کد کتاب : | 5631 |
شابک : | 9786002295729 |
قطع : | رقعی |
تعداد صفحه : | 102 |
سال انتشار شمسی : | 1401 |
سال انتشار میلادی : | 2015 |
نوع جلد : | شومیز |
سری چاپ : | 18 |
زودترین زمان ارسال : | 21 فروردین |
معرفی کتاب لذتی که حرفش بود اثر پیمان هوشمند زاده
"لذتی که حرفش بود" کتابی است به قلم "پیمان هوشمند زاده" که شامل "شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن" است. این اثر که توانست در چند سال اخیر جای خود را در قفسه های کتابفروشی ها خوب پیدا کند و مخاطبین زیادی را به خود جلب کند، کتابی نیست که با یک خط داستانی به چند ماجرا اشاره کند بلکه در واقع "شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن" می باشد.
نویسنده ی این کتاب، "پیمان هوشمند زاده" که عکاس نیز هست، موفق شده تا از موهبت نگاه تیزبین خود استفاده کند و مواردی را مورد توجه قرار دهد که شاید در نگاه بسیاری از افراد دیگر، سطحی، معمولی و پیش پا افتاده به نظر برسد. مواردی آنقدر ساده و بدیهی، که از پس پلک های فرد عبور می کند و وجودش به چشم نمی آید اما برای "پیمان هوشمند زاده"، نه تنها این موارد، دیدنی جلوه کرده اند، بلکه او را واداشته اند قلم به دست بگیرد و از لذت دیدن آن ها و "لذتی که حرفش بود" بنویسد.
"شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن" که "پیمان هوشمند زاده" در این کتاب مورد بررسی قرار داده، عبارت اند از: "طبیعی"، "فراموشی"، "سکوت"، "خیال"، "لذت" و "تن ترسه" که به هر کدام از منظر موضوعات متنوع و حس و حالی که به این عناوین مرتبط اند، پرداخته شده است.
سبک نگارش "پیمان هوشمند زاده" در کتاب "لذتی که حرفش بود" به نحوی است که خواننده با ورق زدن کتاب، حس می کند از دریچه ی یک دوربین عکاسی به بیرون و به خاطرات خود نگریسته است. نویسنده از زبانی ساده در نگارش کتاب بهره گرفته و خاطرات شیرینی را از تجربیات عکاسی خود بازگو می کند.
قسمت هایی از کتاب لذتی که حرفش بود (لذت متن)
اما بیشتر ترکمن ها باآنکه در ایران هستند ولی فارسی نمی دانند. در نتیجه زمانی که به آن ها می رسی همه چیز در سکوت شکل می گیرد، ارتباطی یکسره در سکوت. یک نفر روبه روی توست که قرار است از او عکس بگیری. هردو به هم نگاه می کنید. گاهی با هم دست می دهید. کلماتی جابه جا می شود که از هیچ کدامشان هیچ معنایی دستگیر هیچ کدامتان نمی شود. ولی موضوع کاملن مشخص است: تو قرار است از او عکس بگیری و او یا تصمیمش را گرفته یا در حال فکر کردن است که این اجازه را به تو بدهد یا نه. گاهی از لبخندها و حرکاتش می فهمی که این سکوت از رضاست، ولی گاهی آن قدر سنگین می شود و ادامه پیدا می کند که هرلحظه احتمال می دهی طرف زبان باز کند و خیلی محکم بگوید: برو، از سرزمین من برو، وگرنه می خورمت. عکس درست مثل آدم های ساکت است. آدم هایی که همیشه با سکوتشان تا چند وقتی مشغولمان می کنند، بازی مان می دهند و یا سرمان شیره می مالند. آدم هایی که زمان می برد تا بفهمیم سکوتشان از دانایی ست، تعمق است یا نادانی. عکس ها را مثل آدم ها باید شناخت. آدم ها رازند، آدم ها زمان می برند. عکس ها زمان می برند. هر عکس واژه ای ست غیرقابل بیان، واژه ای که هیچ وقت ساخته نمی شود. واژه ای که راز می شود و پنهان می ماند. عکس ساکت است و این بدیهی ست و این رمز است. عکس ساکت است و هر چه به ما نشان می دهد بدیهی ست. هرچند ما بدیهیات را فراموش می کنیم ولی یادمان باشد که بدیهیات بزرگ ترین رازهای جهان اند. پارسال زمانی که در قندهار بودم، یکی از عجیب ترین سفرهایم را تجربه کردم، افغان ها بارها و بارها به اشکال مختلف همین بدیهیات را به ما یادآوری می کردند. همین بدیهیاتی که در کودکی همیشه درباره شان سوال می کردیم و جوابی نمی گرفتیم؛ و آن قدر بی جواب می ماندیم که دیگر فراموشمان می شد. در افغانستان فرمان نیمی از ماشین ها سمت چپ است و نیمی سمت راست، درنتیجه گاهی مجبوری از دری سوار شوی که سمت خیابان است.