جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط ASHVAN با نام گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,592 بازدید, 2 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست
نویسنده موضوع ASHVAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASHVAN
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
موضوع انشا: گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست
 
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
بازرگانی یک طوطی زیبا و شیرین سخن در قفس داشت. روزی که آماده ی سفر به هندوستان بود. از هر یک از خدمتکاران و کنیزان خود پرسید که چه ارمغانی برایتان بیاورم, هر کدام از آنها چیزی سفارش دادند. بازرگان از طوطی پرسید: چه سوغاتی از هند برایت بیاورم؟ طوطی گفت: اگر در هند به طوطیان رسیدی حال و روز مرا برای آنها بگو. بگو که من مشتاق دیدار شما هستم. ولی از بخت بد در قفس گرفتارم. بگو به شما سلام می‌رساند و از شما کمک و راهنمایی می‌خواهد. بگو آیا شایسته است من مشتاق شما باشم و در این قفس تنگ از درد جدایی و تنهایی بمیرم؟ وفای دوستان کجاست؟ آیا رواست که من در قفس باشم و شما در باغ و سبزه‌زار. ای یاران از این مرغ دردمند و زار یاد کنید. یاد یاران برای یاران خوب و زیباست. مرد بازرگان, پیام طوطی را شنید و قول داد که آن را به طوطیان هند برساند.

بود بازرگان و او را طوطیی … در قفس محبوس زیبا طوطیی

چونک بازرگان سفر را ساز کرد … سوی هندستان شدن آغاز کرد

هر غلام و هر کنیزک را ز جود … گفت بهر تو چه آرم گوی زود

هر یکی از وی مرادی خواست کرد … جمله را وعده بداد آن نیک مرد

گفت طوطی را چه خواهی ارمغان … کارمت از خطهٔ هندوستان

گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان … چون ببینی کن ز حال من بیان

کان فلان طوطی که مشتاق شماست … از قضای آسمان در حبس ماست

بر شما کرد او سلام و داد خواست … وز شما چاره و ره ارشاد خواست

گفت می‌شاید که من در اشتیاق … جان دهم اینجا بمیرم در فراق؟

این روا باشد که من در بند سخت … گه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟

این چنین باشد وفای دوستان … من درین حبس و شما در گلستان؟

یاد آرید ای مهان زین مرغ زار … یک صبوحی در میان مرغزار

یاد یاران یار را میمون بود … خاصه کان لیلی و این مجنون بود

ای حریفان بت موزون خود … من قدحها می‌خورم پر خون خود

یک قدح می‌نوش کن بر یاد من … گر نمی‌خواهی که بدهی داد من

یا بیاد این فتادهٔ خاک‌ بیز … چونک خوردی جرعه‌ای بر خاک ریز

ای عجب آن عهد و آن سوگند کو … وعده‌ های آن لب چون قند کو

گر فراق بنده از بد بندگیست … چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست

ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ … با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ

ای جفای تو ز دولت خوب‌ تر … و انتقام تو ز جان محبوب‌ تر

نار تو اینست نورت چون بود؟ … ماتم این تا خود که سورت چون بود

از حلاوتها که دارد جور تو … وز لطافت ک.س نیابد غور تو

نالم و ترسم که او باور کند … وز کرم آن جور را کمتر کند

عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد … بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

والله ار زین خار در بستان شوم … همچو بلبل زین سبب نالان شوم

این عجب بلبل که بگشاید دهان … تا خورد او خار را با گلستان

این چه بلبل این نهنگ آتشیست … جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست

عاشق کلست و خود کلست او … عاشق خویشست و عشق خویش‌ جو

 
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
چونک تا اقصای هندستان رسید … در بیابان طوطیی چندی بدید

مرکب استانید پس آواز داد … آن سلام و آن امانت باز داد

طوطیی زان طوطیان لرزید بس … اوفتاد و مرد و بگسستش نفس

شد پشیمان خواجه از گفت خبر … گفت رفتم در هلاک جانور

این مگر خویشست با آن طوطیک … این مگر دو جسم بود و روح یک

این چرا کردم چرا دادم پیام … سوختم بیچاره را زین گفت خام

این زبان چون سنگ و هم آهن و شست … وانچ بجهد از زبان چون آتشست

سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف … گه ز روی نقل و گه از روی لاف

زانک تاریکست و هر سو پنبه‌زار … درمیان پنبه چون باشد شرار

ظالم آن قومی که چشمان دوختند … زان سخنها عالمی را سوختند

عالمی را یک سخن ویران کند … روبهان مرده را شیران کند

جانها در اصل خود عیسی‌دمند … یک زمان زخمند و گاهی مرهمند

گر حجاب از جانها بر خاستی … گفت هر جانی مسیح‌آساستی

گر سخن خواهی که گویی چون شکر … صبر کن از حرص و این حلوا مخور

صبر باشد مشتهای زیرکان … هست حلوا آرزوی کودکان

هرکه صبر آورد گردون بر رود … هر که حلوا خورد واپس‌تر رود

وقتی به هند رسید. چند طوطی را بر درختان جنگل دید. اسب را نگهداشت و به طوطی‌ها سلام کرد و پیام طوطی خود را گفت: ناگهان یکی از طوطیان لرزید و از درخت افتاد و در دم جان داد. بازرگان از گفتن پیام, پشیمان شد و گفت من باعث مرگ این طوطی شدم, حتماً این طوطی با طوطی من قوم و خویش بود. یا اینکه این دو یک روح‌اند درد دو بدن. چرا گفتم و این بیچاره را کشتم. زبان در دهان مثل سنگ و آهن است. سنگ و آهن را بیهوده بر هم مزن که از دهان آتش بیرون می‌پرد. جهان تاریک است مثل پنبه‌زار, چرا در پنبه‌زار آتش می‌اندازی. کسانی که چشم می‌بندند و جهانی را با سخنان خود آتش می‌کشند ظالمند.

بازرگان گفت: من از آن پیام رساندن پشیمانم. دیگر چیزی نخواهم گفت. چرا من نادان چنان کاری کردم دیگر ندانسته سخن نخواهم گفت. طوطی گفت: چرا پیشمان شدی؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا ناراحتی؟ بازرگان چیزی نمی‌گفت. طوطی اصرار کرد. بازرگان گفت: وقتی پیام تو را به طوطیان گفتم, یکی از آنها از درد تو آگاه بود لرزید و از درخت افتاد و مرد. من پشیمان شدم که چرا گفتم؟ امّا پشیمانی سودی نداشت سخنی که از زبان بیرون جست مثل تیری است که از کمان رها شده و برنمی‌گردد. طوطی چون سخن بازرگان را شنید, لرزید و افتاد و مُرد. بازرگان فریاد زد و کلاهش را بر زمین کوبید, از ناراحتی لباس خود را پاره کرد, گفت: ای مرغ شیرین! زبان من چرا چنین شدی؟ ای دریغا مرغ خوش سخن من مُرد. ای زبان تو مایه زیان و بیچارگی من هستی.
بازرگان در غم طوطی ناله کرد, طوطی را از قفس در آورد و بیرون انداخت, ناگهان طوطی به پرواز درآمد و بر شاخ درخت بلندی نشست. بازرگان حیران ماند. و گفت: ای مرغ زیبا, مرا از رمز این کار آگاه کن. آن طوطیِ هند به تو چه آموخت, که چنین مرا بیچاره کرد. طوطی گفت: او به من با عمل خود پند داد و گفت ترا به خاطر شیرین زبانی‌ات در قفس کرده‌اند , برای رهایی باید ترک صفات کنی. باید فنا شوی. باید هیچ شوی تا رها شوی. اگر دانه باشی مرغها ترا می‌خورند. اگر غنچه باشی کودکان ترا می‌چینند. هر ک.س زیبایی و هنر خود را نمایش دهد. صد حادثه بد در انتظار اوست. دوست و دشمن او را نظر می‌زنند. دشمنان حسد و حیله می‌ورزند. طوطی از بالای درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظی کرد. بازرگان گفت: برو! خدا نگه دار تو باشد. تو راه حقیقت را به من نشان دادی من هم به راه تو می‌روم. جان من از طوطی کمتر نیست. برای رهایی جان باید همه چیز را ترک کرد.
 
بالا پایین