راسکولنیکوف که زیر فشار فقر کمر خم کرده و پیشرفتهای آتیاش را در خطر میبیند، طی کلنجارهای روحی و فکری فراوان به این نتیجه میرسد که پیرزن رباخواری را بکشد و اموال او را تصاحب کند، هم جامعه را از شر یک شپشِ نه فقط بیمصرف که کاملا مضر برهاند و هم با سرقت اموال او موفقیت آینده تحصیلی و شغلی خود را تضمین کند.