیایی و تو هم مثل من از خون سرخ دلت جوهری بسازی و برایم از عشق و درد جدایی بنویسی. نمیدانم می‌شود یا نه...
اما سالهاست که دلخوشی‌ام اینست که عشق تو را برای مردم بی‌خبر شهر جار بزنم و درد هجر تو را بازتاب دهم.
مردم شهر بهانه‌اند هدف من تویی؛ تویی که همچون دگران از دل من‌ بی‌خبری.
تو که راحت ز من و قلب شکست‌خورده‌ام می‌گذری.
 

Atilla

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار علوم اجتماعی و اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
1,058
3,476
مدال‌ها
2
می گذری از جاده‌های مه‌آلود تنهایی. به دنبال آشیانی به وسعت دل دردمندم می‌گشتم، که در پناه نقره‌فام چشمانت، آرامشی به دست آورم. در میان تاریکی شب، سایه‌های بیم و وحشت همچون درختان سوخته ایستاده بودند، و من در زلالی قطرات اشک‌های تو، روشنایی را می‌جستم.

ای دریای آبی‌رنگ آرامش.مانند جوهر است انتهای تو، تراوشات دل‌پریشانم همچون موج‌های طوفانی به ساحلت می‌رسند و با هر بار آمدن، قدری از بار سنگین درد را به خاک پناه می‌دهند. شاید در آغوش موج‌هایت، جایی برای فراموشی غم‌های قدیم باشد.

هر شب در خواب‌های مه‌آلودم، چهره‌ی محزون تو را می‌بینم که بازتابش در میان گلبرگ‌های سرخ و شکوفه‌های سفیدی که در دستانت به ارمغان آورده‌ای، به سوی من می‌آید. هر قدم تو، نغمه‌ای از عشق و فریاد دلتنگی را به گوشم می‌رساند.

ای نور ضمیر تاریک من، بگذار در کنار تو به چشمانم شوق زندگی را ببخشایی، و در سایه‌سار نگاهت، دل تپنده‌ام را از بند اسارت نجات دهی. شاید این‌گونه قلب خسته‌ام به‌سلامت از دریای غم عبور کند و در ساحل آرامش تو، آغوش بیاساید.
 
آخرین ویرایش:

Negin jamali

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
Feb
3,072
2,337
مدال‌ها
2
جوهر احساسات، همچون کینه‌ای عمیق در دلِ کلام، با هر رشحه‌اش رنج‌ها و رغبت‌هایم را به تصویر می‌کشد. اندرون این تاریکی، بازتابی از تو چشم را می‌زند؛ تصویری که هرگز کامل نیست، اما در آن، تمام هویتم را حس می‌کنم. تو، آن خورشیدِ پنهان در افقِ خاطراتم هستی و من، در استفسار نام تو، در ژرفنای نقاب‌های این روزگار، به تباهی خویش رسیده‌ام. هر بار که قلم را بر جوهر و از جوهر، بر صفحه‌ای تازه می‌زنم، گویی از نو تو را می‌یابم و با این وجود، هر بار بیش از پیش کمبودت را حس می‌کنم.​
 

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,125
مدال‌ها
2
بازتاب به چه معناست وقتی تو انعکاس رفتار بد من بودی. می‌شود تو هم طنین رفتار ک.س دیگه‌ای باشی و این چرخه ادامه داشته‌باشد؟
تو را می‌خواستم همچون جوهر در خودکاری که به جیبت بی‌جداشدگی بود، اما تو چه کردی؟
پیامد بودنت، شد من الان و رفتنت را پای چه مرکبی بذارم؟​
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین