- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
پارت_۲۹
لی جونگ جه _ جایی تشریف می بردید ؟
لورا _ بله متاسفانه مشکلی برام پیش اومده و باید برم
لی جونگ جه _ کمکی از دست من برمیاد ؟
انگار میخواست مچ لورا را در میان حرف هایش بگیرد ، لی جونگ جه پیش خود فکر میکرد که لورا دختر مرموزی است که اصلا نمی شود شخصیت اصلی آن را بخواند ولی به نظرش یک جایی از کار لنگ میزند ،لورا با جسارت خیره در چشم های ژنرال گفت
لورا _ مشکل من خیلی پیچیدست و فکر کنم خارج از توان کمک شما نسبت به من باشه
لی جونگ جه _ ولی خانم اسمیت شما دارین در زمان کارتون پستتون و ترک میکنید
لورا _ میدونم ، بعدا جبران میکنم
اصلا نمیخواست به او جواب گو باشد ، کسی نمی توانست به زور عقایدش را درحلقش کند و ترس از اینکه نکند متوجه هویتش شود سرش را به زیر انداخت، لی جونگ جه بعد از چند ثانیهای کنار رفت و راه را برای او بازکرد، بهمحض کنار رفتنش بهسرعت ازآنجا گذشت وبا سوار شدن ماشین از پایگاه بیرون راند
وقتی کنار خانه تیمی شان رسید پیاده شد، کلید را داخل در چرخاند و وارد فضای خانه شد. با دیدن تیری که برروی بازوی اولگا خورده بود شکش به یقین تبدیل شد
اولگا_ اخ اخ یواش تر وینی مگه داری کیسه گونی سیبزمینی رو میبندی
وینی ناشیانه درحال پانسمان زخم دست اولگا بود ولی وقتی نگاه پر از درد اولگا روی لورا نشست در یک لحظه از جایش برخاست و سمت لورا دوید و قبل از اینکه، لورا فرصتی بکند سیلی محکم اولگا بر روی صورتش نشست، اول متعجب به اولگا نگاه میکند ولی کم کم رنگ نگاهش تغییر میکند و جایش را به خشم میدهد، اولگا با عصبانیت میگوید
اولگا _ دیونه
لورا _ اولا
اولگا _ دیونه دیونه دیونه
وینی جلواومد و بازوی اولگا را اسیر دست های قدرتمندش کرد، و با آرامش گفت
وینی _ اولا عزیزم آروم باش
لورا_ ببينم اینجا چه خبره، میشه یکی به منم توضیح بده
اولگا _ میخواستی چی بشه ها تو اون دختره سائو رو به ما ترجیح دادی، چرا باید اون مثل یه کنه پشتت ریسه باشه ها
لورا _ بهنظرم بهتره بشینیم
اولگا _ سعی نکن خودتو تبرئه کنی چون بدجور از دستت شکارم
لورا با تشر گفت
لورا _ بشین اولا
باغرولندی روی یکیاز مبل ها نشست و دست به سی*ن*ه خیره دیوار روبه رویش شد، لورا پا روی پا انداخت و گفت
لورا _ فکر کنم فهمیدم چی شده ولی اصلا نمیتونم بفهمم چرا باید تو دنبال من راه بیوفتی اولا
قبل از اینکه اولگا جواب بدهد آرت گفت
آرت _ تو بگو... اصلا چرا هیچ قدمی برنمی داری؟ چرا میخوای خنثی جلو بری؟
لورا _ چرند نگو آرت، هرموقع زمانش برسه اقدام میکنم الان اوضاع اصلا بر وفق مرادمان نیست، احساس میکنم ژنرال بهمن شک داره
آرت با بیخیالی تمام گفت
آرت _ برای خ*یانت به زمان بیشتری نیاز داری؟
لورا با چشم های گرد شده اول نگاهی به آرت وبعد به اولگا و وینی کرد، هرکدام نگاهشان را به سمتی داده بودندو آرت فقط خیره او بود
لورا _ میدونی داری درمورد کی حرف میزنی؟ من لورا اسمیت و باخودت مقایسه نکن هرکی ندونه این دوتا گوساله میدونه که چقدر به سازمان و برنامه هاش وابسته ام و هيچ وقت فکر خ*یانت نکردم، پس این دفعه آخرت باشه یه همچین عنگ بزرگی رو به من میچسبونی
لی جونگ جه _ جایی تشریف می بردید ؟
لورا _ بله متاسفانه مشکلی برام پیش اومده و باید برم
لی جونگ جه _ کمکی از دست من برمیاد ؟
انگار میخواست مچ لورا را در میان حرف هایش بگیرد ، لی جونگ جه پیش خود فکر میکرد که لورا دختر مرموزی است که اصلا نمی شود شخصیت اصلی آن را بخواند ولی به نظرش یک جایی از کار لنگ میزند ،لورا با جسارت خیره در چشم های ژنرال گفت
لورا _ مشکل من خیلی پیچیدست و فکر کنم خارج از توان کمک شما نسبت به من باشه
لی جونگ جه _ ولی خانم اسمیت شما دارین در زمان کارتون پستتون و ترک میکنید
لورا _ میدونم ، بعدا جبران میکنم
اصلا نمیخواست به او جواب گو باشد ، کسی نمی توانست به زور عقایدش را درحلقش کند و ترس از اینکه نکند متوجه هویتش شود سرش را به زیر انداخت، لی جونگ جه بعد از چند ثانیهای کنار رفت و راه را برای او بازکرد، بهمحض کنار رفتنش بهسرعت ازآنجا گذشت وبا سوار شدن ماشین از پایگاه بیرون راند
وقتی کنار خانه تیمی شان رسید پیاده شد، کلید را داخل در چرخاند و وارد فضای خانه شد. با دیدن تیری که برروی بازوی اولگا خورده بود شکش به یقین تبدیل شد
اولگا_ اخ اخ یواش تر وینی مگه داری کیسه گونی سیبزمینی رو میبندی
وینی ناشیانه درحال پانسمان زخم دست اولگا بود ولی وقتی نگاه پر از درد اولگا روی لورا نشست در یک لحظه از جایش برخاست و سمت لورا دوید و قبل از اینکه، لورا فرصتی بکند سیلی محکم اولگا بر روی صورتش نشست، اول متعجب به اولگا نگاه میکند ولی کم کم رنگ نگاهش تغییر میکند و جایش را به خشم میدهد، اولگا با عصبانیت میگوید
اولگا _ دیونه
لورا _ اولا
اولگا _ دیونه دیونه دیونه
وینی جلواومد و بازوی اولگا را اسیر دست های قدرتمندش کرد، و با آرامش گفت
وینی _ اولا عزیزم آروم باش
لورا_ ببينم اینجا چه خبره، میشه یکی به منم توضیح بده
اولگا _ میخواستی چی بشه ها تو اون دختره سائو رو به ما ترجیح دادی، چرا باید اون مثل یه کنه پشتت ریسه باشه ها
لورا _ بهنظرم بهتره بشینیم
اولگا _ سعی نکن خودتو تبرئه کنی چون بدجور از دستت شکارم
لورا با تشر گفت
لورا _ بشین اولا
باغرولندی روی یکیاز مبل ها نشست و دست به سی*ن*ه خیره دیوار روبه رویش شد، لورا پا روی پا انداخت و گفت
لورا _ فکر کنم فهمیدم چی شده ولی اصلا نمیتونم بفهمم چرا باید تو دنبال من راه بیوفتی اولا
قبل از اینکه اولگا جواب بدهد آرت گفت
آرت _ تو بگو... اصلا چرا هیچ قدمی برنمی داری؟ چرا میخوای خنثی جلو بری؟
لورا _ چرند نگو آرت، هرموقع زمانش برسه اقدام میکنم الان اوضاع اصلا بر وفق مرادمان نیست، احساس میکنم ژنرال بهمن شک داره
آرت با بیخیالی تمام گفت
آرت _ برای خ*یانت به زمان بیشتری نیاز داری؟
لورا با چشم های گرد شده اول نگاهی به آرت وبعد به اولگا و وینی کرد، هرکدام نگاهشان را به سمتی داده بودندو آرت فقط خیره او بود
لورا _ میدونی داری درمورد کی حرف میزنی؟ من لورا اسمیت و باخودت مقایسه نکن هرکی ندونه این دوتا گوساله میدونه که چقدر به سازمان و برنامه هاش وابسته ام و هيچ وقت فکر خ*یانت نکردم، پس این دفعه آخرت باشه یه همچین عنگ بزرگی رو به من میچسبونی