جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گناه رهاشده] اثر «پویان ضیائی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط godsfifteen با نام [گناه رهاشده] اثر «پویان ضیائی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 264 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گناه رهاشده] اثر «پویان ضیائی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع godsfifteen
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

godsfifteen

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
3
18
مدال‌ها
2
نام رمان: گناه رها شده
نام نویسنده: پویان ضیایی / godsfifteen
ژانر: فانتزی، درام، عاشقانه
ناظر: @SANAM♡
خلاصه:
در اغاز خلقت بشر ، پروردگار انسان را خلق کرد :ادم و حوا، اما با خلق شدن انسان 7 گناه نیز پا به دنیا کشودن غرور* جاهلی * طمع * شکم پرستی * خشم* حسارت * شهوت.
لوشیفر نام اهریمن بود کسی که هفت گناه را از اسارت بند انسان رها کرده بود گناهان اورا پدر خود می دیدند و از انسانیت نفرت داشتند.
 
آخرین ویرایش:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,241
3,453
مدال‌ها
5
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه


پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

godsfifteen

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
3
18
مدال‌ها
2
دم صبح بود هوا سرد و ابری بود لارس بالای برج ایفل به شهر نگاه میکرد. اما سرما بر روی او اثری نداشت از دنیا نفرت داشت. دنیا برای او یک زندان بیشتر نبود هیچ ک.س اورا درک نمیکرد.
تنها کاری که باید میکرد این بود که نفرین خود را ازاد کند و با این کار خود را از این احساس خستگی ازاد کند. ولی از زمانی که پدر و برادرانش را رها کرده بود این کار را نکرده بود . قرن ها بود که نفرین را ازاد نکرده بود و بیشتر از همیشه درد داشت .
از جایش بلند شد باد موهای سفید و لختش را روی صورتش ول کرد. با یک پرش خود را در اسمان رها کرد و به ارامی بر روی پشت یک خانه فرود امد . بر پشت بامهای خانه های شهر به پرش ادامه میداد ،تا به یک کوچه تاریک رسید از انجا به پایین پرید.
هر گوشه یک نفر خوابیده بود. لارس بدون نگاه کردن به ان ها به راهش ادامه میداد. دست هایش در جیب شلوارش بود ازنظر او انسان ها جز بیماری هیچ چیز دیگری نبودند.
بعد از نیم ساعت قدم زدن به یک خانه رسید .زمانی که میخواست کلید را دربیاورد در باز شد و خانم میران که زنی 55 ساله بود از خانه بیرون آمد . خانه 2 طبقه بود و این زن طبقه همکف زندگی میکرد و خانه ی لارس طبقه ی دوم بود
باز هم زود بیدار شدی رفته بودی پیاده روی ؟
لارس سکوت کرد درواقع اصلا نخوابیده بود از دیشب از بالای برج داشت شهر را نگاه میکرد
به نظرم باید چند تا رفیق پیدا کنی.
چرا؟
شاید با این کار از حال و هوای تنهایی دربیاریی.
من تنهام؟
این جوری دیده میشه.
لارس هیچی نگفت وارد خانه شد .از پله ها بالا رفت. در را باز کرد و وارد شد .خانه تارک بود. پرده ها جلوی ورود نور را میگرفت. وارد اشپزخانه خانه شد از یکی از کابینت ها یک بسته نودل دراورد و درون اب داغ قرار داد .
وخود را روی مبل رها کرد چشم هایش را بست و به حرف های خانم میران فکر میکرد . او اشتباه میکرد لارس احساس تنهایی نمیکرد. هیچ احساسی جز خستگی و درد نداشت. او جز این دو احساس؛ هیچ احساس دیگری را نمیشناخت .زندگی او در این دو احساس خلاصه میشد.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین