جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

آموزشی کلیشه‌ای ننویسیم❌

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته جمع‌آوری نکات توسط رهاورد با نام کلیشه‌ای ننویسیم❌ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,440 بازدید, 38 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته جمع‌آوری نکات
نام موضوع کلیشه‌ای ننویسیم❌
نویسنده موضوع رهاورد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASHVAN

ادامه بدم؟

  • آره

  • ن


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
درود.
لازم دونستم هرگاه وقتم آزاد بود، اندکی از نکات یک داستان پردازیه کلیشه‌ای رو به صورت طنز اینجا بگم تا کاربران عزیز با مطالعه‌شون کمی در سبک نوشتنشون تغییر ایجاد کنن!
با زدن این تاپیک قصد ندارم به رمان‌ کسی توهین کنم، انتقادی هم ندارم، فقط خواستم این تایپیک در انجمن باشه تا نویسندگانِ تازه‌کار از محتواهای تکراری آگاه باشند!

مرض داشتن:
داشتن مریضی از صفات خیلی بارز برای یک دخترنقش اصلیه و واقعا پسندیدست.
حالا این مریضی فرق نمیکنه که روحی روانی باشه یا جسمی. مریضی هایی که چندوقته مد شده تو رمان ها عبارتنداز: فوبیای ترس از محیط های بسته، افت فشار، افسردگی و احساس تنهایی که درنهایت موجب نخوردن غذا و زیر سرم رفتن میشه، شکست عشقی از عشق سابق که باعث میشه دختر داستان به هیچ پسری اعتماد نکنه و با خودش بگه دیگه عاشق هیچ پسری نمیشم (که همه‌ی اینا درحد حرف و گول زدن خواننده‌ی گرامیه، چون دختره از همون اول که پسره نقش اصلی تو داستان میاد میخ و مبهوت قیافه‌ی پسره میشه، بعد مثلا خودش رو میگیره که من از این پسره خوشم نمیاد و بعد از 40 یا 50 صفحه کل کل(این و درنظر داشته باشید که دختره تو صفحه ی 20 ام این کل کل ها عاشق پسره شده اما غرورش مانع بروز میشه و از این حرفا) دختره عاشق پسره میشه. حالا یا بعد از عاشق شدن کلی داستان و کش میدن واین دختر پسری که هفت خط روزگارن متوجه عشق هم نمیشن یا حتی اگر متوجه عشق هم بشن و به هم اعتراف کنن بعد از اعتراف یه اتفاقی میفته، یه سوءتفاهمی پیش میاد، یکی دختره رو می‌دزده و یا حالا هرچی باعث میشه که تعداد صفحات و زیاد بشن و به قول خودمون شیر آب و تو رمان باز کنن و داستان و کش بیارن.
خوب خیلی از مسئله پرت شدیم.
داشتیم درباره ی مریضی ها حرف میزدیم.
داشتن مریضی ها تو رمان‌ها خیلی کارآمده و باعث نزدیکی بیشتر دختر پسر میشه.
مخصوصا اینکه این مریضی باعث غش کردن دختره هم بشه.
از دیگر مریضی ها مسموم شدنه که باعث سرگیجه و حالت تهوع در دختر میشه (البته فقط حالت تهوع نه خودش! به دختر داستان این انگار نمی چسبه!) که همین سرگیجه و حالت تهوع ساده باعث گم شدن دست و پای پسر داستان میشه و سریع دختره رو میندازه رو کولش و میبره بیمارستان..

و اما یکی مهمترین مریضی ها که چهارچوب داستان رو میتونه شکل بده و خودش یه رمان رو بچرخونه بیماریه قلبیه! این بیماری واقعا بیماریه خوبیه مخصوصا وقتی که نیاز به پیوند داشته باشه. در اکثر موارد فردی که قلبش و به دختر داستان پیوند میدن یه شوهری، برادری، پدری (البته پدر جوونا)چچیزی داره که بیشترشون این شرط و میذارن که درصورتی قلب فلان عزیزمون و میدیم که باهامون ازدواج کنه یا همیشه پیشمون باشه یا یه چیزی مثل اینا.
اصلا آدم وقتی این رمانای کلیشه‌ای رو میخونه ذوق می‌کنه و دلش میخواد یه مریضی ای بگیره تا اینجوری بختش باز بشه! (البته این روش بخت باز شدن درحد خواسته‌ی دل میمونه و حتی اگر پری آرزوها هم بگه خواستت رو بگو به زبون جاری نمیشه! چون که ما شانس نداریم و ممکنه اون مریضی‌ای که میگیریم اسهال باشه و اون مردی که شرط می‌ذاره از این مردایی باشه که دم توالت عمومی پول میگیرن و آفتابه میدن! شرطش هم این باشه که به شرطی میذارم بری توالت که بام مزدوج بشی! حالا درسته طرف شغل خیلی شریف و مهمی داره اما به نظر شما با وجود همچین اتفاقاتی که در زندگی میتونه بیوفته،وهمچین آرزویی ریسک نیست؟ مگر اینکه از قبل تمام شرایطش رو تعیین کنید و حواستون باشه که چیزی رو جا نذارید تا بعدن براتون شر بشه.
دیگه خود دانید
خلاصه که شرط کلیشه نویسی دادن یه مرضه لاعلاج به دختره نقشه اصلیه که به طرز باور نکردنی‌ای خود به خود خوب بشه و بره دنبال عشقش، آه که چه دل انگیز..
حالا اگر داخل رمانت چنین چیز‌هایی نیست تو حق نداری بیای در جمع مـا کلیشه نویسان و جرئت کنی خودت رو کلیشه نویسی حرفه‌ای خطاب کنی.
بله اینجوریاس!​
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
تحلیل عشق میان پسر و دختر:
پسر رمانمون بسی خشک و مغروره و دختر داستان براش با همه متفاوته و توی ذهنش همش به این دختره و حالت چشم‌ها و چمیدونم موهاش ( این دیگه به انتخاب نویسنده‌اس ) موهای فر، حالت دار، فر با رگه هایی از حالت، صاف شلاقی، شلاقی مایل به صاف، پژدار و مشکی و... جذب میشه!
حدودا صد صفحه‌ی اول صرف خود درگیری های پسره یا دختره میشه که دارن سعی می‌کنن بفهمن که "وای این چه حسیه درونم در حال فورانه و فلان..."
و عرضم به حضورتون که یکی از قوانینه کلیشه نویسی اینه که دختر نقش اصلی باید مثل روانی‌ها با خودش حرف بزنه و از محالاته که وجدانِ دل‌انگیزش بهش ناسزا نده! کلا اگر هر دختری حداقل یک بار در رمان‌ها با وجدانش حرف نزنه در جهان با کمبود کلیشه مواجه میشم و ممکنه چند تنی هم کشته بدیم!

و اما یهو به طرز سرسام آوری انیشتین از تو گور زامبی‌وار در میاد یه پس گردنی میزنه تو کله‌ی این پسره!
بعد این بنده خدا سلول‌های مغزش تکون می‌خوره و متوجه میشه که بله.. عاشق شده، در نتیجه با سرعت میره بالا تپه و با ترس و لرز فریاد میزنه عاشق شدم! از اولم می دونستم که این عشقمه!
این هم چند سطر دیگر از اصول کلیشه نویسی
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
ملاک‌های زیبایی:
برای اینکه یه کلیشه نویسه حرفه‌ای بشید حتماً باید ملاک‌های زیباییه شخصیت‌هاتون رو چهار چیز قرار بدید:

الف) چشم‌های رنگی، اصولاً آبی و سبز رایج‌تره ولی شما می‌تونید طوسی رو هم اضافه کنید.

ب) پسر داستان حتما باید قد بلند، چهار شانه، با یک عدد دماغ قلمی و چهره‌ای خوش تراش باشه که به جانی دپ گفته برو من هستم.

ج) ریسک نکنید،
اگر واقعاً علاقه دارید کلیشه نویس بشید سعی کنید قده دختره از پسره کوتاه تر باشه. اگر دختر داستان دارای قد بلند(بین 170 تا 180)باشد در این صورت یک سر و گردن از پسر داستان کوتاهتره.اگر قد دختر داستان کوتاه باشه (از170 سانتی متر به پایین)در این صورت قد دختر تا بازوی پسر میرسه.حالا هر اتفاقی هم که میخواد بیفته مثلا موهاش رو بالا سرش جمع کنه،ورو سکو بایسته، بوت پاشنه بلند به رنگه قرمزه جیغ بپوشه، یا همه‌ی این کارا رو باهم انجام بده، بالا بره و پایین بیاد بازم قدش از پسر داستان کوتاهتره و این نسبت قدی هیچوقت تغییر نمیکنه و دختره همیشه قدش از پسره کوتاهتره!

د) صدا:
در یک کلام ظریف و گوش نواز، دارای عشوه‌ای غیر عادی که در دامنه و بسامدهای این صوت زیبا نهفته است.
یعنی اصلا کاری نداشته باشید ویژگی های شخصیتی دختر چجوریاست.
این مورد برای تمام دختران صدق میکنه.
فکر نکنید که چون دختر داستان شخصیتش تخس و شیطونه صداش ناز نداره.
یا اگه چاله میدونی حرف میزنه لطیف نیست حالا ممکنه عشوه نداشته باشه اما وقتی عاشق شد و تیپ و قیلفش تغییر کرد این عشوه‌ی خفته‌ی موجود درصداش بیدار میشه.پس بدونید صدا در اکثر موارد لطیف و قشنگه.
ه) زبان:
داشتن زبونی به درازی فرش قرمز مراسم گلدن گلوب از جمله صفات پرطرفدار دختر رمانِ.
یعنی این چیزایی که تو رمانا می‌نویسن هر چی آموزش و تربیت و زمانی رو که مامانامون برامون صرف کردن میشوره پهن میکنه! روی چیزهایی مثل ادب و تربیت، احترام به بزرگتر، حفظ حرمت خودمون جلوی جنس مقابل آروم بودن و دوری از پرخاشگری کلا خط بطلان میکشه!
یعنی این دخترای توی رمان از هر ترفند و بی‌ادبی‌ای برای ضایع کردن پسرای توی رمان استفاده می‌کنن و جالب‌تر هم اینه که این بی‌ادبی‌ها خیلی طرفدار داره بین خواننده‌ها و پسر نقش اصلی داستان اون دخترای آروم و ملیح و با اصالت تو داستان و ول می‌کنه و میاد عاشق اون دختر وحشی‌ای که انگار از قوم آپاچی‌ها یا مغول‌هاست میشه.
جالب هم اینجاست که وقتی از زبون پسره حرف میزنن پسره میگه عاشق این حاضر جوابیشه!
بعد ازدواج هم که دختر داستان به شدت آروم میشه و هردو طرف می‌زنن تو فاز عشقولانه.(اینجا دیگه دختر داستان با سیاست عمل میکنه چون می‌دونه مردا زنی رو که انقد حاضر جوابی می‌کنه و بهشون توهین می‌کنه دو روزه می‌فرستن ور دل ماماناشون.)

ج) ریخت وقیافه:
اگر نویسنده بخواد دختر داستان و با قیافه‌ی معمولی بکشه اول کلی مشخصات ظاهری دختره رو که مشخصات ظاهریه انجلینا جولیه رو توصیف میکنه بعد میگه که قیافه‌ی معمولی ای داشتم و فقط چشمام سگ داشت و جذاب بود.


اگرنویسنده بخواد دختره خوشگل باشه کل بازیگرا خوشگل هالیوود و می‌ریزه تو یه ظرف، هم میزنه و قاطی میکنه و یه فرشته تحویلت میده
(حالا فرض کن که فرشته هه آرایش هم بکنه!
اون دیگه چه شود!!!)

اگر نویسنده ی داستان متواضع باشه و بخواد نرمال بنویسه میگه که دختره با آرایش خیلی خوشگل بود.


اما امان از وقتی که بخواد جذاب و با سیاست بنویسه.

رفتاراش و کپی رفتار اسکارلت اوهارا مینویسه قیافش وهم اینجور توصیف میکنه:
این ماله وقتیه که بخواد جای مهمی بره که نیاز به جذبه و ثابت کردن خودش داره:
موهای پرکلاغیم و با کش محکم بستم به طوری که چشمام و کشیده تر و مغرورتر نشون میداد، پوست برنزم و با کرم براق کردم ومژه های وحشی و بلندم رو با ریمل حالت دادم. خط چشمی داخل چشمام کشیدم و رژ لبی روی لبام. به چشمان با نفوذم درون آینه نگاه کردم و گفتم فلانی! تو باید بازی رو ببری.
راستی این و هم باید اضافه کنم که این دختر در اکثر موارد پرسینگ ناف داره واغلب در اثر فعالیت زیاد فشارش میفته و پسره میبرش بیمارستان.

در هر صورت چنین نویسه‌هایی بسی کلیشه‌ای هستند و نویسنده‌هاشون هم هنگامی که خداوند داشته قوه‌ی تخیل اهدا می‌کرده در دانشگاه بودند و داشتن جزوه رد و بدل می‌کردند.
من هر جا چنین رمانی ببینم به اون برترین کلیشه نویس جان تبریک عرض می‌کنم که در این عرصه پیشرفت داشته.​
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
هرچی دختر داستان هفت خط تر باشه و راحت تر با پسرا معاشرت داشته باشه پاک‌تره.
یعنی مورد داشتیم با همه ی پسرای دانشگاش صحبت می‌کرده و یه عالمه دوست پسر اجتماعی داشته.
تو مهمونی ها با هر سر و وضعی می‌رفته ساعت 3 نصفه شب بر می‌گشته خونه اما حتی یه دونه دوست پسر هم نداشته و مثل قدیسه ها در این مورد زندگی میکرده!
حالا بر عکسش هر چی دختره مظلوم تر و ساده تر و به قول نویسنده‌های خلق کنندشون پاک‌تر بوده بیشتر شکست عشقی می‌خورده و با کسی دوست میشده و رابطه داشته.
اصلا یه دونه رمان خوندم دخـتره یه دونه بچه هفت ساله داشت و پدره از دستش به خاطر این بی آبرویی سکته کرده بود!
اما نویسنده چنان چشمان مظلومش و توصیف کرده بود از عشق پاکش حرف زده بود که آدم احساس میکرد داره داستان پاکترین دختر دنیارو میخونه.
(چنین رمان‌هایی کلیشه رو گذاشتن درون جیبشون و خز به حساب میان، حالا بعداً یه دوره برای خز نویس شدن هم می‌ذارم براتون)
توانایی بچه دار شدن در مواقع حساس از جمله مهمترین توانایی های دخترای داستانه.
یعنی هر جا دختر پسره داشتن از هم جدا می‌شدن یکی از تکنیک‌های نویسنده‌ها اینه که بچه می‌ندازن تو دامنشون و اینا رو انقد به خاطر این بچه کنار هم نگه می‌دارن تا عاشق هم بشن و سوءتفاهمی که بینشون پیش اومده بود رفع بشه.
این واقعا ویژگی بسیار مهمیه که فقط دختران رمان‌ها و فیلم های کلیشه‌ایه ایرانی دارنش.

یه ویژگی دیگه که این دخترا دارن اینه که همیشه عاشق مزخرف ترین فرد داستان میشن.
نویسنده میاد کلی رو ویژگی‌های ظاهری پسره مثل پول و کارخونه و قیافشون کار می‌کنه اما اخلاقش در حد جیگر تو کلاه قرمزیه.
نویسنده برای جذاب شدن کارش از غیرتی شدن معروف استفاده میکنه که توی رمان‌ها خیلی جذابه!
اما انقدر شخصیت پسره مزخرفه و پسره خودش و بالا می‌دونه که همین غیرتی بازیشه هم میره رو اعصاب آدم.
برعکس اون پسره بقیه‌ی پسرایی که دور و اطراف پسرن شخصیت جذاب و جالبی دارن.
یا حتی اگه شخصیت پسر داستان هم خوب باشه بقیه ی پسرای داستان از نظر اخلاق ازش سرن!
یعنی اگر دقت کنی توی 90 درصد رمانا پسری که همیشه کنار دخترست و دختره اون و مثل برادرش میدونه جذاب‌تر و باحال‌تر و دوست داشتنی تره.
(نمیدونم شایدم من اینطوریم و دوست دارم دختره با این پسر غیر اصل کاریه ازدواج کنه.
نمی‌دونم پاسخ سوالاتم دست کلیشه نویس‌هاست.)​
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
دختران در رمان‌های کلیشه‌ای یا این مدلین ک تخم‌مرغ هم نمی‌تونن بپزن و در این موارد همیشه طرف مقابل میشه یه پسر همه چیز تمومیه که من به شخصه خودم حاضرم برم خواستگاریش کنم برای خواهره بزرگم بس که مرتب و هنرمنده و از هر انگشتش یه هنر می‌باره.( دقت داشته باشید که این پسرایی که شپش رقبت نمی‌کنه از دیوار خونشون بره بالا بس که کثیفن و اینایی که یه لیوان ابم نمی‌تونن برا خوشون بریزن هم که ما می‌بینم همش توهم ذهن ماست!)
یا هم دختر داستان یه کدبانوعه که از الف تا ئ تمام دستورات اشپزی رو بلده و خلاصه که نگم براتون! باز هم در این جور موارد شما پسری رو نمی‌بینید که گوشه‌ی اتاق در حال خر و پوف باشه، اونم یه پسر تمیز و در حد خودش هنرمنده! امثال پسرای علافه موجود در خیابان و اطراف، که به چشم می‌بینم همشون زاده توهمات ما هستن و بس!
و تو هیچ جا نمیتونید دختری پیدا کنید که در حد متوسط اشپزی بلد باشه
و مهم‌تر از همه
هر دو نوع از دخترای بالا موقع یک مهمونی خفن و رو کم کن که میشه، میشن سراشپز و تند تند و حرفه‌ای یه سفره‌ای راه می‌ندازن که بیاید و ببینید فقط!
اون دختریم که تا دیروز تخم مرغم بلد نبود عمه کوچیکه‌ی خواهرم بود!
رستورانا هم که کلا برای این کدبانوهای مملکت کاربرد ندارن و امکان نداره از اونجا سفارش بدن، حتی در حد یک ژله!​
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
از ریزه‌کاری‌های کلیشه نویسی می‌خوام بگم بهتون:

1. دختره باید جوری باشه که کل پسرای فامیل می‌خوانش ولی اون همه‌رو به چشم برادر می‌بینه و شخصیت اصلی پسر تنها کسیه که از دختره خوشش نمیاد!

2. خونه‌ی دختره حتما نرده داشته باشه و دختره هر روز صبح باید از روش سر بخوره بیاد پایین!

3. دختر‌ کله‌ی سحر کاملا خوشحال و بشاش‌ از خواب بیدار میشه و میره توی آشپزخونه یه سلام صبح بخیر میده
مامان و باباهه‌ با خوش‌ رویی جوابش رو میدن‌ و داداشه‌ حتماً یه متلک می‌ندازه‌، یعنی تیکه نندازه جنگ ادبی رخ میده ها از من گفتن بود!

4. دختره تازه 18 سالش شده ولی بوگاتی داره و روز اول دانشگاه میره دانشگاه بعد توی راه با یه پسر خوشگل‌تر از من که خیلی خوشگل و قدبلند و هیکلی و جنتلمنه، و مغرور هم تشریف داره تصادف می‌کنه! بعد کلی دختره به پسره ناسزا میده پسره هم یه تیکه می‌ندازه و پوزخنده می‌زنه (ترجیحاً پوزخندش صدا دار باشه)

5. کارکتر رمان سر بازی جرئت حقیقت که از دختر فیس و افاده‌ای یا پسر پرروی مقابلش نمی‌خواد کم بیاره، بخاطر همین هــرچی گفتن حاضر میشه انجام بده؛ دقت کنید دوستان، هرچی نه... هــرچی! و این خودش عامل اتفاقات فراوانیه، به طوری که هرجا تو موضوع کم آوردین و نفهمیدین چجوری باید رمانو ادامه بدین یه جرئت حقیقت بندازین وسط همه‌ چی روال میشه!

6. موضوع جرئت حقیقت شامل ژانر ترسناک هم میشه.
داشتیم که پسرداستان دختر بیچاره‌رو سه روز به سمت متروکه‌ی ناکجا آباد فرستاده سر یه بازی! دخترم که مطیع... عقل هم که آلّاه شوکور یوختی
یا مثلا چندتا دختر که دم گوششون بگی "پخ" سه دور رفتن اون دنیا و آیا به هوش بیان بعدش یا نه (!) وسایل مربوطه‌رو میارن روح احضار کنن (معمولا از بستگان درجه یک دختر) و قطعا، ببین قطعا! به‌جای روح یک عدد جن خبیث احضار میشه و الفاتحه...

7. خانواده‌ی دختره خانواده‌ی یه پسر بدبختی رو کشتن یا یه بلایی سرش اوردن بعد طی یک جهش کروزومی غیرقابل وصف این پسر داستانمون میاد انتقام خانوادش رو از دختره بیچاره و تنهای داستان می‌گیره (الهی من بمیرم براش :|) بعدشم پشیمون میشه و میگه منو ببخش. اما وی می‌گوید:
- تو غرورم رو له کردی! خوانوادم رو نابود کردی! می‌کشمت!
و اما در پایان داستان (عاقد)
- اینجانب شمارا به عقد دائمی انتقام‌جوی داستان در میاورم، بنده وکیلم؟
- بــــــله
میمون و مبارک بزنید برقصید اونایی هم که مردن مال گذشته‌س بیخیال!

8. رمان‌های فانتزی هم که همه بلدین آموزش نمی‌خواد، سه چهارتا دختر رو از زندگیِ عادی پرت کنین تو دنیای سحرآمزشون که یکی از خواهرا شیطانی باشه و اون یکی فرشته‌طور، بعدشم دو تا پسر گوش دراز (ملقب به اِلف) بکنین تو پاچه‌شون /:​
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
سخنان بنده در اينجا پايان يافت و واقعا حرف ديگه اي ندارم بزنم /:

ميرم سخنان بزرگان رو براتون جمع کنم بيارم بلکه بخونين و برين تو اتاق و به کارهاي زشتتون فک کنيد

نوشته های سرکار خانم تاجیکی
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
نام کتاب: کمپین ترک رمان های کچل کننده.
هدف: خنداندن دیگران و آموزش ترک نکات‌های کچل کننده و موضوعات، برای رمان ها.
سخن نویسنده:
هرکدام از ما بالآخره خیر سرمان برای یک‌بار هم که شده، رمان بوک را خوانده‌ایم. از رمان‌های طنز گرفته تا همین افتادن در کما و مرگ و عزا و... شما اگر از اول عمرتان پنجاه‌تا رمان خوانده باشید، الله وکیلی نصف آنها داستان‌های شبیه به هم یا کپی پیست بودند! از دختر جیگر قد بلند لاغر گرفته تا استاد فوق‌العاده جیگر و بیست و پنج ساله. آقا ترو به خدا این تخیلات را رها کنید؛ قد صد و هفتاد، وزن پنجاه، قیافه ملوسک؟ حتما این سوسیس بلغاری‌هایی که در خیابان‌ها پرسه می‌زنند، همه‌ی آنها من هستم! باور کنید. بخدا، یه جان عمه‌هایم، استاد جیگر پیدا نمی‌شود که شما صد تا، صد تا در رمان‌هایتان استفاده می‌کنید! این‌هایی که شما در رمان‌هایتان به کار می‌برید، مدل هستند، نه استاد. بس است! بیایید کمی از زندگی عادی‌مان رمان بنویسیم. طرف اینقدر خوشبخت است که آدم بالا می‌آورد یا اینقدر بدبخت است که آدم افسرده می‌شود! کمی از زندگی عادی‌ات بنویس! کمی این خواننده‌ی بدبخت شور بخت را کچل نکن! من در این تاپیک به ده موضوع کچل کننده اشاره می‌کنم که انشالله هم بخندید و هم از این به بعد ایده‌ها و شخصیت‌های جدید و نوینی را برای رمان‌هایتان برگزینید. ده نکات عبارتند از:
  1. قیافه
  2. وضع مالی
  3. وجود و پدر و مادر و سایه‌ی بالا سرشان
  4. محل سکونت
  5. دانشگاه!
  6. زبان شش متری دختر
  7. غرور نابودکننده‌ی شخصیت‌ها
  8. استاد جیگر
  9. بدبختی و بیچارگی یا خوشبختی بسیار زیاد
  10. ماشین آقاشون.

(که حتما باز هم قسمت‌های بیشتری میذارم)
 
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
قسمت اول: قیافه

به اولین قسمت «قیافه» خیلی خوش آمدید. یکی از جذاب‌ترین قسمت‌هایی که به شخصه خیلی دوست دارم به شرح آن بپردازم. من یک مثال برای شما می‌زنم و بعد غر زدن‌های من شروع خواهد شد. خوب دقت کنید!

«رو به روی آینه می‌ایستم و نگاهی به خودم می‌اندازم. خیلی‌ها بهم میگن تو نمونه‌ی کاملی از نقاشی خدا هستی. (اوه مای گاد! خدا برت ندارد پرنسس! پدرم به من می‌گوید: انبه پاشو برو کولر رو خاموش کن وگرنه مودم قطع میشه.) به چشم‌های طوسی رنگم که رگه‌هایی از رنگ‌های عسلی و کالباسی توش مخلوط شده، خیره میشم. کناره هاش آبی روشن و نقطه‌های شلخته‌ای از رنگ مشکی و قهوه‌ای خودنمایی می‌کنه. (لعنتی آخر خودت چطور می‌توانی عکس شخصیت رمانت را پیدا کنی؟) یادمه آخرین باری که به آتلیه برای عکاسی از چشمم رفتم، پسره تا ده روز پیله شده بود که شماره‌ام رو بهش بدم. (اوه! خدایا تو به من وحی بده آیا الان خاستگار ها دم خانه ی ایشان صف کشیده‌اند یا خیر؟) خیلی‌ها میگن چشم‌هات وحشتناک خوشگله و آدم رو محو تماشات می‌کنه ولی خب خودم زیاد از تعریف خوشم نمیاد و حس می‌کنم عادی‌ام. (آره جون عمه‌ات! برو خودت را سیاه کن!) لب های قلوه‌ای و چشم‌های کشیده و گربه‌ایم حالت خوبی به چهره‌ام داده؛ همین‌طور دماغ قلمی و رو به بالای خدادای‌ام و ابرو های هلالی‌ام. (دوستان لطفا بگیردید ببینید آیا پزشکی پیدا می‌شود بینی مبارکم را اینگونه زیبایی ببخشد؟) در آخر مو های بلوند و قهوه‌ای دو رنگم که از بچگی همین‌طور بوده و من دوست دارم یک‌دست باشه. (آرایشگر ها خودشان را جر وا جر می‌کنند که همچین رنگی بیافرینند. خدادادی! خدایا مرا بغلی ده که آن به!)

نظر شما چیست؟ این‌همه زیبایی خالق آیا واقعی‌است؟ با آن چشم‌هایش؟ آن دختر های زشت و بدقیافه‌ی سیبیلو و ابرو پیوندی که هرروز در خیابان پرسه می‌زنند، همه‌شان من هستم آیا؟ خداوکیلی این نویسنده توانسته‌ است عکس شخصیت را پیدا کند؟ یا نه؟ بایید باهم در رمان هایمان دختری عادی را بیافرینیم. دختری با زیبایی عادی، هیچ مانعی برای جذب خواننده نمی‌شود! لااقل اگر نمی‌خواهید شخصیت داستانستان عادی باشد، لااقل چشم هایش سرد و یخی و دریاییی یا جنگل وحشی نباشد! مگر چند تا چشم آبی و سبز یشمی و... در ایران داریم؟ بیایید کمی واقعی‌تر بنویسیم تا ببینیم که چقدر خواننده جذب خواهیم کرد!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

رهاورد

سطح
6
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
132
892
مدال‌ها
9
قسمت دوم: وضع مالی

باید به عرضتان برسانم که این قسمت را هم به شخصه علاقه دارم اما از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان است؟ راستش قبلی را بیشتر دوست دارم. همان‌طور که می‌دانید، این قسمت درباره‌ی وضع مالی شخصیت‌های رمان سخن می‌گویم. البته غر می‌زنم چون واقعا وضع مالی هم یکی از مزخرف‌ترین انتخاب است که کاملا کلیشه‌ای شده. این قسمت به دو بخش تبدیل می‌شود. اولی شخصیت‌های خر پول و دومی شخصیت‌های گداتر از گدای دم کوچه‌مان. اولی را با یک مثال خوب برایتان توضیح می‌دهم:

«به اتاق جدیدم نگاهی می‌اندازم. درسته دو تا تخت خواب دو نفره، چهار تا کمد پی دی اف، یه میز بزرگ برای لبتابم، دو تا سرویس بهداشتی و نزدیک صد متری هست ولی خب، باز هم اون چیزی که می‌خوام نیست. (لعنتی! ایجا اتاق است! خانه که نیست! دلت هم بخواهد؛ به خداوندی خدا قسم که اینجا دو برابر خانه‌ی ماست!) به سمت کمد اولی کنار تـخت مشکی رنگ سمت چپ اتاق میرم. درش رو باز می‌کنم و نگاهی می‌اندازم. با اینکه خیلی بزرگ نیست ولی خب می‌تونم نصف مایو هام رو توش جا بدم. (چند تا مایو دارد خدایی؟) پنج تا کشو کنار کمدم خودنمایی می‌کنه. هر پنج تا رو باز می‌کنم و اخم هام توی هم میره. با مامانم رو صدا می‌زنم و اون هم میاد داخل. معلوم نیست اینجا اتاقه یا چوب کبریت؟ رو به مادرم میگم: «وای مامان! نفسم بیرون نمیاد از بس اینجا کوچیکه! کشو هاش رو نگاه کن؛ من چطوری با بیست تا کشو بتونم پنج مدل از لباس شخصی هام به رنگ های نقره‌‌ای، شیری، کرمی، نیلی، بنفش مایل به آبی، سبز چمنی، سبز فسفوری، لجنی، سرخابی، قرمز، جیگری، کالباسی، مشکی روشن، مشکی عزاداری، مشکی تیره، پلنگی، زیتونی رسیده، زیتونی نارس رو توش جا بدم؟ مامان من اینجا نمی‌مونم!»

بله! دیدید چه زیبا بود؟ نخندید! این‌ها واقعیت‌هایی هستند که بنده تجربه کردم. حالا بریم سراغ بعدی.

«به غارمون نگاهی می‌اندازم و لبخندی از سر شکر می‌زنم. بالاخره من و بابای پیرم، به جایی واسه زندگی پیدا کردیم. به پدرم نگاهی می‌اندازم که نون خشک‌های ریزه پیزه‌ای رو از روی زمین خاک آلود به سمت دهنش می‌بره. به سمتش میرم و نون خشک‌ ها رو به بیرون از غار پرت می‌کنم. رو به پدر میگم: «بابا چیکار می‌کنی؟ مگه نمی‌فهمی کرونا می‌گیری؟ من همه‌اش باید به فکر تو باشم؟» پدر می‌خواد چیزی بگه که نفسش میره و سرش روی پاهام پرت میشه. با ترس سرش رو توی دست‌هام می‌گیرم که آخرین حرف‌هاش رو می‌زنه: «دخترم! تو بهترین ثمره‌ی زندگی‌ام بودی. این غار که بزرگترین ارث ما هست واسه‌ی تو.» پدر از این دنیا میره. رعد و برقی می‌زنه و صدای هق‌هق من توش گم میشه. با شنیدن صدای بارون، جنازه‌ی بابا رو گوشه‌ای پرت می‌کنم و با ولع به سمت آّب میرم. فریاد می‌زنم: «آب! آب!» نمی‌دونی بعد از سه روز آب نخوردن با این اندام و بدن سی کیلوایم، حالا دیگه با دیدن آب، حتی پدر مرده‌ام رو فراموش کردم!»

این هم از قسمت دوم. نه به آن لباس شخصی های رنگارنگ و قانع نبودن، و نه به این غار نشینی از سر بدبختی! امیدوارم از این قسمت خوشتان آمده باشم. ما از این قسمت آموختیم که بلوف زدن چیز بسیار بدی است و ما همیشه باید به اندازه و راست در رمانمان استفاده کنیم. مگر اینهمه آدم در زندگی‌مان وجود ندارند که نه فقیر هستند و نه پولدار؟ پس چرا اینقدر قوه‌ی تخیل خود را آزار می‌دهیم؟ به کار بردن چند شخصیت با وضع مالی عادی، هم رمانتان را جذاب و بی‌همتا می‌کند و هم باعث جذب خواننده می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین