مجموعه اشعار کاظم بهمنی

[آیناز]

خنده‌ات طرح لطیفیست که دیدن دارد

ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد

فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق

چشم سبز تو چه دشتی‌ست! دویدن دارد

 

[آیناز]

شاخه‌ای از سردیوار به بیرون جسته

بوسه‌ات میوه ی سرخی‌ست که چیدن دارد


عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی

قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

 

[آیناز]

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن

عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد


عمق تو دره ژرفی‌ست؛ مرا می‌خواند

کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

 

[آیناز]

اول قصه هر عشق کمی تکراری‌ست

آخر قصه فرهاد شنیدن دارد

 

[آیناز]

من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم

پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم

 

[آیناز]

هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت

مایه‌ رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم

 

[آیناز]

این دهان باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش

آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم

 

[آیناز]

کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست

هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم

 

[آیناز]

فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟

در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم

 

[آیناز]

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم

لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم