جملاتی از کتاب گرداب تمنا:
شد همنشین هر دمم تشویش و ترس و اضطراب
یارب رسان آن دم شود منزل به دامان تراب
شد تکه تکه هرچه بودش جامهی آمال من
هرچه بدانستم, نمیدانم چو بیداران خواب
تکرار و تغییر و دگرگونی چه در عالم کند
کآخر بجز یک خاطره از من نمانده جز سراب
بشکن مرا تا تکه های دل ز من پیدا کنم
بندی زنم بر پیکرش چون روزگاران شباب
زین پس اگر این احمدی اندیشه ای در ره کند
داند که آید آن دمی کین هم بود نقش بر آب