جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار گروس عبدالملکیان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام گروس عبدالملکیان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 206 بازدید, 10 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع گروس عبدالملکیان
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
رگ‌های این شعر را باید بُرید
چرا که تنها خون می‌تواند تو را بنویسد

بارها دیده‌بودم
که خاطره‌ای از روی میز بیفتد
عصری تَرَک بردارد
یا نیمه‌شبی بشکند
اما یک خانه
یک کوچه
یک شهر با تمام خیابان‌هایش...

چه‌طور بگویم که باور کنید؟
چه‌طور بگویم که باور کنم؟

فقط یادم هست
چون خرابه‌ای از پله‌ها بالا آمدم
آجرهایم را از رویم کنار زدم
استخوان‌ها را از آوارم بیرون کشیدم
چهره‌ام را از صورتم کَندم
زنگ زدم به مادرم، گفتم:
سلام! من نیستم!
نبودنم دلش گرفته بود
می‌خواست با کسی...

بعد بعد بعد
یادم نیست
فقط یادم هست
آن‌روز
چشم‌هام با قطار رفته‌بود
و دستم
طوری که انگار از خداحافظی تراشیده باشند
در هوا سنگ شد
و پاهام
کوچه کوچه کوچه کوچ کردند
و جوی کوچکی که از ایستگاه می‌گذشت
از فکر کردن به سرنوشت
گِل‌آلود بود

فقط یادم هست
چون درختی خشک به خانه آمدم
و در را
به‌روی همه‌ی فصل‌ها بستم

مگر
چمدانت چه‌قدر بود
که تمام زندگی‌ام را
با خودت بردی؟
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
تیرِ هواییِ بی‌خطر!
تو آسمان را کُشتی

روز به سختی
از زیر در
از سوراخ کلیدها به درون آمد

اگر دست من بود
به خورشید مرخصی می‌دادم
به شب اضافه‌کار
سیگاری روشن می‌کردم
و با دود
از هواکشِ کافه بیرون می‌رفتم
مِه می‌شدم در خیابان‌ها
که لااقل
این‌همه گم شدن را
اتفاقی کنم

برادرم!
چگونه پیدایت کنم؟
وقتی به یاد نمی‌آورم
چگونه گُمَت کرده‌ام

چقدر کلمات تنهایند
چقدر تاریکی آمده‌است
چقدر کلمات در تاریکی جا عوض می‌کنند
چقدر طبیعت لاغر شده‌است

به چیز‌هایی در اتاق
که چیزهایی هم نیستند
خیره می‌شوم
و دل خوش می‌کنم
به جیر جیر پرنده‌ای
که در لولای در گرفتار است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
این‌بار
از پا به خواب می‌روم

کم‌کم دست‌ها
و موهایم بر پیشانی خشک می‌شود

درخت را می‌فهمم
که بارها پاییز و زمستان و بهار را دویده‌است
و دیگر
میوه‌هایش را پنهان می‌کند

در زمستان
کلاغ می‌دهد

در بهار گنجشک
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
از ماه
لکه‌ای بر پنجره مانده‌است
از تمام آب‌های جهان
قطره‌ای بر گونه‌ی تو

و مرزها آنقدر نقاشیِ خدا را خط‌خطی کردند
که خونِ خشک‌شده، دیگر
نام یک رنگ است

از فیل‌ها
گردنبندی بر گردن‌هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز

فردا صبح
انسان به کوچه می‌آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک‌ها پنهان می شوند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
دست را در دست گرفت
جراحی که می‌خواست
دستِ بُریده را پیوند بزند

دستی جدامانده از انسان
دستی نجات‌یافته از جنگ
دستی که آسمان
در رگ‌هایش می‌چرخید
دستی
همان‌طور مانده
در ساعتِ هفت و پنج دقیقه

دستی
که دیگر خواب نمی‌رفت
چنگ نمی‌زد به زندگی

دستی
که انگشت‌هاش را باز کرده بود
و سرنوشت را همان‌طور
رها کرده‌بود
روی زمین

دستی
که دیگر نمی‌توانستند
مجبورش کنند

دستی تا ابد یک‌دست
دستی
که از تمامِ چیزها
دست کشیده‌بود

پس دست را برداشت
رفت بیرون
که زخم‌های پاییز را ببندد
لکه‌های خون را
از ابرها پاک کند
پوست شب را بشکافد
و استخوانِ ماه را جا بیندازد

رفت
رفت، دست را گذاشت روبه‌روی خدا
گفت:
دستی که آزادی را فهمیده‌است
دیگر
به بازوی انسان باز نمی گردد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
زخم سی*ن*ه‌ات را باز کردم
نشستم به تماشای آسمان

تو را نمی‌توان نوشت
چرا که مثل رودخانه‌ای طولانی در جریانی
و هم‌زمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع می‌کند
در سرت غروب کرده‌است

تو را نمی‌توان نوشت

تو زیبایی
و این هیچ‌ربطی به زیبایی‌ات ندارد

حرف نمی‌زنی
چرا که می‌دانی
یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است
وقتی سکوت می‌کند، آسمان

عصر
بر روح صندلی می‌نشینم
رنجِ چای را می‌نوشم
خیره می‌شوم به چشم‌هایت
و فکر می‌کنم
خدا نزدیک‌تر شده
آن‌قدر
که وقتی درخت را می‌تکانم
ابرها بر زمین می زنند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
از ماه
لکه‌ای بر پنجره مانده‌است
از تمام آب‌های جهان
قطره‌ای بر گونه‌ی تو

و مرزها آنقدر نقاشیِ خدا را خط‌خطی کردند
که خونِ خشک‌شده، دیگر
نام یک رنگ است

از فیل‌ها
گردنبندی بر گردن‌هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز

فردا صبح
انسان به کوچه می‌آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک‌ها پنهان می‌شوند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
نامت را در پرانتزى مى‌نويسم
كه آن را براى هميشه خواهم بست...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
اصلاً مهم نیست
تو چندساله باشی،
من هم‌سنّ و سال تو هستم

مهم نیست
خانه‌ات کجا باشد،
برای یافتنت کافی است
چشم‌هایم را ببندم

خلاصه بگویم؛
حالا هر قفلی که می‌خواهد
به درگاه خانه‌ات باشد،
عشق پیچکی است
که دیوار نمی‌شناسد...
 
بالا پایین