جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب کتاب زامار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Negin jamali با نام کتاب زامار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 162 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع کتاب زامار
نویسنده موضوع Negin jamali
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Negin jamali
موضوع نویسنده

Negin jamali

سطح
0
 
مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
Feb
3,060
2,383
مدال‌ها
2
موضوع نویسنده

Negin jamali

سطح
0
 
مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
Feb
3,060
2,383
مدال‌ها
2
567eed4b52d742a1ac8cfbb0c5d4436c.jpg

کد کتاب: 43750
شابک: 978-6001873706
قطع: رقعی
تعداد صفحه: 288
سال انتشار شمسی: 1400
نوع جلد: شومیز
سری چاپ: 2
زودترین زمان ارسال: ۱۷ فروردین

قسمتی از کتاب زامار، اثر کاملیا کوشش:

پیرمردها روبروی الماس (قهوه خانه) وا رفتند و کنار برکه چنبره زدند. کهنه پارچه هایی دودگرفته و ریش شده، دور تن لاغرشان پیچ خورده بود. شبیه هر چیزی بودند غیر از آدمیزاد. پوست چروک و سیاهشان روی استخوان لق می زد و چشم و دهانشان خوب پیدا نبود. کل و بی مو می لرزیدند و به اطراف نگاه می کردند. یکی صورت سوخته، گردنش خمیده بود و آبی لزج از حفره دهانش بیرون می ریخت و دیگری با دست هایی نازک و تاول زده خودش را می خاراند. چیمن مات مانده بود، نمی دانست آنچه روبرویش می بیند جن است یا آدمیزاد. بیشتر به مردگانی شبیه بودند که خاک گور را پس زده اند. خاک وخلی و گوشت ریخته. چند لحظه پیش، چینی داده بود به پرو گلی تمیزی (دستمال گردگیری تمیز) و به دیوار قهوه خانه کوبانده بود که آن ها را دید. نمی دانست با این شبه آدم ها که مات نگاهش می کنند چه کند؟! مردها هیچ کدام پیداشان نبود، همه رفته بودند رد کارشان و چیمن را با قهوه خانه تنها گذاشته بودند. خالو هم رفته بود، خالو حمیدی که همیشه از خروس خوان تا دم غروب یکریز هوره (آواز اساطیری) می خواند و چای غلیظ به حلق می ریخت، حالا زودتر از همیشه جل وپلاسش را جمع کرده و رفته بود.​
 
بالا پایین