جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستانک [چادرم] اثر «Aynaz_Evil girl کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط آیناز با نام [چادرم] اثر «Aynaz_Evil girl کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 189 بازدید, 3 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [چادرم] اثر «Aynaz_Evil girl کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع آیناز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,941
مدال‌ها
3
نام داستانک: چادرم
نام نویسنده : ‌‌Aynaz_Evil girl
ژانر: تراژدی، مذهبی
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
خلاصه:
اندکی زمان می‌بره، که یادم بره همهٔ دردهام رو، همون لحظه‌های تلخ که من الان را به وجود آورد. اما یادم می‌ره، آره با پارچه مشکی حرمت‌دار یادم میره.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6
تاييد داستان کوتاه (2).png
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.
.
.
.

درخواست جلد
.
.
.


راه‌تان همواره سبز و هموار

•مدیریت بخش کتاب•
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,941
مدال‌ها
3
منم یه دختر عادی مثل همهٔ دخترهای الان بودم بدون چادر ولی نه بی‌حجاب چادر میراث مادرم بود و برام اندازه‌ی یه دنیا حرمت داشت. قلبم ولی پاک نبود و برای همین چادر نداشتم و نماز هم که همیشه‌ی پروردگار متعال نمی‌خوندم تا بعدها بدون هیچ خبری علاقه شدید به چادر پیدا کردم. قبل از ماجرای دیدن پسر دوست بابام تصمیم گرفته بودم، باحجاب بشم ولی بعد از دیدن اون حس کردم که فرد خوبیه و البته الناز بیشتر پافشاری می‌کرد که اون رو دوستش دارم‌ و به مادر می‌گفت و حرف مادرم این بود:«اون پسر مذهبی کجا و تو کجا» حسابی بهم برخورد. من از اونا خیلی بهتر بودم. باز هم حرف مادرم برام مهم نبود اخه هیچ‌وقت حرف مردم برام ارزشمند نمی‌شد و منم مثل همیشه به زندگیم ادامه دادم. گاهی حرف چادر را باز می‌کردم و آخر هم تصمیم خودم را گرفتم و به مامانم گفتم برای تولدم چادر بگیره. تولد خواهرم کادوهای گرون و برای تولد من یه چادر که الان دنیا رو بهم بدن، تا چادرم رو بگیرن قبول نمی‌کنم. خواهرم مشتاق بود، اون هم وقتی علاقه‌ی شدید من رو به چادرم دید دلش زیر و رو شد.
چادرم رو من بدون هیچ دلیلی به دست آوردم، یه لحظه حس کردم من رو مادرم زهرا خواست و من مثل بقیه چادری نشدم و در یک لحظه تمام زیبایی که می‌توانستم، بدون چادر داشته باشم رو زیر سیاهیش دفن کردم و خوشحالم که من عاشق شدم. عشقی بالاتر از عشق مجنون به لیلی آره من عاشق شدم. چون بدون هیچ منطقی و دلیلی دلم فقط رفت سمت چادری که هر روز و هرجا به سر دارم.
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,205
مدال‌ها
10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین