جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گس تلخ] اثر «زهرا کریمی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط دلبر_ناب با نام [گس تلخ] اثر «زهرا کریمی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 438 بازدید, 6 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گس تلخ] اثر «زهرا کریمی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع دلبر_ناب
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

دلبر_ناب

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
18
مدال‌ها
1
نام رمان: گَس تلخ
نام نویسنده: زهراکریمی
ژانر: عاشقانه_هیجان‌انگیز
عضو گپ نظارت: S.O.W (۵)
خلاصه: دختری به اسم دنیز که از دارِ دنیا یه مادر مریض داره، تموم تلاشش رو می‌کنه تا بتونه پولی در بیاره و زندگیشون رو بچرخونه؛ دنیز باهوشه، فکرش خوب کار میکنه و همین‌طور مهارت‌های رزمیش فوق‌العاده‌ است. شهرام شبرو این دخترِ زیبا رو زیر سلطه‌ی خودش نگه‌میداره و ازش سو اِستفاده می‌کنه، اما دنیز حریف‌تر از این حرفاست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,649
مدال‌ها
6
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ILLUSION
موضوع نویسنده

دلبر_ناب

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
18
مدال‌ها
1
با دستمال عرق‌های پیشونیم رو پاک کردم، نشستم روی صندلی و چشم‌هام رو بستم. باید می‌رفتم سراغ شهرام قرص‌های مامان ته کشیده بود و هیچ پس‌اندازی برام نمونده بود، شهی هم که جونش در می‌اومد واسه یه قرون پول دادن، شیطونه میگه بگیرم بزنم شَل‌وپَلِش کنم؛ مرتیکه مزخرف! بلند شدم یه دوش گرفتم و لباس‌هام رو پوشیدم، با بچه‌ها خدافظی کردم و از باشگاه زدم بیرون، راهم رو کج کردم به سمت گاراژ! در آهنیِ رنگ و رو رفته‌ش رو باز کردم، بوی لجن و کثافت، به مشامم خورد. با چندتا از بچه‌ها سلام و احوال پرسی کردم، آمار شهرام رو گرفتم، مثلِ همیشه سرش مشغول بود؛ نگاه چندش‌آوری بهشون انداختم.
- شهرام بیا بیرون کارت دارم.
خنده‌ای کرد و اشاره کرد به سمتش برم. دندون‌هام رو، رو هم فشردم و از اون‌جا زدم بیرون، می‌دونست اگه تا یه ثانیه دیگه نیاد بیرون، قِشقِرِق به پا می‌کنم، کنارِ آتیش نشستم و سیگاری از اِسی کش رفتم که صداش در اومد؛ سر و کله‌ی شهی هم پیدا شد.
- چیه دنیز جون بازم جیبت خالی شده، اومدی سَر وقتم؟!
پک عمیقی از سیگارم گرفتم. نگاهم رو بهش دوختم؛ آدم عُقِش می‌گرفت نگاهش کنه، اون‌وقت اون زنای صیغه‌ایش چه‌طور وجودِ نحسش رو تحمل می‌کردن!؟.
- نه چی خیال کردی! عاشقِ اون ابروهای کلفتت شدم یا اون سیبل‌های عهدِ قاجارت!
چپ‌چپ نگاهم کرد.
- چه‌ خبرِ بانو، فکر کردی منه بدبخت پولم از پارو بالا میره! هی دم به دقیقه پول.
زیر لب غریدم:
- سگم نکن شهی! خودت می‌دونی اگه من نباشم یه دوزاری هم نمی‌ماسته بهت! حالا هم رد کن بیاد عجله دارم.
اخماش توهم رفت، بلند شد از سر جاش!
- می‌ریزم حساب.
- بیشتر از 5 دقیقه نشه.
سیگار و انداختم رو زمین و زیرِ پام لهش کردم. از اون خراب شده زدم بیرون! باید عجله می‌کردم ممکن بود؛ داروخونه بسته بشه و مجبور بشم ، اَلَک‌اَلَک پاشم برم اون سر شهر، دربست گرفتم.
***
کلید انداختم و در رو باز کردم، دستام جا نداشت دیگه تا تونستم خرید کردم؛ از همونجا مامان رو صدا زدم، صدای الله اکبرش اومد، دلم غنچ می‌رفت واسه بغل کردنش! مطمئن بودم، الان مثل فرشته‌ها شده بود؛ اون‌هم با چادرِ سفیدِ گل‌دارش، خریدها رو گذاشتم رو اُپن؛ رفتم تو اتاق و لباس‌هام رو عوض کردم، موهام رو گوجه‌ای بالا سرم بستم. آبی به صورتم زدم، رفتم پیش مامان! مشغول تا کردنِ چادرش بود، بغلش کردم.
- سلام بر بانوجان، حالت چطورِ سرورم؟
بوسه‌ای روی سرم نشوند!
- قربونت برم مادر، پناه برخدا! نفسی میره و میاد؛ تو خوبی دخترم؟ خسته نباشی.
دستش رو تو دستم گرفتم.
- نبینم مامانی غمت رو، چی شده باز که این‌طور، دمغی ماه‌بانو؟!
نشست روی زمین، منم کنارش نشستم!
- دوباره این صاحب‌خونه اومد! آبروریزی کرد؛ هرچی از تو دهنش در اومد بارمون کردو رفت! تهدید کرد که اگه تا فردا پولش رو ندیم، باید تخلیه کنیم!
بغضِ مامان ،دلم رو به درد آورد! تو روش شرمنده بودم، که حتی عُرضه نداشتم یه خونه دست و پا کنم؛ بغلش کردم.
- غمت نباشه مامان، تا من رو داری غم نداری؛ اتفاقاً می‌خواستم برم باهاش تسویه کنم از اینجا بریم! یه خونه خوب سراغ دارم؛ اگه جور بشه، خوبه! اون مرتیکه مُفت‌خور هم دارم براش! حالا کارش به جایی رسیده که به مادرِ من فحش میده بی غیرت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

دلبر_ناب

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
18
مدال‌ها
1
- دنیز، شَر به پا نکن، تو رو جونِ من، بزار بدونِ دَردِسَر، از این‌جا بریم.
لبخندی به روش زدم.
- باشه فدات‌بشم، تو ناراحت نباش! حالا پاشو بریم یه غذا به این دخترِ گُشنت بده، که روده کوچیکش، روده بزرگش رو خورد.
***
پوزخندی زدم،از سرِ جام بلند شدم و چرخی زدم. نزدیکش شدم، ترس رو توی تَک‌تَکِ اعضای بدنش حس می‌کردم، با یه حرکت بَساطِ روی میز رو ریختم پایین، حیرت‌زده و متعجب نگام می‌کردن! شهی پرید وسط و گفت:
- معلومِ چیکار می‌کنی؟!
غریدم:
- تو یکی خفه!
دستم بی‌اختیار روی صورت سهند پایین اومد، اولش شوک زده نگام می‌کرد، یه‌دفعه رَم کرد و خیز آورد به سمتم که گرفتنش! چاکِ دهنش رو باز کرد:
- زنیکه‌ی روانی واسه چی می‌زنی، حالت خوش نیست!
بی حس نگاهش کردم.
- سر میز من تقلب می‌کنی آره؟!
چشم‌هاش لرزید، اما‌! خودش رو نباخت.
- چی میگی دیوونه، چی زدی اینجوری قاطی کردی.
رفتم سمتش، صدای تَق‌تَقِ کفش‌هام سکوت فضا رو بهم میزد، تا بخواد کسی به خودش بیاد، مُشتم توی صورتِ خوشکلش رفت.بدون توجه بهشون، پول‌های روی میز رو برداشتم.سهند نعره کشید:
- کجا عوضی؟ بازی هنوز تموم نشده، این نامردیه.
خنده‌ای کردم.
- توی کثافت وقتی که به سرت زد سر میز من، با من، تقلب کنی! همون لحظه مُهرِ تایید زدی رو باختِت! عزت زیاد.
شهی و اِسی با دو به سمتم اومدن، اِسی قهقه‌ای سَر داد.
- بابا دمت گرم آجی، کَف کردم اصلاً! برم یه انرژی‌زا بگیرم، بزنیم روشن بشیم.
لبخند محوی اومد رو لب‌هام، کنارِ جدول نشستیم. شهی زنجیرِ توی دستش رو می‌چرخوندو کلافه دستی توی موهاش کشیدو گفت:
- دنیز، این سهندِ باباش خَرِش میره، دردسر نشه واسمون!
به حرفش خندیدم.
- آخه ژیگول! باباش اگه بفهمه پسرش چیکارِ است که گردنش رو بیخ تا بیخ می‌بره، از چی می‌ترسی تو؟
چشم‌غره‌ای بهم رفت.
- حالا اون پول‌هارو بده ببینم امروز چه‌قدر دَشت کردیم!
ابروهام بالا رفت، نتونستم جلو پوزخندم رو بگیرم؛ از سَرِ جام بلند شدم.
- نه دیگه! قرارمون این نبود.
سِگِرمه‌هاش رفت تو هم!
- یعنی چی؟
با تنفر نگاش کردم.
- یعنی این‌که دورم زدی، نامردی کردی، به خیالِت دنیز پَخمه است، حالیش نمی‌شه! شهرام کارِت به جایی رسیده سَرِ باختِ من شَرط می‌بندی، با دشمنم دست به یکی می‌کنی؟!
از سرِجاش بلند شد.
- دنیز اشتباه می‌کنی، بزار واست توضیح بدم.
قدمی عقب گذاشتم.
- بهت چی گفتم شهی، یادته؟ روزِ اولی که قسم خوردیم، قسم خوردیم که هر غلطی که می‌خوایم، بکنیم! اما دروغ نگیم، نارو نزنیم، ولی تو چی‌کار کردی؟ بعد این همه سال پادویی کردنِ من، این حقم بود که بیان بهم بگن، دنیز کُلاهِت رو بنداز بالاتر، شهی دورِت زد. آقا شهرام مابقیه حساب‌ کتابمون حلالت نخواستم هیچی رو! فقط دیگه نبینمت.
از اون‌جا دور شدم. نفس عمیقی کشیدم، دیگه وقتش بود از اون لجن‌زار بیام بیرون، با این پول‌هایی که این مدت زدم به جیب، حداقل می‌تونم تا یه مدت روزگارمون رو بچرخونم تا بعدش هم خدا کریمه! موبایلم دائم زنگ می‌خورد، نگاهی بهش انداختم، اِسمِ زندیگم روی صفحه خاموش روشن می‌شد.
- جانم مامان.
- بیا دنیز، بیا که بدبخت شدیم!
- چی شده، کجایی مامان؟
- خونه بیا مادر، بیا
قطع شد. نفهمیدم چه‌طور خودم رو به خونه رسوندم، از تاکسی پیاده شدم. با دیدن جَنجالِ جلو ساختمون، سی*ن*ه‌م به شدت بالا و پایین می‌رفت. جمعیت رو کنار زدم، با دیدنِ رو‌به‌روم دست‌هام مُشت شد، چونه‌م لرزید، باورم نمی‌شد که این مادرِ منه که دو زانو افتاده، جلو پای اون مرتیکه و التماسش می‌کنه، وای خدا! با چهره‌ی عصبیم رفتم سمتشون، اون کثافت رو کنار زدم! دست مامان رو گرفتم و بلندش کردم. نمی‌دونم تو نگاهم چی دید، که ساکت شد؛ نگاهِ عصبانیم به شکوهی افتاد که با تمسخر نگاهم می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

دلبر_ناب

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
18
مدال‌ها
1
- چیه دخترِ پاپَتی، به جای این‌که مثلِ ماست نگام کنی، دار و بَساطِت رو جمع کن و بزن به چاک!
دندون‌هام رو روی هم فشردم.
- دهنت و آب بکش نِفله! مگه بهت نگفتم این دور و برا نبینمت، اون دفعه که مثلِ نعشه افتادی رو تخت بیمارستان واسَت دَرس نشد؟ تو دیگه کی هستی! بابا دست خوش.
دست کردم تو کیفم و به اندازه مبلغِ بدهیِ چند ماه، پَرت کردم تو صورتش!
- این و داشته باش! هرچه زودتر پولِ پیش رو می‌ریزی حسابم تمام و کمال، اگه تا دو سه روز آینده نریختی حساب، اون‌وقتِ که اون‌کاری که نباید بشه میشه، عکس‌هایی که نباید رو زنت می‌بینه و هست و نیستِت بر فنا میره؛ حالا هم این معرکه‌ای رو که راه انداختی و جمعش کن، تا بیشتر از این قاطی نکردم.
- مامان بریم.
دست مامان رو گرفتم و باهم از پله‌ها بالا رفتیم، اعصابم خطَ‌خَطی بود، اون از شهرامِ نامرد! این‌هم از مادرم که غیرتم رو به باد داد! کفش‌هام رو از پام کندم و رفتم داخل؛ پناه آوردم به اتاقم، به دیوار تکیه دادم، پاهام شُل شد و سقوط کردم رو زمین! سرم رو روی زانوم گذاشتم و از تهِ دل نالیدم! از این زندگی نِکبَت‌بار، از این فِلاکَت و بدبختی، دیگه مغزم نمی‌کشید؛ چه‌قدر باید تحمل می‌کردم، یه دخترِ تنها و بی‌کَس، بین این مردمِ گرگْ‌صِفت،گیر اُفتاده؛ تقه‌ای به دَرب وارد شد؛ نگاهم کشیده شد به سمتش! چهره‌‌اش رنگ پریده بود با دیدنم، اشک توی چشم‌هاش جمع شد.
- دنیز مامان، تو که می‌دونی؛ دلم طاغت دلخوریت رو نداره ، بیا دلِ این مادرِ بیچاره‌ات رو بیشتر از این خون نکن؛ آخه عزیزدلم چی‌کار باید ‌می‌کردم، اون شکوهیِ نامرد می‌خواست تموم زار و زندگیم رو بریزه وسط، نمی‌خواستم همین یه ذره آبرو هم که واسم مونده، بره.
با دست‌های چروکیده‌ش من رو تو بغلش فِشُرد، سکوت کردم و هیچ حرفی نزدم، وقتی دید قرار نیست سکوتم رو بشکنم، نااُمید از اتاق بیرون رفت. موبایلم رو برداشتم یه زنگ به اِسی زدم با دو بوق جواب داد.
- کجایی دنیز چرا اون گوشی بی‌صاحبت رو جواب نمی‌دی؟
- ببین چی بهت میگم، میخوام واسم یه کاری کنی، می‌تونی؟
- نگفته قبولِ آجی، تو بگو اصلاً آدم بُکش، سه سوتِ واسَت ردیفش می‌کنم!
- گیره ده‌ بیست تومنم! می‌خوام از شهی کِش بری، طوری که نفهمه از کجا خورده!
- رو چِشَم.
- اِسی نفهمه‌ها، دمت‌گرم!
- عشقی آجی، خیالت راحت.
***
به لطف شهرام و آدم‌هاش از اون باشگاه فَکَسَنی اِخراج شدم، دنبالِ یه کار درست حسابی می‌گشتم، اما کی به یه دخترِ بدون هویت کار میده؟! اون بابای بی همه چیزم، که فقط یه بچه پَس انداخت و گم و گور شد، مادرم موند و با یه بچه تو شکمش و بی کسی و در به دری! اون خونواده بدتر از خودش‌هم، که وجودِ مادرم و من رو انکار کردن و بلایی به سر مادرم آوردن که رفت و پشت سرش‌هم نگاه نکرد. با جون کندن و کُلفَتی واسه این و اون تونست زندگیمون رو بچرخونه، بعدش‌هم که من یکم از آب و گِل در اومدم و شدم کمک حالش تا جایی که نگذاشتمش دیگه کار کنه و این مریضیش هم باعث شد خونه‌نشین بشه.
- چه‌طوری بُزغاله ؟
با دیدن اِسی، از فکر در اومدم و لبخندی زدم.
- این‌جا چی‌کار می‌کنی، چه‌طور فهمیدی این‌جام؟!
نشست کنارم و سیگاری رو آتش زد و گرفت سمتم و گفت:
- بعد از این همه سال اگه تو رو نشناسم که به درد لای‌ِجِرز هم نمی‌خوردم.
سیگار و ازش گرفتم و گذاشتم رو لبم!
- واسه چی اومدی؟
چپ‌چَپ نگام کرد.
- دِکی، ناراحتی برم!
مشتی به بازوش زدم.
- چِرت نگو.
- شروین و که یادت میاد؟
اخم‌هام رفت تو هم، اون مرتیکه‌ی هیزِ مواد فروش!
- شنیدم داره دنبالت می‌گرده، آمارت و ازم گرفت، پیچوندمش،! اما گفت کارش گیره بهت، لازمت داره پول خوبی بهت میده!
- ا‌ِسی تو که می‌دونی من دور خلاف خطِ قرمز کشیدم!
- خلاف نیس دنیز، تو رو واسه شاهکار می‌خواد!
- حرفش‌ هم نزن، مگه نمی‌دونی باباش چی‌کارست؟ همین هم کم مونده با کله برم تو دهنِ شیر!
- دنیز، قرار نیست کسی از هویتت خبر داشته باشه! حتی شاهکار خودش هم نمی‌دونه تو کارت چیه، شروین گفته کارِت درسته و آدم حسابی هستی.
تو سری محکمی بهش زدم که صداش دراومد و گفت:
-مرض داری مگه!؟
- روانی، آخه اون لَندِهور که پسرعمه‌اش رو می‌شناسه، یه آدم درست اطرافِش نیست، اون‌وقت رو چه حسابی می‌خواد به من اعتماد کنه؟!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

دلبر_ناب

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
18
مدال‌ها
1
- از چی می‌ترسی تو، بابا شروین تو رو معرفی کرده گفته به تو مدیونه و جونش رو نجات دادی حالا هم می‌خواد جبران کنه واست، موقعیت از این بهتر؟ دیگه کجا می‌تونی همچین کاری پیدا کنی دنیز طرف یه هکر می‌خواد امنیت سیستمش رو ببره بالا و یه محافظ مورد اعتماد و کاربلد! اون‌وقت تو این‌جا نشستی واسه من ناز می‌کنی.
سیگارم رو پرت کردم تو جوب، از سَر جام بلند شدم.
- باید فکر کنم.
اِسی خنده‌ای کرد و گفت:
- پس حَله دیگه.
با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم.
- چی رو حله؟ منتظرِ خبرم باش فعلا.
- وایسا برسونمت.
راهم رو کشیدم و رفتم. تو پیاده‌رو قدم می‌زدم‌‌‌؛ نگاهم رفت سمت دختر بچه‌ای که روی تاب نشسته بود و پدرش هُلِش می‌داد و قربون صدقه‌اش می‌رفت. فقط یه‌ لحظه حسرت خوردم که چرا هیچ وقت طعم داشتن پدر رو حس نکردم‌؛ بغضم رو قورت دادم و راهم رو کشیدم و رفتم.
***
تصیمیم گرفتم پیشنهاد رو قبول کنم و ریسکش رو به جون بخرم، شاید شرفی شد و اوضاع زندگیمون بهتر شد. یه دوساعته دیگه وقت داشتم تا موقع قرار باید یه دوش می‌گرفتم و شیک و پیک می‌کردم یه خورده لباس اِسی برام کادو خریده بود، اولش قبول نکردم اما دیدم داره ناراحت میشه، نتونستم دلش رو بشکنم. یه دوش ده دقیقه‌ای گرفتم و موهام رو خشک کردم، مانتو مشکی رنگ ساده‌ام رو با شلوار لی مدادیم پوشیدم و شال حریر مشکیم رو انداختم رو موهام، وسایل‌هام رو ریختم تو کوله‌پشتیم از خونه زدم بیرون، مامان نبودش با این همسایه بغلی دوست شده بود اکثراً اون‌جا بود یه پیرزن تنها که تموم بچه‌هاش خارج از کشور بودن و هیچ کسی رو این‌جا نداشت. یه دربست گرفتم و سوار شدم تا به خودم بیام پارچه‌ای جلو دهنم و گرفته شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
***
تکونی خوردم و چشم‌هام رو باز کردم اما جایی رو نمی‌دیدم، دست و پاهام بسته بود شروع کردم به داد و بیداد، بعد از چند دقیقه صدای باز شدن درب اومد و روشنایی تو اتاق پخش شد؛ نور چشم‌هام رو اذیت می‌کرد چشم‌هام رو بستم سایه‌ای روم افتاد.
- کی هستی تو، من کجام.
آروم چشم‌هام رو باز کردم حالا بهتر اطراف رو می‌دیدم، هیکل مردونه‌ی درشتی روبه‌روم ایستاده بود اما چهره‌ی صورتش مشخص نبود.
- آهای آقا لال تشریف دارین؟
کمی کنار رفت با دیدن چهره‌اش اخم‌هام به شدت توهم رفت شهرامِ پَست فِطرت!
- دنیزخانم احوالِ شما! دیگه داشت قیافه خوشکلت رو یادم می‌رفت.
خواست نزدیکم بشه که خودم رو کمی کنار کشیدم.
- گمشو اون‌ور، بهت گفتم که نمی‌خوام دیگه قیافه‌ی نحست رو ببینم.
صدای قهقه‌اش توی اتاق پیچید صورتم جمع شد.
- نشد دیگه بچه جون یه چیزی رو یادت رفت.
سوالی نگاهش کردم، روی صندلی روبه‌روم نشست.
- بدهیت رو صاف نکردی، فکر کردی به همین راحتی از دست من راحت شدی! الکی که به من نمیگن شهرام شبرو.
پوزخندی زدم.
- از چی حرف می‌زنی تو کدوم بدهی من که تموم طلب‌هایی هم که ازت داشتم رو بخشیدم بهت!
نگاهم به برگه‌‌های توی دستش افتاد که جلوم پرت کرد.
- اون یه قرون پول، یک صدم بدهی‌ِ توهم نمی‌شه چی با خودت فکر کردی.
اومد جلو و دست‌هام رو باز کرد. برگه‌ها رو چنگ زدم هر لحظه که می‌گذشت اخم‌هام بیشتر توهم می‌رفت؛ اسم مادرم پای سفته ها هر لحظه عصبانی‌ترم می‌کرد.
- لعنتی این‌ها چیه؟
پوزخندی زد.
- برگه آزادیت، البته بعد از پرداختِ دویست تومنِ ناقابل.
نعره‌ای کشیدم:
- کثافتِ آشغال برو بمیر از همون اولش هم پست بودی، لعنتی نارو زدی تو گفتی واسه تضمین اما این‌ها چی میگه، نامرد تو که خودت شرایط من رو بهتر می‌دونی چه‌طور این همه پول رو جور کنم؟!
لبخند چندش‌آوری زد و دورم چرخید.
- پس فکر کردی واسه چی خطر کردم و تویی که هیچ مدرک شناسایی نداشتی استخدامت کردم، بهترِ به کارت ادامه بدی و‌گرنه باید بری زندان واسه ننت کُمپوت ببری.
دندون‌هام رو روی هم فشردم از شدت فشار عصبی سردردِ شدیدی به سراغم اومده بود‌‌‌، دلم می‌خواست یه تیزی فرو می‌کردم وسط قلبش! یه دنیا رو از وجودِ نحسش پاک می‌کردم.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین