Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
بند مقدمه (زمینه سازی)
در خواب خوشی بودم که صدایی که شبیه به هیچ چیز نبود به گوشم رسید. در همان حالت خواب و بیداری کمی بهتر گوش دادم، چیزی شبیه به های و هوی عجیبی بود که گویی از دوردست آمده و به جایی کوبیده میشد و بازتاب مییافت. چراغ خواب اتاقم با نوری کم سو میتابید و میتوانستم با کنار زدن پرده، نگاهی به بیرون داشته باشم. به علاوه از آن جایی که به سحرگاه نزدیک میشدیم، از سیاهی اولیه شبانگاهی کاسته شده بود و اندکی فضای بیرون قابل رویت بود.
بندهای بدنه (متن نوشته)
به کوچه نگاه کردم. درختان با پیچ و تابی غریب، شاخ و برگ خود را تکان داده و گویی سعی در ترکیب بندی رقصی موزون داشتند که تا حدودی نیز در آن موفق بودند. شاخههای درخت از این سو به آن سو تاب میخوردند و یک هارمونی زیبا و دیدنی به وجود آورده بودند. این صدای وزش شدید باد بود که از دوردستها پیش آمده و به شیشه پنجره میکوبید.
پرده را سر جای خود برگرداندم و سعی کردم باز بخوابم. اما صدای پیچش باد بین برگهای خشک پاییزی که روی آسفالت کوچه به هم پیچیده و در تکاپوی باد میچرخیدند، به صدای قبلی اضافه شد. رفته رفته داشت چیزی شبیه به یک کنسرت بزرگ میشد که یک به یک نوازندگان آن از راه میرسیدند. باد با قدرت خود میان برگهای خشک پاییزی که پیش از این کف کوچه سرگردان بودند، پیچیده بود و آنها را در یک دور باطل، دور هم میچرخاند.
منظره جالبی بود؛ صدای وزش باد همگام با رقص شاخه درختان و صدای خراش برگها روی آسفالت، در حالی که دور نقطهای مبهم در گردش بودند. از خود میپرسیدم که این باد از کدام سرزمین و یا شهر با این شتاب پیش آمده و در این نقطه این گونه خودنمایی می کند.
بند نتیجه (جمع بندی)
به جای خوابیدن، راه جالبی پیدا کردم. سر بر بالشت گذاشتم و چشمانم را بستم. گوش دادن به صدای وزش شدید باد و خش خش برگها روی آسفالت، برایم تبدیل به یک لالایی جذاب شد. گوش میدادم و خود را در میان زمین و آسمان، در دست باد رها احساس میکردم…
در خواب خوشی بودم که صدایی که شبیه به هیچ چیز نبود به گوشم رسید. در همان حالت خواب و بیداری کمی بهتر گوش دادم، چیزی شبیه به های و هوی عجیبی بود که گویی از دوردست آمده و به جایی کوبیده میشد و بازتاب مییافت. چراغ خواب اتاقم با نوری کم سو میتابید و میتوانستم با کنار زدن پرده، نگاهی به بیرون داشته باشم. به علاوه از آن جایی که به سحرگاه نزدیک میشدیم، از سیاهی اولیه شبانگاهی کاسته شده بود و اندکی فضای بیرون قابل رویت بود.
بندهای بدنه (متن نوشته)
به کوچه نگاه کردم. درختان با پیچ و تابی غریب، شاخ و برگ خود را تکان داده و گویی سعی در ترکیب بندی رقصی موزون داشتند که تا حدودی نیز در آن موفق بودند. شاخههای درخت از این سو به آن سو تاب میخوردند و یک هارمونی زیبا و دیدنی به وجود آورده بودند. این صدای وزش شدید باد بود که از دوردستها پیش آمده و به شیشه پنجره میکوبید.
پرده را سر جای خود برگرداندم و سعی کردم باز بخوابم. اما صدای پیچش باد بین برگهای خشک پاییزی که روی آسفالت کوچه به هم پیچیده و در تکاپوی باد میچرخیدند، به صدای قبلی اضافه شد. رفته رفته داشت چیزی شبیه به یک کنسرت بزرگ میشد که یک به یک نوازندگان آن از راه میرسیدند. باد با قدرت خود میان برگهای خشک پاییزی که پیش از این کف کوچه سرگردان بودند، پیچیده بود و آنها را در یک دور باطل، دور هم میچرخاند.
منظره جالبی بود؛ صدای وزش باد همگام با رقص شاخه درختان و صدای خراش برگها روی آسفالت، در حالی که دور نقطهای مبهم در گردش بودند. از خود میپرسیدم که این باد از کدام سرزمین و یا شهر با این شتاب پیش آمده و در این نقطه این گونه خودنمایی می کند.
بند نتیجه (جمع بندی)
به جای خوابیدن، راه جالبی پیدا کردم. سر بر بالشت گذاشتم و چشمانم را بستم. گوش دادن به صدای وزش شدید باد و خش خش برگها روی آسفالت، برایم تبدیل به یک لالایی جذاب شد. گوش میدادم و خود را در میان زمین و آسمان، در دست باد رها احساس میکردم…