جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

چالش چهارمین هفته از چالش "دلنوشته نیمه کاره✍"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط DLNZ با نام چهارمین هفته از چالش \"دلنوشته نیمه کاره✍\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 572 بازدید, 18 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع چهارمین هفته از چالش \"دلنوشته نیمه کاره✍\"
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شهرزاد قصه گو
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
درود بر یاران اهل قلم

با افتخار شما را به یک چالش جدید و الهام‌بخش دعوت می‌کنیم:

"چالش دلنوشته‌ی نیمه‌کاره"

در این چالش، فرصتی داریم تا با همکاری و خلاقیت، دلنوشته‌هایی زیبا و پرمفهوم خلق کنیم.

نویسندگان باید بر اساس این موضوع، ژانر و دیباچه، دلنوشته‌ای نیمه‌کاره بنویسند.

موضوع، ژانر و دیباچه جدید این هفته:

موضوع: زوال و شکوه
ژانر: اجتماعی، تراژدی
دیباچه:
در سرزمین ناکجاآباد، جایی که خطوط بین روز و شب محو شده‌اند و دنیای انسان‌ها در هاله‌ای از ابهام و بحران فرو رفته است، داستان زوال و شکوه به تصویر کشیده می‌شود. این روایت، نه تنها پرده از تلخی‌ها و ناکامی‌های بی‌پایان برمی‌دارد، بلکه در لابه‌لای لحظات دل‌شکسته و امیدهای گم‌شده، حکایت از عظمت و استواری دل‌های بی‌قرار دارد که به دنبال نوری در دل تاریکی‌های پنهان می‌گردند. این پژواکی از زندگی انسان‌هایی است که در هر گام، با زوالی نو و شکوهی پنهان روبرو می‌شوند.

قوانین چالش:
- هر نویسنده باید یک دلنوشته کوتاه حداکثر 100 کلمه بنویسد و آن را نیمه‌کاره بگذارد.

- سایر اعضا باید این دلنوشته‌های نیمه‌کاره را بر اساس نوشته‌ی اولیه کامل کنند.

- دلنوشته‌های نیمه‌کاره و تکمیل‌شده باید در همین تاپیک ارسال شوند.

- تکمیل‌های ارائه‌شده توسط تیم مدیریت بررسی و بهترین تکمیل انتخاب می‌شود.

- دلنوشته‌ها و تکمیل‌ها باید حداکثر تا پایان هفته جاری ارسال شوند.

جوایز:
- ۲۰۰ لایک
- بهترین تکمیل به عنوان دلنوشته‌ی برتر هفته معرفی خواهد شد.

* لطفاً از ارسال اسپم خودداری کنید.

منتظر آثار هنرمندانه شما هستیم!
[تیم تالار ادبیات]
 

Atilla

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار علوم اجتماعی و اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
1,058
3,476
مدال‌ها
2
زوالی دردناکی خواهد‌بود. زوال‌و‌‌شکوه در زندگی سخت و پر‌چالش یک انسان‌نابالغ به‌چه معناست؟. آیا کسی‌در این جهان‌ باشکوه پیدا میشود، که احساسات‌ پیچیده غیر‌قابل‌درک این موجود، که انسان نام دارد را درک کند؟.
آیا انسانی پیدا میشود که‌در خلسه بین روز‌ و شب، و زمین و آسمان، و‌یا فضایی که ذهن کوچک و محدود انسان، به آن دسترسی نداشته باشد، غرق شده باشد و راهی برای برگشت به دنیای‌خویش پیدا‌نکند؟
آیا‌ کسی در این دنیای‌زیبا و در عین‌حال نا‌امن پیدا میشود، که‌شکوه و عظمت وجود انسان‌را، آن‌طور که است درک کند؟
چه‌خوب است، کسی پیدا شود که امید‌‌های ناامید شده انسان‌ها‌ را برگرداند..
 

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,125
مدال‌ها
2
آیا‌ کسی در این دنیای‌زیبا و در عین‌حال نا‌امن پیدا میشود، که‌شکوه و عظمت وجود انسان‌را، آن‌طور که است درک کند؟
چه‌خوب است، کسی پیدا شود که امید‌‌های ناامید شده انسان‌ها‌ را برگرداند.



آن ک.س تو بودی، همان که شکوه قلبم بود و حس نبودنت باعث افتادن زوال به جانم می‌شود.
ای که وجودت امیدبخش زندگی‌ام دراین بخش از حیاتم هست.
ای که با یادت صدها برگ دفتر پر می‌شود و دل‌ها از وجودت رنگین‌تر می‌شود.
ای که لبخندت، جلال را و نگاهت زندگی را به ارمغان می‌آورد.
ای که نبودنت باعث از بین رفتن تمام رنگ‌های رنگین‌کمان و پدید آوردن همواره شب در حیات زندگانیم می‌شود.
کاش همواره به یادم باشی و....
 
آخرین ویرایش:

Extreme

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
18
1,061
مدال‌ها
2
...و هرگز زوال خاطراتت در ظلمت زمان گم نشود. ای طلوع خورشیدِ اندیشه، که با هر دم از حضورت، جهانم به شکوهی نو، زاده می‌شود؛ تو، ای تجسمِ زیبایی‌های جاویدان که هر لحظه با حضورت، نفس‌کشیدنِ حیات را به خاطرم می‌آوری، اکنون نیستی و جهانم در سایه‌ای از غروب محو شده است. ای که هر واژه‌ات، زخمه‌ای بر دل تیره‌ام است و هر قدمت، گامی به سوی ابدیت روشن. دلتنگی، این شبح بی‌امان، زوال را به قلبم نشانده، و تنها تمنایم آن است که حضورت بار دیگر شکوه ازلی را به جهان بی‌رنگم بازگرداند.
 

Leila Moradi

سطح
4
 
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
396
11,672
مدال‌ها
4
اینک بیا خالق زخم شب، دست مرا بگیر و به دوردست‌ها ببر، به آن روزهای خاک خورده‌ی بی‌غل‌و‌غش. کاش زیر گوشم قصه‌ی طمع نمی‌خواندی که این‌گونه در گله‌ی زوال دریده شوم. یادت هست در آن کهن دیدار، به سادگی‌ حرکات و چشمان معصومم اعتراف کردی؟
چه زود فراموشت شد یار قدیمی!
هیچ نفهمیدی که خواستم رسوای جماعت بشوم، این زرق و برق‌ها با من بیگانه بود. سپیده‌ی شکوه زندگی‌ام در آغوش تو می‌دمید، میان برگه‌های تلخ پروین که با صدای خنده‌ی شیرین کودکمان درمی‌آمیخت؛ اما تو راضی نبودی! هزار سودای شهرت در یک سر مناعت ریختی؛ آن‌قدر که به یک‌باره خود را در بلندای تجمل این روزگار دژخیم دیدم. جنسش فرق داشت، جوری که از گذشته‌ی من جز خرواری... ‌.
 
آخرین ویرایش:
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,459
15,247
مدال‌ها
11
اکنون تهی خواهم شد، در خلوت تنهایی، در محضر رسوایی، از غَمینِ پنهایی، با چَشمی بارانی.
گاهی مُشَوِشم در اوج قرارِ بی‌قراری.
گاهی صبورم در اوج دوری و انتظار.
گاهی لبریزم از هوای سردِ بارانی.
گاهی رویایم زوال است و در اوج شکوه، غرورم با تن‌پوشی از دلهره، دیوانه‌وار دستانش را سوی آسمان، شادی را طلب می‌کند.
گاهی زوالم از تمام واژه‌ها، شادی‌ها، تبسم‌ها، لحظه‌ها و…
گاهی هم شکوهِ بیکرانم از تمام داشتن‌ها، بودن‌ها، بایدها و عایدها و…
رویای بی‌رویای منْ خیز گرفته و به سی*نه می‌کوبد. روبه سوی ساحل، قدم‌ به قدم در شن‌زارهای خیس.
شکوه و موج تلاطمِ باد در تارتار گیسوانم، تمام رویاهایم را بیدار می‌کند.
از وَرای تنهایی، در تمنای رهایی غرق می‌شوم در کَمینه‌ای با ذکرِ یارَبّ که‌ کجایی!؟…
 
آخرین ویرایش:

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
کجایی؟ در دیار دل‌آشوبه‌هایم، تن زارم بی‌مرهم دستانت باقی‌مانده و دلم، فگار و نزار به‌ تپیدنِ خود ادامه می‌دهد. شکوه و شوکت سابق، دگر در قامتم حتی ذرّه‌ای باقی نمانده و این جان کنون، پیراهن سیه‌رنگ زوال به‌تن کرده. از رُخ پژمرده‌ی گل چه داند بذر جان گرفته در بطن خاک! بگذار رشد کند تا بفهمد شاید شکوه‌اش، رنگ زیبای رُخسارش روزی، برفناست!
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
624
10,155
مدال‌ها
2
کجایی؟ در دیار دل‌آشوبه‌هایم، تن زارم بی‌مرهم دستانت باقی‌مانده و دلم، فگار و نزار به‌ تپیدنِ خود ادامه می‌دهد. شکوه و شوکت سابق، دگر در قامتم حتی ذرّه‌ای باقی نمانده و این جان کنون، پیراهن سیه‌رنگ زوال به‌تن کرده. از رُخ پژمرده‌ی گل چه داند بذر جان گرفته در بطن خاک! بگذار رشد کند تا بفهمد شاید شکوه‌اش، رنگ زیبای رُخسارش روزی، برفناست!
این روزها با این‌که دورم از تو، اما دلم هنوز آن عشق با شکوه و عظمت را طلب می‌کند. دست خودش که نیست دل زبان آدمی‌زاد نمی‌فهمد. دل تنها لمس دستان تو را می‌خواهد و بس! تاب ندیدنت را ندارد. دل تو را که نداشته‌باشد رو به زوال می‌رود و آرام‌آرام در دریای دردهایش غرق می‌شود...
 

Negin jamali

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
Feb
3,072
2,337
مدال‌ها
2
در این جهان پر از ابهام و پیچیدگی، جدایی‌ام از تو همچون تندبادی که به درختان بزند، ریشه‌ی دلم را از جا کنده‌است. در خاموشی شب، نقطه‌ی پایان زندگی‌ام را تماشا می‌کنم؛ روحی که لابه‌لای خاطراتی دور که انگار همین دیروز بوده، در جست‌وجوی جسم خود رو به زوال می‌رود. هر ساعت و دقیقه و هر ثانیه، به گذشته‌ی باشکوهی سفر می‌کنم که هست، اما با تمام عظمتش ما دیگر آن‌جا نیستیم، بلکه خاطرات تلخ و شیرین در نقطه‌ای از زمان به ایستگاه رسیده‌است و تقدیر و آدمیان نیز لوکوموتیوران قصه! انکار هر روزه‌ی این حقیقت که نبودنت مرا می‌آزارد، حکایت شمعی در نبرد با طوفان است؛ می‌سوزد تا بسوزاند، اما هرگز به پیروزی نمی‌رسد. جناس این دو احساس، جدایی و نزدیکی، قلبم را به مانند عقربه‌های ساعت از کار انداخته‌است. کنایه‌ای در این درد یک‌طرفه مدفون است؛ گویی که عشق، رز قرمزی است که تنها درون خاک سرد جدایی می‌روید، ولی هر بار که می‌خواهم این گل زیبا را بچینم، خارهای تیز فراق انگشتانم را می‌خراشد. با این حال، نوری از درونم می‌درخشد و می‌گوید تو نیز روزی بازخواهی گشت، به اکنونی که گذشته‌ی فردای من خواهد بود، فردایِ منِ زیرِ خاک!​
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
624
10,155
مدال‌ها
2
میدانم که یک روز تو هم آنچه که من تجربه کردم را تجربه خواهی کرد.
میدانم که تو هم عاشق خواهی شد و دل به کسی خواهی بست.
اما امیدوارم عاقبت آن عشق زیبا و باشکوهت زوال نباشد.
امیدوارم که دنیا دار مکافاتت نباشد.
درست است که عاقبت عشق یکطرفه من به رفتنت و شکست قلبم ختم شد، اما امیدوارم که عشق تو پایدار و جاوید بماند...
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین