جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گزینه سوم] اثر «حسنا.م کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط HAN با نام [گزینه سوم] اثر «حسنا.م کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 622 بازدید, 12 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گزینه سوم] اثر «حسنا.م کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع HAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
نام رمان: گزینه سوم
نویسنده: حسنا.م
ژانر: طنز، عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.V(8)
خلاصه: حانیه یه دختر کاملاً شیطونه که مادر و پدرش از دستش آسی شدن چون خانودشون پولدارن و باید اشرافی رفتار کنه ولی دست هر چی شیطون و مردم آزار رو از پشت بسته. خب این دختر عاشق نمی‌شه. عاشق می‌کنه!
و شاید داره تاوان عاشق کردنش رو پس میده... و البته گزینه سومی هم وجود داره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,341
45,496
مدال‌ها
23

IMG_۲۰۲۲۰۱۳۰_۱۸۲۶۴۹.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
مقدمه:
آرام و بی‌صدا راه می‌روم.
شاید تقدیرم این‌گونه بوده است!
قطره‌های اشک مانند سیل بر روی گونه‌هایم جاری می‌شوند.
مزه شوری‌شان را حس نمی‌کنم. غمگین‌تر از آنم که تشخیص دهم.
شاید هم با قطرات باران مخلوط شده‌اند‌‌... .
کسی چه می‌داند؟
روزی من هم در آن خانه‌های اشرافی در حال کشیدن نقشه‌های گوناگون برای آزار مردم بودم.
روزی من هم در این زمستان سرد، کنار شومینه و در آغوش گرم پدر و مادرم چای می‌خوردم.
ولی حالا... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
تق‌تق.
- بله؟
- بیا صبحانه بخور.
- برو میام خودم.
- فقط زود.
- باشه.
هیچ‌ک.س نمی‌تونه امروز رو از من بگیره. از روی تخت بلند شدم و خودم رو به پنجره رسوندم و درش رو باز کردم.
- اوف عجب هوایی! جون میده برای مردم آزاری.
رفتم سمت آینه‌ کمد و شونه برداشتم تا موهام رو شونه کنم خیلی بلند شده بودن تقریباً تا زیر زانوم می‌رسید.
- چه همه گِره . اوخ آخ ایخ.
- یا بیا اکرم کوتاشون کنه یا قبل خواب بباف.
برگشتم طرف صدا؛ مامان بود.
- باشه می‌بافم، حالا میای برام شونه کنی مامان جونم؟
صورتش رو جمع کرد.
- چندش نشو حانیه. نه دستم درد می‌گیره.
- چشم. فقط همین یه بار دیگه.
- بِده مَروا بکنه خب.
- اون خیلی بد شونه میکنه پوست سرم کنده میشه‌
- به من چه. کوتاه کن.
- شماهم منتطر یه بهونه‌ای بگی کوتاه کنم ها!
- موخوره می‌گیره دختر جان.
- نه نمی‌گیره حالا بیا این‌بار رو شونه کن دفعه بعد خودم می‌کنم.
- خیلی خب بیا جلو.
همین‌جوری داشت شونه می‌کشید گفتم:
- مگه صبحانه نمی‌خوردین؟
- یه نگاه به ساعت بنداز الان وقت صبحانه خوردنه؟
ساعت رو نگاه کردم دوازده و ۳۶ دقیقه بود.
- مروا اومد گفت.
- می‌خواسته بیارت پایین.
- کرم داره؟
- لابد.
کشم رو بست. گفتم:
- خب مامان من یکم کار دارم شما برین پایین.
یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و رفت پایین.
- آخیش گیر نداد باهاش برم.
موهام رو گوله کردم تا از زیر شال نیاد بیرون. یه مانتو هم پوشیدم و طناب رو از تو کشو برداشتم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
- اِ یادم رفت در اتاق رو قفل کنم. باز کسی نیاد ببینه نیستم.
بعد از انجام عملیات قفل کردن که شامل سه مرحله با سه تا کلید میشه، پنجره رو باز کردم و پریدم رو بالکن. دقیقاً یک متر پایین‌تر از لبه پنجره بود. ترکیب خونمون رو خیلی دوست داشتم. طول بالکن سه متر بود و اون‌طرف‌ترش یه بالکن دیگه با اختلاف یه متر. بعد از اونم یه بالکن دیگه با همین فاصله. خلاصه پنج تا بالکن رو رفتم پایین. قسمت سختش همین‌جاست؛ حدود سه، چهار متر با زمین فاصله داشتم.
- اون‌جا چی‌کار می‌کنی؟
اِ شیواس که، هم‌کلاسیم.
- قربون دست و پنجولت همون نردبون رو بذار این‌طرف.
- خونتون پله نداره تو از دیوار میای پایین؟
- گیر نده تو رو جدت کار دارم. دیرم شده.
نردبون رو گذاشت این‌ور. تا می‌خواستم برم پایین سر و کله آقای فرجی پیدا شد. مرد تقریباً مسنی بود، باغبونمون.
- وا حانیه خانم اون‌جا چی‌کار می‌کنین؟
- چیز شد... یعنی یه چیزی این بالا دیدم گفتم بیام برش دارم.
- اها خب بیاین پایین نردهبون رو ببرم تو.
بعد با خودش زمزمه کرد:
- من همین چند لحظه پیش اون‌جا بودم چیزی نبود که.
- شما رو بالکن چی‌کار داشتین آقای فرجی؟
- ام هیچی، هیچی.
اومدم پایین و گفتم:
- مامان در جریانه چیزی بهش نگین ناراحت میشه فکر می‌کنه می‌خواین چغلی کنین.
نفهمید منظورم رو.
- چغلی چیه دخترم؟
- هیچی... .
شیوا هنوز تو شک کار من بود. گفت:
- خب من برم دیگه، خداحافظ.
- نه وایسا با هم بریم.
راه افتادیم طرف خونه شیوا.
- خب تو که می‌خواستی بیای خونه ما چرا از در نیومدی‌؟
- نمی‌خوام بیام خونه شما، بعدشم مامانم نباید بفهمه.
- آهان می‌خوای بری پیش دوس پسرت حتماً!
- چرت نگو شیوا.
با خودتون فکر نکنین خبراییه. نه بابا ما اهل این خر بازی‌ها نیستیم این شیوام داره می‌شوخه، یعنی شوخی می‌کنه. گفتم:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
- از مامانت اجازه بگیر بریم.
- کجا؟
- در خونه مردم.
- من عمراً با تو بیام. همون یه بار برای هفت پشتم بسه.
- اون‌وقت چرا؟
- نزدیک بود پلیس بگیرتمون. اگه بابات نیومده بود بازداشت‌گاه بودیم ها!
- خب دیگه این‌جوری نمیشه، این دفعه دقت می‌کنیم.
- خود تو تا سه هفته تو خونه زندانی بودی سر این قضیه، هنوز آدم نشدی؟
- نمی‌ذارم بابام بفهمه.
تاکیدوار گفت:
- من نمی‌آم!
رسیده بودیم جلو در. می‌خواستم جوابش رو بدم که یه پسری رفت تو خونشون.
شیوا: نه، نه، نظرم عوض شد بریم.
- چی شد یهو؟ کی بود این؟
- هیچی، هیچی، بریم دیگه.
- شیوا!
- پسر عموم بود. دوس ندارم باهاش رودررو بشم. خجالت می‌کشم.
زدم زیر خنده. گفت:
- درد. چته سیم‌هات اتصالی کرد؟
- تو و خجالت؟ مگه داریم؟ مگه میشه؟
چهرش ناراحت شد.
- اره... .
- ببینمت شیوا.
تو چشم‌هام نگاه کرد دیدم الانه که بزنه زیر گریه.
- گریه نکن مامان جون بیا تو بغلم دخترم. بیا! بیا!
- بس کن حانیه.
- نمی‌خوای بگی؟
- اتو دادم دستش، جلو هر کی آبروم رو می‌بره و مسخره می‌کنه.
- خب پشت سرتم ممکنه بگه.
- نه اهل این چیزا نیس.
- این همونی نیس که گفتی شوخه و بانمکه؟
- اوهوم ولی الان میگم خیلی هم بی‌نمک و مسخرست.
با خنده‌گفتم:
- ولش کن بیا بریم ولی بعداً باید تعریف کنی چی‌کار کردی که آتو دادی.
- باشه. گوشیت رو آوردی؟
- اوهوم پولم آوردم بریم سیم‌کارت بخریم.
- وای آره بریم. من شماره پسر عموم رو حفظم بیا اول اون رو سرکار بذاریم.
- نچ. می‌خوام اول مروا رو بترسونم.
یکم که گذشت تازه یادم افتاد گفتم:
- تو چرا شماره پسر عموت رو حفظی؟
- خب چیزه... سوال داشتم ازش. برای زبان (درس زبان انگلیسی) بعد شمارش رو داد گفت هر وقت سوال داشتی بزنگ.
حالا این این‌جوری گفت ولی مطمئنم یه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌س. چرا تو گوشیش سیو نکرده و حفظ کرده؟
شیوا: اوناهاش رو شیشه نوشته سیم‌کارت.
پیش به سوی سیم‌کارت فروشــــی... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
در مغازه بسته بود دستگیرش رو گرفتم. هر چی به چپ می‌کشیدمش باز نمی‌شد.
شیوا: خنگه باید به راست بکشیش.
دستش رو گذاشت روی دستم و کشید به راست.
- اِ از کجا فهمیدی؟
- ببین اون‌ورش یه در دیگه‌س، تابلوست. بیا بریم آبروم رو بردی.
- بریم نَنه.
وارد که شدیم فروشنده کله کچلش رو از تو مبایل درآورد.
- سلام. ام ببخشید ۲ تا سیم... .
پرید وسط حرفم و گفت:
- سلام خانم آریامنش.
یا خدا این من رو از کجا می‌شناخت. شیوا گفت:
- آریامنش کیه آقا؟
فروشنده: ایشون. ببخشید پدرتون گفتن به شما سیم‌کارت نفروشم.
وای. می‌خواستم بگم «پدرم؟» که شیوا گفت:
- ما سیم‌کارت نمی‌خوایم. سیم هنزفری بدین کی گفت سیم‌کارت؟
ایول بهت شیوا. ولی خداییش سیم هنزفری مگه جدا فروخته میشه؛ خب می‌گفتی سیم شارژر.
فروشنده: بله ببخشید بفرمایید این هم هنزفری.
مجبوری یک دونه هنزفری خریدیم و اومدیم بیرون.
شیوا: خب حالا چی‌کار کنیم؟
- نمد.
- هوف.
- بریم یه مغازه دیگه.
- جوک نگو، بلد نیستیم که.
چشمم افتاد به یه پسرهی که کنار خیابون واستاده بود؛ فکر کنم کودک‌کار بود.
- میگم بیا به این پسره بگیم برامون بخره.
- ایول.
رفتم جلو.
- اهم ببخشید.
پسره: ها؟
- ها چیه بی‌ادب بگو بله.
- برو دماغت رو بکش بالا.
لاالاالله. ببین چزغل بچه چی بار آدم می‌کنه.
شیوا سریع گفت:
- چشم، چشم، این دوستون میره دماغش رو تمیز کنه حالا شما میای یه کاری برای من انجام بدی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
- اِ شیوا مگه دماغ من چشه؟
یواش گفت:
- دیوونه فکر می‌کنه بچه سوسولی.
- چرا همچین فکری میکنه پسره‌ی سه نقطه.
- از تیپت فهمیده.
- درد. نخند بی‌شعور.
پسره: اگه چرت و پرتاتون تموم شد برین.
شیوا_ نه هنو... اِ حواسمون نبود حالا شما کمکمون می‌کنی؟
پسره: چه سودی برای من داره خب؟
من: چقدر می‌خوای؟
شیوا: چی؟
من: پول دیگه.
پسره: در حدی که بتونم باهاش چنتا آدامس برای بچه‌ها بگیرم.
شیوا: چی میگی بچه. تو شیش سالت نشده بعد بچه داری؟
با دستم زدم تو پیشونیم و گفتم:
من: دیوونه دوست‌هاش رو میگه.
پسره: من هشت سالمه، بچه هم خودتی.
من: آره این دوستم یکم فندوق مغزه‌، اون شرطتت هم قبول اصلا یه کارتون آدامس برات می‌خرم.
پسره: اوکیه. حالا چی‌کار باید بکنم؟
یه مقدار از پولم که مونده بود رو گرفتم جلوش و گفتم:
- ببین برو تو اون مغازه بگو یه دونه سیم‌کارت می‌خوای. پول رو بده بیا.
شیوا: دو تا.
من: نمی‌رسه پولم.
پول رو گرفت و گفت:
- مگه خودت زبون نداری؟
- فضولیش به تو نیومده، اگه آدامس می‌خوای بیا برو.
نگاه بدی بهم انداخت و رفت داخل. چند لحضه بعد اومد؛ یک دونه سیم‌کارت دستش بود. آخ جون. دستم رو بردم جلو که بگیرم گفت:
- اول آدامس‌ها.
- ببین الان من کل پولم رو دادم که اون رو بخری. بذار فردا برات میارم همین‌جا، باشه؟
- از کجا معلوم بیاری و در نری؟
- خب وقتی میگم میارم، میارم دیگه.
- نمیدم.
- خب سیم‌کارت به چه دردِ تو می‌خوره بچه؟ تو اصلاً می‌دونی گوشی چیه؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
- بله می‌دونم. بچه هم خودتی. هر چی باشم بهتر از تو هستم که عرضه نداری یه سیم کارت بخری‌.
- لاالاالله.
شیوا: آه بسه دیگه.
هنزفری رو گرفت جلوش.
- بیا این رو بگیر ارزشش خیلی بیشتر از چند تا آدامسه. پیشت باشه اگه نیاورد مال خودت.
پسره: این چیه؟
من: اسمش هنزفریه.
پسره: باشه ولی من فردا این‌جا نیستم.
من: خب میگی چی‌کار کنم ها؟
- من چی‌کار کنم؟
- تو آدامس می‌خوای مسکه.
- تو سیم‌کارت می‌خوای ها!
شیوا: آه!
بعد خطاب به من گفت:
- آدرس خونتون رو بهش بده، بیاد بگیره.
- دیگه چی؟ بعدش هم بابام کله‌م رو بیخ تا بیخ ببره.
شیوا: از پنجره براش می‌ندازی پایین.
پسره: آدرس بده میام یه سنگ می‌زنم به شیشه که بفهمی.
من: خیله خب یاد داشت کن (...).
پسره: سواد ندارم عقل‌کل.
من: پس چه‌طوری می‌خوای بیای. ها؟
- به یکی میگم برسونتم.
- یه تیکه کاغذ بده.
_ بگیر.
آدرس رو نوشتم روش و گفتم:
- بگیر بده بزرگ‌ترت بخونه، بیارتت.
- باشه مامان بزرگ.
- چقدر تو رو داری بشر.
- همین که هست.
شیوا در حالی که به آسمون نگاه می‌کرد و فکر کنم برای شفاء ما دعا می‌خوند گفت:
- بریم.
می‌خواستیم بریم که پسره گفت:
- معلومه قشنگ پروندتون سیاهه. فروشنده پرسید از طرف آریامنش اومدی.
- بعد تو چی گفتی؟
- گفتم نه اون چه خریه، البته بلا نسبت خر.
- خیلی گاوی بچه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
- می‌خوای برم بگم اره از طرف اون اومدم؟
- نه. ببینم تو فامیل من رو از کجا می‌دونی؟
بعد رو کردم به شیوا و گفتم:
- می‌بینی چه‌قدر معروفم؟
پسره: بابات رو می‌شناسم.
من و شیوا باهم گفتیم:
- هان؟
پسره: چه‌تونه شما دو تا، کر شدم.
- تو... تو از ک... جا می‌شناسیش؟
- مثلِ بقیه آدم‌ها اومد یه متلک انداخت و رفت.
- تو اون متلکه فامیلش هم گفته، لابد قیافه دخترش هم نشون داده.
- نه‌خیر، گفت مراقب این دخترم باش، نمی‌تونه دماغش رو بکشه بالا.
- هان؟
_ چقدر سیریشی تو. بابا یه روز سرکارم بودم. تو و بابات تو ماشین نشسته بودین بعد بابات پیاده شد اومد سمتم گفت این‌جا کشیک بده این دختری که تو ماشینه، که تو بودی، از این مغازه سیم‌کارت نخره. منم گفتم که همیشه این خیابون نیستم اونم رفت. البته قبلش فامیلش هم گفت. بعد گفت پلیسه و اگه به‌ حرفش گوش ندم بازداشتم می‌کنه.
- عر چه بابای کماندویی دارم من.
شیوا: باباش‌ پلیس نیست سرکارت گذاشته.
من: راست میگه بابام پلیس نیست.
پسره: خودم می‌دونم. گفتم تو قیافت به این بچه سوسول‌ها می‌خوره و پلیس نیستی، گفت داداشم پلیسه.
من: جدی به بابام گفتی بچه سوسول؟
- آره.
- دهنت رو سرویس نکرد؟
- نه، همه مثل تو نیستن بگی بالا چشمت ابرویه شاخت بزنن.
- من شاخت زدم بزغاله؟
- خودتی. آره اگه نمی‌گرفتمت می‌زدی.
- اصلاً من شاخ دارم؟ تو شاخ می‌بینی رو سرم؟
- آره دو تا شاخ قرمز که مثل خودت زشتن.
_ اِ اِ من کجام زشته.
شیوا که از اون موقع دستش رو زده بود به کمرش و نظاره‌گر ماشین‌های خیابون که اکثراً پراید بودن بود، گفت: راست میگه زشت نیست. حداقل مثل اون دماغ عملی‌های لب شتری نیست. بعدشم بحث بهتر نبود بکنین گیر دادین به این؟ حالا اسمت چیه تو؟
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین