جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه گودال و آونگ | آیناز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط ادوارد کلاه به سر با نام گودال و آونگ | آیناز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 599 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع گودال و آونگ | آیناز
نویسنده موضوع ادوارد کلاه به سر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Enisha
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
نام کتاب: گودال و آونگ
نویسنده: ادگار آلن پو
مترجم: آیناز
ترجمه انگلیسی به فارسی
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,581
مدال‌ها
12
ترجمه.png
مترجم عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن ترجمه‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تالار ترجمه


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با ترجمه، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تالار ترجمه


دوستان عزیز برای سفارش جلد ترجمه خود بعد ۱۲ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.



درخواست جلد


و پس از پایان یافتن ترجمه، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

اعلام پایان ترجمه

با تشکر از همراهی شما

|مدیریت انجمن رمان بوک|
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DLNZ.
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
من با آن عذاب طولانی تا حد مرگ بیمار بودم و وقتی آن‌ها مدت‌ها من را باز کردند و اجازه نشستن به من دادند، احساس کردم که حواسم من را زنده می کند. جمله‌ی حکم وحشتناک مرگ، آخرین تاکید مشخصی بود که به گوشم رسید. پس از آن، به نظر می رسید که صدای صداهای تفتیش‌گر در یک زمزمه نامشخص رویایی ادغام شده بود. این ایده انقلاب را به روح من منتقل کرد_شاید از تداعی آن در تصوری با سوراخ چرخ آسیاب. این فقط برای مدت کوتاهی است، چون در حال حاضر دیگر چیزی نشنیدم. با این حال، برای مدتی دیدم؛ اما با اغراقی چقدر وحشتناک! من لب‌های داوران لباس‌ سیاه را دیدم. آنها برای من سفیدتر از صفحه ای که این کلمات را روی آن می نویسم به نظر می رسیدند و حتی تا حد وحشتناکی نازک به نظر می رسیدند، نازک از شدت بیان استحکام آن‌ها از قدرت تفکیک ثابت تحقیر شدید شکنجه انسانی. دیدم که هنوز از آن لب ها احکامی صادر می‌شد که برای من سرنوشت بود. آنها را دیدم که با حالتی مرگبار می پیچند. دیدم آنها هجاهای اسم من را می سازند و لرزیدم چون هیچ صدایی موفق نشد. برای چند لحظه وحشت هذیان‌انگیز، تکان‌های نرم و تقریباً نامحسوس پارچه‌های سمور را دیدم که دیوارهای آپارتمان را پوشانده بود. و سپس دید من بر هفت شمع بلند روی میز افتاد. ابتدا جنبه صدقه را به تن می کردند و فرشتگانی سفید و لاغر به نظر می رسیدند که من را نجات می دادند، اما یک‌باره تهوع مرگباری با سرهای شعله بر روحم فرود آمد و تمام فیبرهای بدنم را احساس کردم. گویا سیم باتری گالوانیکی را لمس کرده بودم، در حالی که شکل های فرشته با دست هایی از شعله تبدیل به طیف های بی معنی شدند، و دیدم که از آنها کمکی برنمی‌آید. و سپس مانند یک نت موسیقی غنی، فکر این که چه آرامش شیرینی باید در قبر وجود داشته باشد، به ذهنم خطور کرد. این فکر به آرامی و یواشکی آمد، و به نظر می رسید مدت‌ها قبل از درک کامل آن احساسات ظاهر شد، در فرود عجولانه جنون آمیز مانند روح به حدس بلعیده شد. سپس سکوت، و سکون، شب جهان بود.
***
من خفه شده بودم، اما هنوز نمی گویم که تمام هوشیاری‌ام از دست رفته است. آنچه از آن باقی مانده است را سعی نمی کنم تعریف کنم، یا حتی توصیف کنم، اما همه چیز از بین نرفته است! مرگ نه! حتی در قبر همه‌چیز نابود نمی‌شود. در غیر این صورت جاودانگی برای انسان وجود ندارد. با برانگیختن عمیق‌ترین خواب ها، ما تار و پود برخی رویاها را می‌شکنیم. اما در مرحله دوم، به یاد می‌آوریم که خواب ندیده‌‌ایم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
در بازگشت به زندگی پس از غم، دو مرحله وجود دارد، اول، حس ذهنی یا روحی و دومی، مرحله حس جسمانی وجودی. محتمل به نظر می‌رسد که اگر با رسیدن به مرحله دوم بتوانیم برداشت مرحله اول را به خاطر بیاوریم، این تأثیرات را در خاطرات خلیج ماورای آن گویا بیابیم. و آن خلأ چیست؟ حداقل چگونه سایه‌های آن را از سایه‌های مقبره تشخیص دهیم؟ اما اگر برداشت‌هایی از آنچه من مرحله اول نامیده‌ام، به هیچ وجه به خاطر نمی‌آید، با این حال، پس از مدت‌زمان درون، آیا آن‌ها ناخواسته نمی‌آیند، در حالی که ما در شگفتی هستیم که از کجا آمده‌اند. کسی که هرگز خفه نشده است، کسی نیست که مکان‌های عجیب و چهره‌های آشنا را در ذغال‌هایی که می‌درخشند، می‌بیند، کسی نیست که در هوا شناور چشم‌اندازهای غم‌انگیزی می‌بیند که بسیاری ممکن است نبینند، کسی نیست که در مورد عطر یک رمان فکر می‌کند. گل کسی نیست که مغزش با معنای آهنگ موسیقی که هرگز توجه او را جلب نکرده است گیج شود. در کنار تلاش‌های مکرر و متفکرانه برای به خاطر سپردن، در میان تلاش‌های جدی برای به دست آوردن نشانه‌هایی از وضعیت به ظاهر هیچی که روحم در آن فرو رفته بود، لحظاتی بوده است که آرزوی موفقیت کرده‌ام، دوره‌های کوتاه و بسیار کوتاهی بوده است که تداعی کرده‌ام. ارجاعاتی داشت که دلیل روشن یک دوره بعدی به من اطمینان می‌دهد که می‌توانستم فقط به آن وضعیت به ظاهر ناخودآگاه ارجاع داشته باشم.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
این سایه‌های خاطره، به‌طور نامشخص، از چهره‌های بلندی خبر می‌دهند که مرا در سکوت به زیر پائین می‌کشاندند و خسته می‌کردند تا اینکه سرگیجه‌ای وحشتناک به خاطر تصور پایان ناپذیری فرود، مرا تحت فشار گذاشت. آنها همچنین از یک وحشت مبهم در قلب من می گویند، به دلیل سکون غیرطبیعی آن قلب. سپس احساس بی‌حرکتی ناگهانی در همه چیز به وجود می‌آید، گویی کسانی که مرا حمل کردند (قطار وحشتناکی!) در هبوط خود از محدودیت‌های محدود خارج شده‌اند و از سختی کارشان درنگ کرده‌اند. پس از این، صافی و نم را به یاد می‌آورم و آن‌گاه همه‌چیز دیوانگی است _ جنون خاطره‌ای که خود را در میان حرام‌ها مشغول می‌کند. خیلی ناگهانی به روحم برگشت و صدای تپش قلبم به گوشم رسید. سپس مکثی که در آن همه چیز خالی است. سپس دوباره صدا، و حرکت، و لمس_ گزگز و احساسی که مزرعه‌ام را فرا گرفته است. سپس آگاهی صرف از وجود، بدون فکر - وضعیتی که مدت ها ادامه داشت. سپس، خیلی ناگهانی، فکر کردم، و وحشت لرزان، تلاش جدی برای درک وضعیت نوبت من. سپس میل شدید به غرق شدن در بی‌احساسی. سپس احیای سریع روح و تلاش موفقیت آمیز برای حرکت. و حالا خاطره ای کامل از محاکمه، قضاوت، حکم، بیماری، غم و اندوه. سپس فراموشی کامل همه چیزهایی که در پی آن اتفاق افتاد، از همه چیزهایی که روز بعد و جدیت زیاد تلاش کردم، به من این امکان را داد که به طور مبهم به یاد بیاورم.
 

Enisha

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,157
16,687
مدال‌ها
13

به علت ادامه ندادن کار توسط مترجم
تاپیک بسته خواهد شد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین