جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گربه نفرت انگیز] اثر «پری جنگلی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط <پری جنگلی> با نام [گربه نفرت انگیز] اثر «پری جنگلی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 260 بازدید, 6 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گربه نفرت انگیز] اثر «پری جنگلی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع <پری جنگلی>
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASAL.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

<پری جنگلی>

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Apr
9
97
مدال‌ها
2
نام اثر:گربه نفرت انگیز
نویسنده:m.f
ژانر: ترسناک
عضو گپ نظارت: (۱۰)S.O.W

خلاصه:
عطارد با دعوت کردن
شقایق به خونه‌اش،
خود را وارد جهنمی می‌کنه. راه برگشتنی از این تاریکی دیگه وجود نداره.
گربه‌ی نحس، عطارد را به پای مرگ‌ می‌فرسته!
***
صداش‌‌ مانند التماس،التماسی از نوع اجبار از‌ نوع ترسناکش که هر آدمی‌ آن‌رو میشنوه سست میشه‌ و عطارد در مقابل آن صدا ضعیف شد‌.
 
آخرین ویرایش:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,447
مدال‌ها
5
1708891031064.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی_ مطالعه‌ی این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

<پری جنگلی>

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Apr
9
97
مدال‌ها
2
«مقدمه»
تاریکی خیابان ترسش رو دوبرابر کرد دستش رو مشت کرد
در وسط تابستان احساس سرما و‌سوزش‌شدید کرد،کمرش از ترس خیس شد
با دیدن چشم‌های‌سیاهش، پاهاش بی حس شدن
***
من‌وتو در عالم مختلفی‌ زندگی‌می‌کنیم
نترس
من حس تنهایی می‌کنم دستم را بگیر فرار نکن از من!
منی که از‌ وجود تو هستم‌.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

<پری جنگلی>

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Apr
9
97
مدال‌ها
2
-وای دختر باور نمی‌کنم بهت پیشنهاد داد، شوخی می‌کنی؟
ولی صدای خوشحالش نشون می‌داد که شوخی نمی‌کنه
شقایق از پشت‌گوشی جیغ زد و گفت:
-نه عطارد شوخی‌‌نمی‌کنم، عید میام همه ماجرا رو‌ ‌در‌رو بهت میگم.
عطارد لبخند زد و باشه‌ایی گفت و از هم خداحافظی کردن‌.
(شقایق دخترخاله و رفیق صمیمی‌ عطارد هست)
چقدر برای این دختر خوشحالم قراره به عشقش‌ برسه.
« ما برای دوست داشته شدن خیلی گریه می‌کنیم، خیلی بی‌انصافیه»
***
بهش‌ نگاه کردم، این چشم چقدر آشنا بود؟
باحرص انگار می‌خواد دندون هاش خورد کنه نعره‌ایی کشید
به عقب حرکت کردم با اشک سرم رو بلند کردم.
به‌راستی این موجود لجن چقدر قدش بلنده؟
سرش رو کج کرد با صدایی‌‌گوش‌خراش جیغ زد.
چشم باز کردم با دیدن اتاق کم‌‌نورم نفس راحتی کشیدم،
این‌دیگه چه خوابی بود؟
پتو‌ رو کنار زدم و‌ پا شدم به ساعت چوپی‌قدیمی نگاه کردم
چهار صبح بود.
تخت قرمز آهنی‌م‌رو مرتب کردم
به سمت آشپزخونه رفتم.
خواب هنوز‌ و‌هنوز‌‌ جلوی‌ چشم‌هام‌‌
زنده بود.
حس خوبی نداشتم دلم بی‌قراری می‌کرد این اصلا خوب‌نیست‌.
برای فرار از افکارم به سمت گوشی رفتم مشغول‌دید زدن پست های تلگرام شدم که ناگهان‌ صدای شکست شیشه از طبقه بالا اومد،
با وحشت پریدم این‌دیگه چی‌بود؟
با ترس بلند شدم، نکنه دزد اومده؟
با لرزه داد زدم:
-کسی اون بالاست؟
تنها صدای جیک جیک گنجشک‌ها می‌اومد،
عصای چوپی که همیشه برای امنیت پشت در آشپزخونه‌می‌ذاشتم رو‌ برداشتم‌ ودر دل ناله‌ایی‌کردم وای‌خدا
به‌دادم برس
باترس پام روی‌ پله گذاشتم‌ دومی‌رو گذاشتم‌که آب‌دهنم روبلعیدم‌ با صدایی ضعیفی‌که حتی خودم بزور می‌شنیدم،‌گفتم:
-هر‌ کی‌باشی از اینجا بیا بیرون، اسلح دارم.
مکثی کردم‌ شاید صدایی بشنوم اما هیچ‌صدایی‌به گوشم نمی‌رسید.
پام رو روی آخرین پله گذاشتم،چشم‌هام بستم با ترس باز کردم
چراغ رو روشن‌کردم‌ به اطراف نگاه کردم طبقه بالا یک اتاق داره
اتاق مهمونی و‌ بسته بود و راهروی‌کوچکی به سمت میز‌ آینه‌دار رفتم جا شمعی افتاده خم شدم‌شیشه شکسته رو جمع کردم با خودم زمزمه کردم «حتما بخاطر هوا بود» فقط‌ می‌خوام دلم رو‌قانع کنم‌که نترسم‌ و‌صبح‌بشه برم سرکار‌.
 
موضوع نویسنده

<پری جنگلی>

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Apr
9
97
مدال‌ها
2
درحالی که کتاب‌ها در قفسه می‌ذاشتم، گفتم:
-زهرا باید می‌دیدی چقدرصورتش خراش داشت خیلی ترسناک بود.
زهرا شیشه‌پاک‌کن روی میز چوپی گذاشت باخنده گفت:
-حتما ازبس خوردی اینطور خوابی دیدی!
خندیدم راست می‌گفت دیشب سرشام خیلی قرمه‌سبزی خورده بودم
گفتم:
-این کارتون بیار.
کارتون برام آورد، کتاب‌ها رو داخل قفسه گذاشتم.
***
آهنگی پلی کردم و چشم‌هام بستم، قراره شقایق ساعت ۳صبح برسه ترجیح دادم بیدار بمونم.
«حال روزم بده
منو به تنهایی عادت نده »
اشکی از چشم‌هام سر خورد، بغض بدی در گلوم گیر کرد
دلم چقدر می‌خواست جیغ بکشم‌.
صدای گوشیم بلند شد و آهنگ قطع شد روی‌ مبل نشستم اسم شقایق در صفحه گوشی رونمایی شد. لبخندی زدم کمی سرفه کردم تا بغض طرد کنم و صدام صاف بشه‌، گوشی برداشتم صدای شادش لبخندم بزرگ‌تر کرد و‌گفت:
-کجایی دختر، نخوابی من توراهم.
-منتظرتم رفیق نمی‌خوابم.
شقایق خندید و‌گفت:
-وای ‌به‌حالت بخوابی می‌کشمت عطارد.
-نه، ساعت چند می‌رسی؟
صداش جدی کرد، صدای نازی داشت!
-الو دختر، الو؟
خندیدم و گفتم:
-داشتم به صدات فکر می‌کردم!
شادی خندید و‌ جیغی زد و گفت:
-نکنه عاشقم شدی، وای خطری شدی من دیگه نمیام پیشت می‌ترسم.
-بیای می‌خورمت خوشکله.
-گمشو عطارد،‌ زبون‌دارز اومدم حالیت می‌کنم ساعت ۲:۳۰ اونجا باش فعلا.
منتظر جوابم‌ نموند و قطع کرد.
بلند شدم‌و‌به سمت حموم رفتم‌‌ به آینه نگاه کردم‌، چشم‌هام سرخ شدن دستی به چشم‌هام کشیدم،قهوایی روشن که رگ‌های قرمزی داشت، که رنگ چشم‌هام رو جذاب‌تر کرده، این چشم‌ها
چقدر شبیه به پدری که خاطره‌ایی ازش نداشتم! تنها عکس‌های بی‌روح‌بودن که کنارم زندگی‌ میکنن، آهی کشیدم‌ودستم سر خورد به لب‌هام‌ اما این لب‌ها متعلق به مامانم بودند لب‌های‌کوچکی بودند، سفیدی پیش از حد پوستم بازم متعلق به مامانم بود، تنها چشم‌هام و‌چاله‌گونه‌ام رو از‌ پدرم به ارث بردم.
کاش، کنارم بودید!
این‌دل‌ تنگ شده براتون، کاش خاطره‌ایی ازتون داشته باشم.
بغضم بلعیدم و صورتم‌ رو شستم از حموم اومدم بیرون
به لباسم‌نگاه کردم بدک نبود، یه هودی سیاه ساده با ساپورت سیاه، سوئیچ‌‌ پرایدم برداشتم
***
به اتوبوس‌ نگاه کردم، چشم‌هام چرخوندم‌ دنبال
شقایق گشتم هوا حسابی سرد شد.
قلبم تندتند می‌زد ترسی در قلبم اومد که بخاطرش ایستادم، چشم‌هام بستم.
-چقدر منتظرت موندم.
نفس عمیقی کشیدم.
 
موضوع نویسنده

<پری جنگلی>

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Apr
9
97
مدال‌ها
2
برگشتم عقب با لبخند شقایق رو بغل کردم همدیگرو بوسیدیم
چمدان‌آبی رنگ رو از دستش گرفتم وباهم‌قدم زدیم به سمت خروجی رفتیم گفتم:
-خوش‌اومدی عزیزم.
شقایق لبخند‌ دلبرانه‌ایی زد و گفت:
-فدات‌شم، بیا بریم‌خونه خیلی خستم.
سرم تکون دادم از ترمینال خارج شدیم به سمت ماشین رفتیم چمدان شقایق پشت گذاشتم
شقایق بدون کمک سوار ماشین شد.
سوار شدم به شقایق نگاه کردم‌ چشم‌هاش بسته یه فکری به سرم اومد که با این فکرشیطانی لبخند بزرگی زدم
چشم‌هام بستم وجیغ زدم به شقایق‌نگاه کردم پرید باچشم‌های شوکه شده نگام کرد و گفت:
-خاک‌بر سرم جنی شدی تو، چت شد؟
صدای از پشت اومد صدای گربه بود به پشت‌نگاه کردم، نصف گربه داخل کوله‌پشتی بود با ترس میو‌‌ می‌گفت
ساکت به گربه نگاه کردم
شقایق با تعجب گفت:
-هی عطارد چرا خشکت زده؟
به شقایق نگاه کردم، چشم‌های سیاهش پر شده بودن از نگرانی لبخندی‌ زدم دستم روی دستش گذاشتم و‌گفتم:
-سربه‌سرت‌ گذاشتم.
لبخند گشادی زدم و‌شقایق یه خاک‌بر‌سری گفت و برگشت گربه رو از‌ کوله‌پشتی در آورد بغلش‌کرد‌:
-گربمو ترسوندی احمق‌.
خندیدم‌ درحالی‌که ماشین روشن می‌کردم‌ گفتم:
-چه می‌دونستم‌گربه داری!
سرش با تاسف تکون داد، گربه‌اش‌نوازش‌کرد.
آهی کشیدم و‌ تا خونه حرفی‌نزدیم.
ماشین دم در پارک‌کردم شقایق همراه با گربه‌اش پیاده شد‌گفت:
-ماشین نمی‌بری تو؟
-نه یه ساعت‌ دیگه باید برم.
چمدان‌ش بلند کرد و‌گفت:
-چه زود!
سرم تکون دادم، باهم وارد خونه شدیم گربه رو‌پایین گذاشت.
شقایق سوتی زد و‌گفت:
-چه خونه‌جذابی‌داری‌دختر، از قبلی دو‌برابر بهتره!
تشکری کردم شقایق روی مبل نشست روبه‌روش نشستم گفتم:
-خب حالا تعریف کن؟
-از کدوم بگم؟ازپیشنهاد عشقم یا طلاق ناگهانی مامان و‌بابا؟
شوکه شدم باورم نمی‌شد دایی می‌خواد از زن‌دایی جدا بشه اونا باعشق ازدواج کردند و‌ثمره عشقشون شقایق بود!
چرا این همه سال تازه به‌یادشون افتاد جدا بشن؟
شقایق‌ خنده تلخی زد و‌گفت:
-ذهنتو درگیر نکن اونا به من فکر نکردن پس نیازی‌نیست بشون فکر کنم.
-ولی شقایق، چرا این تصمیم گرفتن؟
شقایق بلند شد دور خودش چرخید خنده بلندی زد و با صدای بلند انگار جیغ می‌زد و گفت:
-وای دختر زانو زد بهم گفت عاشقتم شقایق نزدیک بود از حال برم.
بلند شدم روبه‌روش ایستادم:
-برات خیلی‌خوشحالم تو لیاقت بهترین‌ها رو داری.
بوسیدمش.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین