جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی کتاب کتاب آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Negin jamali با نام کتاب آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 241 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع کتاب آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند
نویسنده موضوع Negin jamali
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Negin jamali
موضوع نویسنده

Negin jamali

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Feb
2,898
2,181
مدال‌ها
2
موضوع نویسنده

Negin jamali

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Feb
2,898
2,181
مدال‌ها
2
کد کتاب :28479
شابک :978-9643624910
قطع :رقعی
تعداد صفحه :101
سال انتشار شمسی :1393
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :4
زودترین زمان ارسال :---

قسمت هایی از کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند (لذت متن)
حس کرد یکی از اتومبیل هایی که باسرعت از کنارش می گذشتند برای او ایستاده است. سرش را پایین آورد. پژو نقره ای تمیزی روبه رویش ایستاده بود و شیشه ی سمت او آرام و یکنواخت پایین می رفت. پشت فرمان، مرد خم شده بود و نگاهش می کرد. بی لبخند و حرف. حورا لحظه ای ترسید، اما بی درنگ یاد شرایطی افتاد که در آن قرار گرفته بود و تصمیمش را گرفت. چه اتفاقی می توانست بیفتد؟ این همه با بچه های دانشکده تاکسی مرسی سوار شده اند، چه اتفاقی افتاده است جز نهایتا ردوبدل کردن چند شماره ی تلفن و گفتن و خندیدن؟ اما این بار تنها بود. این هیجان کار را بیشتر می کرد. هر چند تنهایی خیلی از کارها لطفی ندارند. با این حال، طرف با این سن وسال و ریش وپشم... نه، در این برف حتما آدم های بامرام هم هستند که قصدشان کمک کردن است و بس. در عقب را باز کرد. این طوری دست کم امن تر است و دست مرد به او نمی رسد. صدای ویگن پیش از آن که سلام کند فضا را پر کرده بود: پس از این زاری مکن، هوس یاری مکن، تو ای ناکام دل دیوانه... مرد بلافاصله راه افتاد. حورا گفت: خیلی لطف کردید. واقعا معلوم نبود تا کی باید زیر برف می ایستادم. چشم های مرد در آینه لبخند زدند. صدای موسیقی را کم کرد. خواهش می کنم. حسابی خیس شده ید.​
 
بالا پایین