هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
چارلز دیکنز نویسنده انگلیسی است که در ۱۸۷۰ دار فانی را وداع گفت. او در خانواده ای فقیر متولد شد و از همان سن کم، کمک خرج خوانواده بود، به همین دلیل داستان هایی از دیکنز که قهرمان آن کودک و نوجوانی فقیر باشد جذابیت بیشتری برای خواننده دارد.
یک لحظه تونستم، چشم از عمو بردارم. در تمام این مدت، دودستی پایه میز را چسبیده بودم. اون بیچاره لیوانشو تو روشنائی می گرفت، می بوئید و بالاره با بی میلی خورد. ناگهان، بدون این که صحبت بکنه در بهت فرو رفت. چند دفعه به این طرف و اون طرف برگشت و ناگهان، از جا برخاست و باشتاب به طرف در رفت و بعد از مدتی برگشت. در حالی که سرفه های دردناکی می زد، صورتش حالت عجیب و وحشتناکی پیدا کرده بود. به راحتی می شد پی برد که منگ شده بود.
*
بعد از ظهر سرد و مرطوبی است که هوا رو به تاریکی می رفت. در یک لحظه پی بردم که این محل پرگرد و غبار که با علف های هرز پوشیده شده، جائی جز قبرستان نیست، حائی که پدر و مادر و پنج برادر کوچکم، در آنجا به خاک سپرده شده بودند. محل بی سکنه کنار قبرستان، باتلاق و کمی پائین تر، رودخانه و دورتر از آن، جائی که باد از آن سو می وزید، دریا واقع شده بود. پسر کوچکی که مدت طولانی، در آنجا وحشت زده به اطراف می نگریست و گریه می کرد، پیپ بود.