جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء گفتگوی دونفره درباره مسافرت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام گفتگوی دونفره درباره مسافرت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 251 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع گفتگوی دونفره درباره مسافرت
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
هنوز چند روزی به تابستان مانده بود و من در رویای سفر به شمال غرق شده بودم. در یکی از همین روزها برای خرید وسایل سفر به بازار رفته بودم که یکی از دوستان و همکلاسی‌هایم را دیدم. برق زیادی از خوشحالی درون چشمانش بود از او پرسیدم که برنامه‌ات برای تابستان چیست؟ او گفت با خانواده قصد مسافرت کرده‌ایم. می‌خواهیم اوایل تابستان سفری به غرب کشور داشته باشیم. من هم به او گفتم که قصد رفتن به شمال را داریم. از او علت انتخاب سفر به غرب را پرسیدم.
او گفت دلیل اصلی سفر به غرب ایران دیدار دایی بزرگش و خنکی آن منطقه در این موقع از سال است. از دریاچه‌ها و چشمه‌های اطراف محل زندگی داییش برایم گفت و مرا وسوسه کرد که حتما سری به این نقطه از ایران زیبا هم بزنم. آن‌ها برنامه‌ای دقیق و منظم برای سفرشان ریخته بودند. از زمان حرکت گرفته تا توقف‌های بین راه، خوردن غذا، خرید و …
البته پدر من هم برنامه‌ای برای سفرمان ریخته‌است اما نه به اندازه سفر دوستم. من کمی برایش از شمال و ویلای خان عمو که در ارتفاعات رامسر قرار دارد، گفتم. از چشم اندازی که به کوهی سرسبز و رودخانه‌ای که در انتهای آن دارد و از خوراکی‌ها و غذاهای محلی که به راحتی در آن منطقه یافت می‌شود، گفتم.
گرم در صحبت درباره مسافرت‌هایمان بودیم، کوچه‌ها و خیابان‌ها را بدون آنکه بفهمیم طی کردیم. ناگهان من به ساعتم نگاه کردم و در همین لحظه بود که مادرم تماس گرفت و گفت پسرم کجایی؟ هنوز خریدت تمام نشده؟ از دوستم خداحافظی کردم و به سمت خانه رفتم ولی در تمام مسیر برگشت افکارم با سفر گره خورده بود.
 
بالا پایین