جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستانک [گرگ دره] اثر «Bahar◇6 کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط shahab با نام [گرگ دره] اثر «Bahar◇6 کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 258 بازدید, 5 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [گرگ دره] اثر «Bahar◇6 کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع shahab
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
داستانک: گرگ دره
به قلم: @Bahar◇6
ژانر: علمی_تخیلی؛ عاشقانه، ترسناک.
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
خلاصه: انسانیت گرگ به وحشی‌گری انسان می‌ارزد... .
آتش‌فشان‌ها فوران می‌کندد و آسمان تیره می‌شود، سنگ‌‌ها فریاد می‌کشند و زمین از زوزه‌ی گرگ‌ها می‌لرزد؛
ابرها می‌گریند و خورشید خود را پنهان می‌کند؛ گرگ دره بیدار می‌شود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
تاييد داستان کوتاه.png




بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.

راه‌تان همواره سبز و هموار


•مدیریت بخش کتاب•
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: shahab
موضوع نویسنده

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
مقدمه:
بوی خون زوزه‌کشان را بیدار کرد؛
خفاش‌ها خورشید را احاطه کرده بودند، تاریکی بود و دود... .
او گرگ‌ها را می‌دید؛ گرگ‌هایی که تنها صدای‌شان صدها سال بود زمین را به لرزه وا می‌داشت!
قامت قهرمان در افسون‌الجن نمایان شد؛
گرگ‌های خاکستری خود را میان مِه غلیظ پنهان کردند... .
این‌بار صدای زوزه‌شان با صدای ابلیس یکی شد؛ صدای فریاد مانندی که گوش‌ها را کر می‌کرد:
- گرگ دره بیدار شد!
 
موضوع نویسنده

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
رخش سیاه با سرعت باد می‌تازید و اما دخترک بی‌چاره‌ای که با هر نفس ده بار قلبش به جلو و عقب تاب می‌خورد!
آسمان خاکستریِ این روزها بغضش شکست و داد و فریادهای مردم با صدای رعد و برق آمیخته شد. کم‌کم قطره‌های اشک موهای قهوه‌ای پیچ‌ خورده‌اش و یال سیاه اسب را خیس کرد. با ست‌های کوچکش چنان یال اسب بی‌چاره را چسبیده بود که می‌ترسید فرار کند.
- برو حیوون... تندتر... .
آن دهکده‌ی نفرین شده برایش حتی از جنگل تاریکی که اکنون در آن می‌تاخت وحشتناک‌تر بود!
صدای شیهه‌ی اسب با صدای زوزه‌ی گرگ‌ها یکی شد‌.
- هوش... آروم باش، چیزی نیست!
اسب بی‌چاره که نمی‌فهمید و مدام شیهه می‌کشید. باران لباس مردامه‌ای که پوشیده بود را خیس کرده بود و بادهای زمستانی که می‌وزید لرزش را بیشتر می‌کرد. جنگل تاریک بود و اسب بی‌چاره آرام و قرار نداشت، از کنترل خارج شده بود!
- آروم حیوون آروم... خدایا، چیزی نیست... .
با شیهه‌ی دیگر اسب احساس کرد روی زمین و هوا معلق است و سپس با ضرب روی شاخ و برگ‌‌های بی‌جان خیس افتاد. همین را کم داشت!
اسب رم کرده بود؛ به سختی از روی زمین برخواست و همان‌طور که سمت اسب می‌رفت زمزمه می‌کرد:
- هی آروم باش، چیزی نیست... هیچی آروم... .
صدای داد و فریادی که آمد باز اسب را دیووانه کرد، صدای کوبیدن سم‌های رخش سیاه با باران مخلوط شد.‌
- لعنتی‌لعنتی... اه!
مردم دهکده او را شوم می‌دانستند و البته یک قاتل، اما کسی جز خودش و خدا نمی‌دانست که قاتل نیست!
دست‌هایش را حصار تنش قرار داد و سمت ناکجا آباد قدم برمی‌داشت.
 
موضوع نویسنده

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
باران هم‌چون شلاقی بدن خشک شده‌ی دخترک را نوازش می‌‌کرد‌. صدای فریادها و همهمه‌ی مردم کم‌ و کم‌تر می‌شد.
موهای خیس چسبیده به پیشانی‌اش را کنار زده و زیر لب غر می‌‌زد:
- اه لعنتی! آخه خداجون بین این همه بلا و مصیبت این چی بود سرِ ما آوردی؟!
صدای زوزه‌ی گرگ‌ها دیگر برایش عادی شده بود. بینی‌اش را بالا کشید و باز غر زد:
- لعنتی؛ فقط همین سرما خوردگی رو کم دارم... دیگه بدتر از این نمیشه!
احساس کرد کسی پشت سرش است، اما آیا ک.س جز او دل و جرعت این که پا در جنگلِ سیاهی که منطقه‌ی ممنوعه بود، بگذارد را دارد؟
نامحسوس بدنه‌ی کمانش را لمس کرد و زیر چشمی به پشت سرش نگاه کرد. در تاریکی چیزی مشخص نبود و البته بارانی که هم‌چون مِه همه چیز را کدر و تار کرده بود. او خیلی خوب با این بود آشنایی داشت، بوی گرگ!
خیلی سریع دست به پشت سرش برده و تیری در کمان قرار داد. تا رویش را برگرداند اثری از گرگ نبود!
باید هرچه زودتر از این‌ جنگلِ مرموز می‌رفت تا حداقل جانش را حفظ کند!
پا تند کرد، و قدم‌هایش را تندتند پشت سرِ هم برمی‌داشت.
***
صدای موسیقی شکمش روی اعصابش بود و از همه بدتر لباس‌های کثیف و چرک شده‌اش حالش را به هم می‌زد. موهای خیسی که زیر کلاه جمع‌شان کرده بود اذیتش می‌کردند.
دیشب بدترین شب عمرش بود و البته طولانی‌ترین!
آن‌قدر راه رفته بود که پاهایش ورم کرده و سنگین شده بود. با دیدن جمعیتی که یک‌جا جمع شده بودند نیشش شل شد، باید از خجالت شکمش در می‌آمد!
قبل از طلوع خورشید خودش را به این دهکده رسانده بود. لحظه‌ای با خودش فکر کرد چه می‌شد مردم دهکده‌ی ما نیز هم‌چون این مردم خوش‌حال و سرزنده باشند؟
کلاهش را کمی پایین‌تر کشید و خودش را در جمعیت جا کرد تا ببیند آن‌جا چه‌خبر است... با دیدن میمونی که حرکات مسخرخ انجام می‌داد و مردم را می‌خنداند نیشخندی زد؛ نانش حسابی در روغن بود!
دستش را خیلی نامحسوس در جیب سفید مرد بلند قدی کرد، شئ فلزی و سری را لمس کرده و بیرون کشید. با دیدن ساعت جیبی نقره‌ای چشم‌های آسمانی‌اش برق زد. لب‌های کش‌ آمده‌‌اش را گاز گرفته و سراغ ک.س دیگر رفت. صدای خنده‌ی مردم تمرکزش را به هم می‌زد. این بار شخص شیک پوش‌تری را در نظر گرفته و نزدیکش شد، دستش را دراز کرد، هنوز در جیب نرسیده اسیر پنجه‌های سردی شد؛ عرق سردی روی پیشانی‌اش نشست... .
انگار ذهنش قفل شده بود، صدایی از کنار گوشش شنید:
- دزدی کار خوبی نیستا!
در ذهنش فریاد می‌کشید و کلافه می‌گفت:
- خدا‌خدا‌خدا‌خدا... آخ خدایا کمک!
طعم گس خون را در دهانش حس کرد. کمی تقلا کرد اما انگار نه انگار.
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,205
مدال‌ها
10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین