عطری ندارد غنچهای با ساقهی سیمی
کو بوی فروردین، پرستوهای تقویمی؟!
خاموشیِ یک باغ محصورم که با من نیست
چیزی به جز غمیادِ سوسنهای تسلیمی
تا خوبتر دریابمت ای زندگی! دادی
از نیستی نیمی به من، از مرگ هم نیمی
آه ای گلِ در هیچ گلدانی نروییده!
سطل اتاقم پر شد از گلهای تقدیمی
زندانی عطر تواَم امّا نمیدانم
تقدیر میگیرد برای ما چه تصمیمی...؟