هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
سوزان هیل در کتاب زن سیاه پوش، داستانی فوقالعاده را روایت میکند که در آن آرتور کیپس، یک وکیل جوان، برای شرکت در مراسم تشییع جنازهی خانم آلیس درابلو، در عمارت ایل مارش _ محل اقامت خانم درابلو، جایی در انتهای یک گذرگاه مهگرفته و تاریک _ حضور مییابد. آرتور در مراسم خاکسپاری او، زن جوان و لاغراندامی را میبیند که سرتاپا سیاه پوشیده، شبکلاهی به سر دارد و گوشهای ساکت ایستاده، مشکوک است و گویی قصد و نیت شومی را در سر میپروراند.
شاید تمامی علاقهمندان به داستان و رمانهای ژانر گوتیک، همچنان دلتنگ نویسندگانی چون آرتور کانن دویل یا جین آستن باشند و دلشان بخواهد که نویسندهی ازدنیارفته بازگردد و اثر بینظیر دیگری را به رشتهی تحریر درآورد. افسوس، نمیتوانیم رمان جدیدی از جین آستن را در اختیارتان بگذاریم؛ اما سوزان هیل (Susan Hill) داستانی فوقالعاده را روایت کرده است که در نوع خود بیبدیل است و به جرئت میتوان گفت با نوشتههای آستن برابری میکند. کتاب زن سیاهپوش (The Woman in Black) تا جایی که سبک و سیاق نگارش در دوران ما اجازه میدهد به داستانهای ارواح و گوتیک شباهت دارد و آنقدر درجه یک است که با خواندنش بر جایتان میخکوب خواهید شد.
قهرمان داستان کتاب زن سیاه پوش، یک وکیل جوان و آیندهدار بهنام آرتور کیپس است. او از لندن به کرایتین گیفورد، شهری کوچک در شمال انگلستان، آمده تا در مراسم خاکسپاری خانم درابلو شرکت و به امور مربوط به اموال و زمینهای او پس از مرگ رسیدگی کند. محل زندگی خانم درابلو در گذرگاهی منزوی و اغلباً مهگرفته واقع شده که اطرافش را نیز شورهزارها و باتلاق احاطه کردهاند. آرتور تشریفانی معمولی درست مانند دیگر خاکسپاریها را پیشبینی کرده بود اما برخلاف انتظار او مجموعهای از وقایع پر رمز و راز رخ میدهد که شومتر و وحشتناکتر از هر کابوس دیگری هستند؛ حضور زنی سیاهپوش و ناشناس در مراسم تشییع جنازه، صدای عجیب گهوارهای در مهدکودک متروک، جیغ ممتد کودکی در مه و ... .
فهمیدن اینکه چه اتفاقی برای خانم درابلو رخ داده، رازیست که تا آخرین صفحات کتاب به آن پی نخواهید برد و قطعاً نقطهی پایانی کتاب شما را حیرتزده خواهد کرد.
کتاب زن سیاهپوش لذت عجیبی را از خواندن داستانی ترسناک و رازآلود، برایتان به دنبال دارد. سوزان هیل ثابت میکند که این ژانر نادیده گرفته نشده و داستانهای ارواح همچنان زنده هستند و نمردهاند.
نشر خوب کتاب زن سیاهپوش را با ترجمهی عالی محمود گودرزی منتشر کرده و در اختیار خوانندگان علاقهمند به این سبک ادبی قرار داده است.
همانطور که آقای بنتلی گفته بود، هرچند مسافت طولانی و دلیل سفر حزنانگیز بود، نوعی فرار از آبوهوای لندن به حساب میآمد و برای نشاط بخشیدن به روحیهام که در انتظار اتفاقی لذتبخش به سر میبرد، هیچچیز حسابشدهتر از منظرهی غار بزرگ ایستگاه قطار نبود که مثل کورهی آهنگران برافروخته بود. اینجا همهچیز جلنگجلنگ بود و مملو از نشاط مقدمات عزیمت، و من از دکهی روزنامهفروشی تعدادی نشریه و روزنامه خریدم و از کنار قطاری که دود میکرد و بخار بیرون میداد با گامهایی سبک تا انتهای سکو قدم زدم. به یاد دارم که لوکوموتیو سِر بِدیویر بود.
صندلیای گوشهی کوپهای خالی پیدا کردم. کت، کلاه و وسایلم را روی رف گذاشتم و با رضایت بسیار نشستم. از لندن که خارج شدیم، باآنکه مه همچنان در اطراف حومه حضور داشت، رفتهرفته روشنتر و در برخی جاها محو شد و شادی وجودم را فراگرفت. حالا چند مسافر دیگر در کوپه به من ملحق شده بودند، اما پس از سر تکان دادنی کوتاه آنها هم خود را با خواندن روزنامه و نوشتههای دیگر مشغول کردند و بهاینترتیب، بیآنکه اتفاقی بیفتد مسافت بسیاری را بهسوی مرکز انگلستان طی کردیم. آنسوی پنجرهها هوا بهسرعت تاریک شد و وقتی پردهی پنجره را پایین کشیدند، کوپه مثل اتاق مطالعهای روشن از نور چراغ، دنج و محصور شد.
در کرو راحت قطار عوض کردم، مسیرم را ادامه دادم و دیدم که خط آهن در مسیر شمال، کمکم بهسوی شرق منحرف میشود و من شامی دلپذیر خوردم. فقط وقتی در خطوط ایستگاه کوچک هومربی دوباره قطار عوض کردم، کمکم حس راحتیام را از دست دادم، چون اینجا هوا بسیار سردتر بود و همواره تندبادهایی از شرق میوزید و بارانی ناخوشایند با خود داشت و قطاری که قرار بود آخرین ساعات سفرم را در آن سپری کنم از آنهایی بود که واگنهایی قدیمی و فاقد امکانات رفاهی داشتند و رویههایشان از چغرترین چرم ساخته شده و روی موی سفت اسب قرار گرفته بود و بالای سر، بهجای رف تخته گذاشته بودند. قطار بوی دودهی سرد و مانده میداد و پنجرهها چرکگرفته و زمین جارونزده بود.