شاهدخت
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,891
- 39,334
- مدالها
- 25
نام کتاب : افسانه دنیای ملوک
نویسنده : حسن سلطانی
سال انتشار : 1400
نوبت چاپ : اول
ناشر چاپی : نشر آئی سا
تعداد صفحات : 170
کتاب افسانه دنیای ملوک
پیرمردها و پیرزنهای قوم بختیاری به افرادی که چهرهی عبوس و نازیبا دارند. «چِنوّی» و به افرادی با صورتهای زیبا، پوست روشن و شخصیت آرام، «مِنوّی» میگویند. کتاب افسانه دنیای ملوک نوشته حسن سلطانی داستانی دربارهی پسرکی مرموز با پوستی روشن است. اثر نامبرده بازآفرینی یک داستانی کهن از افسانههای عامیانه قوم بختیاری است.
اگر دنیا را بدون وجود افسانهها و قصهها تصور کنیم، کسلکننده و خالی از هیجان میشود. بههمیندلیل افسانهها، داستانهای شاه و پریان و اتفاقاتی که رخ دادنشان در دنیای واقعی محال است. به پرطرفدارترین نوع داستانها و قصهها تبدیل شدهاند. هر یک از اقوام ایرانی مجموعهی جذاب و بینظیری از این داستانهای قدیمی و افسانههای عجیب را سی*ن*هبهسی*ن*ه با خودشان همراه کردهاند. و نسلبهنسل آن را منتقل میکنند.
ازجمله غنیترین اشکال افسانه و داستانهای محلی، از دل حافظهی تاریخی قوم بختیاری سرچشمه میگیرد. داستانهایی که ریشه در ادبیات فولکلوریک این قوم دارد و مطالعه آن برای هر کسی جذاب است.
کتاب افسانهی دنیای ملوک نوشتهی حسن سلطانی داستان کودک زیبایی را روایت میکند. که در نزدیکی یک روستا و پیدایش او توسط یکی از اهالی ده، اتفاقات جدیدی را رقم میزند. همه مردم روستا دوست دارند بدانند که این کودک از کجا آمده و دلیل زیبایی و پوست روشنش چیست. سرانجام پیرمردی که کودک را پیدا میکند، به راز او پی میبرد و داستان به اوج هیجان خود میرسد!
این رمان برگرفته از افسانههای کهن قوم بختیاری است. که با ادبیاتی خاص و جذاب به رشته تحریر درآمده و بازنویسی شده است. با مطالعه این اثر میتوانید خودتان را به یک افسانهی عامیانهی قدیمی زیبا مهمان کنید و از آن لذت ببرید.
خلاصه کتاب افسانهی دنیای ملوک
روزها و ماهها گذشت اما کسی سراغی از گمشده نگرفت. آسردار آنقدر سرگرم این ماجرا شد که قید رفتن به تاراز و سرکشی به چوپانان را زد. آوازه کودک پیداشده کمکم به دیگر طوایف قوم و خویش ایل آسردار رسید. بزرگان دیگر طوایف که وصف کودک را شنیده بودند، هر کدام به بهانهای خدمت آسردار میرسیدند تا خود از نزدیک، کودک پریچهره را ببینند.
به خواست ارفناز خانم از بیم چشمزخم کودک، روزی چندبار اسفند دود میکردند. دی ارفناز خانم در این مدت لحظهای از بچه جدا نمیشد و شبها او را در آغوش خود میخواباند. هر روز یک نوع غذای رایج آن منطقه را میپختند تا شاید بچه به غذا راغب شود. اما او جز آب، شیر و عسل و مقدار کمی آبمیوه، چیزی دیگر نمیخورد.
با فرارسیدن پاییز و سردشدن هوا مانند همه ساله، چوپانان و خانوادهایشان از ارتفاعات تاراز به دامنههای پایینتر کوهستان کوچ کردند و برای تهیه بعضی اقلام مورد نیاز خود، با ساکنین آبادی بنهوار مراوده بیشتری پیدا کردند. آنان از اتفاقاتی عجیب و مرموزی میگفتند که تابستان، پایین صخره قلهسنگی بَردمه رخ داده و مدتها باعث رعب و وحشت آنها و دامهایشان شده بود.
درواقع پیدا شدن پریچهر مصادف با زمان وقوع آن حوادث بود.
عشایر و چوپانان شنیده بودند، آسردار در راه تاراز، کودکی زیبا و مادیانی عجیب پیدا کرده. اما ربط این کودک با اتفاقات ارتفاعات بالای بردمه را نمیدانستند ولی آسردار که دانا و از فهم بالایی برخوردار بود و با داشتن این تواناییها شورای طایفه او را به کلانتری برگزید، حتم داشت همهی این اتفاقات به هم ربط دارند.
نویسنده : حسن سلطانی
سال انتشار : 1400
نوبت چاپ : اول
ناشر چاپی : نشر آئی سا
تعداد صفحات : 170
کتاب افسانه دنیای ملوک
پیرمردها و پیرزنهای قوم بختیاری به افرادی که چهرهی عبوس و نازیبا دارند. «چِنوّی» و به افرادی با صورتهای زیبا، پوست روشن و شخصیت آرام، «مِنوّی» میگویند. کتاب افسانه دنیای ملوک نوشته حسن سلطانی داستانی دربارهی پسرکی مرموز با پوستی روشن است. اثر نامبرده بازآفرینی یک داستانی کهن از افسانههای عامیانه قوم بختیاری است.
اگر دنیا را بدون وجود افسانهها و قصهها تصور کنیم، کسلکننده و خالی از هیجان میشود. بههمیندلیل افسانهها، داستانهای شاه و پریان و اتفاقاتی که رخ دادنشان در دنیای واقعی محال است. به پرطرفدارترین نوع داستانها و قصهها تبدیل شدهاند. هر یک از اقوام ایرانی مجموعهی جذاب و بینظیری از این داستانهای قدیمی و افسانههای عجیب را سی*ن*هبهسی*ن*ه با خودشان همراه کردهاند. و نسلبهنسل آن را منتقل میکنند.
ازجمله غنیترین اشکال افسانه و داستانهای محلی، از دل حافظهی تاریخی قوم بختیاری سرچشمه میگیرد. داستانهایی که ریشه در ادبیات فولکلوریک این قوم دارد و مطالعه آن برای هر کسی جذاب است.
کتاب افسانهی دنیای ملوک نوشتهی حسن سلطانی داستان کودک زیبایی را روایت میکند. که در نزدیکی یک روستا و پیدایش او توسط یکی از اهالی ده، اتفاقات جدیدی را رقم میزند. همه مردم روستا دوست دارند بدانند که این کودک از کجا آمده و دلیل زیبایی و پوست روشنش چیست. سرانجام پیرمردی که کودک را پیدا میکند، به راز او پی میبرد و داستان به اوج هیجان خود میرسد!
این رمان برگرفته از افسانههای کهن قوم بختیاری است. که با ادبیاتی خاص و جذاب به رشته تحریر درآمده و بازنویسی شده است. با مطالعه این اثر میتوانید خودتان را به یک افسانهی عامیانهی قدیمی زیبا مهمان کنید و از آن لذت ببرید.
خلاصه کتاب افسانهی دنیای ملوک
روزها و ماهها گذشت اما کسی سراغی از گمشده نگرفت. آسردار آنقدر سرگرم این ماجرا شد که قید رفتن به تاراز و سرکشی به چوپانان را زد. آوازه کودک پیداشده کمکم به دیگر طوایف قوم و خویش ایل آسردار رسید. بزرگان دیگر طوایف که وصف کودک را شنیده بودند، هر کدام به بهانهای خدمت آسردار میرسیدند تا خود از نزدیک، کودک پریچهره را ببینند.
به خواست ارفناز خانم از بیم چشمزخم کودک، روزی چندبار اسفند دود میکردند. دی ارفناز خانم در این مدت لحظهای از بچه جدا نمیشد و شبها او را در آغوش خود میخواباند. هر روز یک نوع غذای رایج آن منطقه را میپختند تا شاید بچه به غذا راغب شود. اما او جز آب، شیر و عسل و مقدار کمی آبمیوه، چیزی دیگر نمیخورد.
با فرارسیدن پاییز و سردشدن هوا مانند همه ساله، چوپانان و خانوادهایشان از ارتفاعات تاراز به دامنههای پایینتر کوهستان کوچ کردند و برای تهیه بعضی اقلام مورد نیاز خود، با ساکنین آبادی بنهوار مراوده بیشتری پیدا کردند. آنان از اتفاقاتی عجیب و مرموزی میگفتند که تابستان، پایین صخره قلهسنگی بَردمه رخ داده و مدتها باعث رعب و وحشت آنها و دامهایشان شده بود.
درواقع پیدا شدن پریچهر مصادف با زمان وقوع آن حوادث بود.
عشایر و چوپانان شنیده بودند، آسردار در راه تاراز، کودکی زیبا و مادیانی عجیب پیدا کرده. اما ربط این کودک با اتفاقات ارتفاعات بالای بردمه را نمیدانستند ولی آسردار که دانا و از فهم بالایی برخوردار بود و با داشتن این تواناییها شورای طایفه او را به کلانتری برگزید، حتم داشت همهی این اتفاقات به هم ربط دارند.