- Dec
- 6,553
- 15,511
- مدالها
- 11
حاجی یه پسر بود تو همین کوچه ی بغل دستی
تو یه خونه ی نقلی همین پایین کمربندی
پدر تا شب سگ دو میزد ولی بخدا پدر سگ نی
این پولو میبینی این کاغذه پدر سگ نی
پسرک کوچولو بود ناز یه جیگر هفت ساله
هرروز یه توپو هدیه میداد به شیشه ی همسایه
مادرشم همیشه می بوسیدش جا اینکه بگه سرسام سرگرفتم
مث درباره مث تن باره مث پروانه!
خلاصه که گذشتو هی یه چندسالی رفت
مادر از شیکمش زد تا سایز پسرش شد شلوار بگ
پدره ام که سال تا سال یادمه یه کت فیکس داشته
تا این پسره کوچولو تو مدرسه خوشتیپ باشه
پسرک به مادره میگفت جادوگر هو
یکی به مامانش میگفت نابودگر دو
مامانش یه چشم داشت و پسربچه خب
همیشه از مامانش خجالت می کشید ، تف
یه روز بار و بندیل ، کیف کولی پوش ، کفش بندی ،
با رفیق قرار ، سره تختی ، هرروز تو راه شرط بندی ، هرروز مدرسه با تاخیر
تو یه خونه ی نقلی همین پایین کمربندی
پدر تا شب سگ دو میزد ولی بخدا پدر سگ نی
این پولو میبینی این کاغذه پدر سگ نی
پسرک کوچولو بود ناز یه جیگر هفت ساله
هرروز یه توپو هدیه میداد به شیشه ی همسایه
مادرشم همیشه می بوسیدش جا اینکه بگه سرسام سرگرفتم
مث درباره مث تن باره مث پروانه!
خلاصه که گذشتو هی یه چندسالی رفت
مادر از شیکمش زد تا سایز پسرش شد شلوار بگ
پدره ام که سال تا سال یادمه یه کت فیکس داشته
تا این پسره کوچولو تو مدرسه خوشتیپ باشه
پسرک به مادره میگفت جادوگر هو
یکی به مامانش میگفت نابودگر دو
مامانش یه چشم داشت و پسربچه خب
همیشه از مامانش خجالت می کشید ، تف
یه روز بار و بندیل ، کیف کولی پوش ، کفش بندی ،
با رفیق قرار ، سره تختی ، هرروز تو راه شرط بندی ، هرروز مدرسه با تاخیر