جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Rehana 19 با نام [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 947 بازدید, 36 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع Rehana 19
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rehana 19
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت_۲۹


لی جونگ جه _ جایی تشریف می بردید ؟

لورا _ بله متاسفانه مشکلی برام پیش اومده و باید برم

لی جونگ جه _ کمکی از دست من برمیاد ؟

انگار میخواست مچ لورا را در میان حرف هایش بگیرد ، لی جونگ جه پیش خود فکر می‌کرد که لورا دختر مرموزی است که اصلا نمی شود شخصیت اصلی آن را بخواند ولی به نظرش یک جایی از کار لنگ می‌زند ،لورا با جسارت خیره در چشم های ژنرال گفت

لورا _ مشکل من خیلی پیچیدست و فکر کنم خارج از توان کمک شما نسبت به من باشه

لی جونگ جه _ ولی خانم اسمیت شما دارین در زمان کارتون پستتون و ترک میکنید

لورا _ میدونم ، بعدا جبران میکنم

اصلا نمی‌خواست به او جواب گو باشد ، کسی نمی توانست به زور عقایدش را درحلقش کند و ترس از اینکه نکند متوجه هویتش شود سرش را به زیر انداخت، لی جونگ جه بعد از چند ثانیه‌ای کنار رفت و راه را برای او بازکرد، به‌محض کنار رفتنش به‌سرعت ازآنجا گذشت وبا سوار شدن ماشین از پایگاه بیرون راند
وقتی کنار خانه تیمی شان رسید پیاده شد، کلید را داخل در چرخاند و وارد فضای خانه شد. با دیدن تیری که برروی بازوی اولگا خورده بود شکش به یقین تبدیل شد

اولگا_ اخ اخ یواش تر وینی مگه داری کیسه گونی سیب‌زمینی رو میبندی

وینی ناشیانه درحال پانسمان زخم دست اولگا بود ولی وقتی نگاه پر از درد اولگا روی لورا نشست در یک لحظه از جایش برخاست و سمت لورا دوید و قبل از اینکه، لورا فرصتی بکند سیلی محکم اولگا بر روی صورتش نشست، اول متعجب به اولگا نگاه می‌کند ولی کم کم رنگ نگاهش تغییر می‌کند و جایش را به خشم می‌دهد، اولگا با عصبانیت می‌گوید

اولگا _ دیونه

لورا _ اولا

اولگا _ دیونه دیونه دیونه

وینی جلواومد و بازوی اولگا را اسیر دست های قدرتمندش کرد، و با آرامش گفت

وینی _ اولا عزیزم آروم باش

لورا_ ببينم اینجا چه خبره، میشه یکی به منم توضیح بده

اولگا _ میخواستی چی بشه ها تو اون دختره سائو رو به ما ترجیح دادی، چرا باید اون مثل یه کنه پشتت ریسه باشه ها

لورا _ به‌نظرم بهتره بشینیم

اولگا _ سعی نکن خودتو تبرئه کنی چون بدجور از دستت شکارم

لورا با تشر گفت

لورا _ بشین اولا

باغرولندی روی یکی‌از مبل ها نشست و دست به سی*ن*ه خیره دیوار روبه رویش شد، لورا پا روی پا انداخت و گفت

لورا _ فکر کنم فهمیدم چی شده ولی اصلا نمیتونم بفهمم چرا باید تو دنبال من راه بیوفتی اولا

قبل از اینکه اولگا جواب بدهد آرت گفت

آرت _ تو بگو... اصلا چرا هیچ قدمی برنمی داری؟ چرا میخوای خنثی جلو بری؟

لورا _ چرند نگو آرت، هرموقع زمانش برسه اقدام میکنم الان اوضاع اصلا بر وفق مرادمان نیست، احساس می‌کنم ژنرال به‌من شک داره

آرت با بی‌خیالی تمام گفت

آرت _ برای خ*یانت به زمان بیشتری نیاز داری؟

لورا با چشم های گرد شده اول نگاهی به آرت وبعد به اولگا و وینی کرد، هرکدام نگاهشان را به سمتی داده بودندو آرت فقط خیره او بود

لورا _ می‌دونی داری درمورد کی حرف میزنی؟ من لورا اسمیت و باخودت مقایسه نکن هرکی ندونه این دوتا گوساله میدونه که چقدر به سازمان و برنامه هاش وابسته ام و هيچ وقت فکر خ*یانت نکردم، پس این دفعه آخرت باشه یه همچین عنگ بزرگی رو به من میچسبونی
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت_۳۰


آرت _ پس چرا هیچ اقدامی نمیکنی، یه ماه گذشته ولی ما همین جور نشستیم، چرا اولگا رو زخمی کردی؟

لورا _ اون فقط یه اشتباه بود من کف دستم و بو کرده بودم اونی که داره تعقیب مون میکنه اولگا باشه

اولگا _ توداری طفره میری لورا، من بهت زنگ زدم گفتم بیا بیرون ولی تو به حرفم گوش ندادی، گفتم حرف واجب دارم که باید بدونی

لورا _ تو واقعا به من شک کردی که دنبالم راه افتادی؟

آرت _ چراكه نه؟مگه تو آدم نیستی که بخوای خ*یانت کنی، مگه ما آدم نیستیم که بخوایم بهت شک کنیم؟

لورا _ این کارتون واقعا اشتباه بود

آرت _ تو لیاقت ریاست و نداری

لورا که می‌دانست آخر آرت زهرش را نسبت به این مسئله می‌ریزد گفت

لورا _ ببین نه میتونی جام باشی نه میتونی باهام باشی

آرت _ منو مسخره میکنی؟

لورا _ نه، گفتم که درجریان باشی، من که میدونم این افکار پوسیده رو تو توی کله این دوتا اسکول کردی ولی ارضم به خدمتت که من رئیسم و هرچی که من میگم انجام میشه

به سرعت از جایش بلند شد و گرد کرد که از خانه بیرون بزند که با صدای اولگا ایستاد

اولگا _ البرتو اومده لورا

خشک شده سر جایش برگشت و نگاهش را به اولگا داد، بلاخره بعد از این همه‌مدت صحیح و سالم آمده، آب دهانش را قورت داد وقبل از اینکه لب بازکند اولگا ادامه داد

اولگا_ خیلی عصبیه، میگه چرا قبل رفتنت با اون خداحافظی نکردی... لورا ماباید سریع این مأموریت و تموم کنیم هر چه بیشتر طول بدیم ممکنه زودتر لو بریم

آرت _ من فردابا ژنرال قرار ملاقات دارم و میام اونجا

لورا _ بعد میتونیم ويروس و برداریم

آرت سرش را به طرفين تکان داد و ادامه داد

آرت _ نمیشه

لورا _ نمیشه؟ چرا؟

وینی _ چون اون اونجا نیست

لورا _ چرا؟

اولگا _ چون اونو داخل کانتینرهای مخصوص گذاشتن واز آزمایشگاه خارجش کردن و آماده بردن به جای دیگه هستن

آرت _ بدیش اینکه زمان بردنش با زمان اومدن وزير خارجه روسیه برابره مانمیتونیم هم ویروس و برداریم و هم ترور و انجام بدیم

لورا کلافه دستی پشت گردن خود کشید و روی یکی از مبل های قهوه‌ای نشست و سرش را لای دستانش گرفت، تمام حساب های معادلاتی اش به‌هم خورده بود و باید چاره دیگری می‌اندیشید، نمی‌توانست این طور و شکست خورده برگردد.




¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۳۱




امروز قرار بود که آرت به عنوان یک پزشک قلابی به مرکز بیاید و بخش آزمایشگاه پایگاه را برسی کند اوهم قرار براين بودکه آنها را همراهی کند، از اتاق بیرون آمد و به سمت آزمایشگاه قدم گذاشت
وارد آزمایشگاه که شد آرت را روی یکی از صندلی های آزمایشگاه روبه روی ژنرال لی جونگ جه نشسته بود و با تلفنش حرف می‌زد، لورا قیافه آرامی به خود گرفت تا جلب‌ توجه نکند با چند گام خودش را کنار دست ژنرال رساند و منتظر ماند تا ببیند چه اتفاقی قرار است بيفتد
آرت بعد از پايان مکالمه ببخشیدی گفت و تلفنش را روی میز گذاشت و دست به سی*ن*ه گفت

آرت _ خب، کجا بودیم؟

ژنرال نگاهی به لورا کرد و دوباره بی‌تفاوت رو به آرت گفت

ژنرال_ ايشون لورا اسمیت هستن، یکی از مأمور های اعزامی

آرت تا نیمه بلند شدو با حالت شیطانی گفت

آرت_ از آشنایی با شما خوشوقتم خانم لورا

لورا که اصلا از این رفتار آرت خوشش نیامده بود و خیال میکرد که آرت به او طعنه زده است اخم بزرگی روی پیشانی اش نشست و به تکان دادن سرش اکتفا کرد، همزمان با برخاستن لی جونگ جه، آرت هم بلند شد و به دنبالش وارد اتاق دیگری شدند
مردی قد کوتاه با موهای بلوند که ظاهرا اصالتش به لهستاتی ها میخورد را به تخت بسته بودند از چشم های بسته اش میشدفهمید که بیهوش است، لی جونگ جه با نگاه پیروز مندانه ای سمت قفسه ای که کنار تخت بود رفت و شیشه ای را برداشت و سمت آرت گرفت، آرت با نگاه جدی گفت

آرت_ چیکار باید بکنم؟

ژنرال _ اینو بهش تزریق کن

داخل شیشه محلول سبزرنگی بود که درونش موجودات ریزی درحال تکان خوردن بود، شاید این می‌توانست همان ویروسی باشد که به دنبالش می‌گردند، ولی مقداری که او میدید شاید نود درصد هم نمیشد

آرت_ این چیه؟

ژنرال_ این یه محلول برای ازمایشه، میخوایم ببینیم چه‌طور عمل میکنه

آرت که فهمید از او چه درخواستی دارند با اخم محلول را روی می گذاشت و گفت

آرت _ من این کا رو نمی کنم

ژنرال _ میکنی خوب هم میکنی، اصلا تو برای همین اینجایی چی فکر کردی، اوردیمت اینجا که عروسی خاله اتو بگیری یا اینکه بیای و یه دیداری تازه کنیم! هوم؟

ارت_ ولی قرار ما بر این نبود که بخوام روی انسان ها آزمایش کنم

ژنرال _ ما اصلا قراری باهم نداشتیم، درضمن از انسان چه بهتر که بخواد یه موش آزمایشگاهی برای ما باشه، این همه انسان چیکار میکنن روی زمین، تو هم بهتره زودتر تصمیمت و بگیری ما غیر از این روی یه نفر دیگه هم امتحان کردیم ولی خوب الان يه روزه که جوابی دریافت نکردیم، ولی این بار دوز محلول و بیشتر کردیم تا ببینیم چه واکنشی نشون میده
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _ ۳۲


آرت با نعره ای فریاد زد

آرت _ ولی عین بی انصافیه، چه طور دلتون می‌یاد یه انسان و به این روش فجیع و بی‌رحمی بکشید، شما اصلا قلب دارید که بخواید ازش استفاده کنید، اصلا به این جاش فکر کردید که این مرد از خودش یه خانواده داره؟

ژنرال با لبخند خاصی دست درون جیب شلوارش برد و گفت

ژنرال _ به نظر نگران حال این مردی و دوست داری نجاتش بدی ولی خوب اشکالی نداره هرچی نکنه تو هم یه انسانی و دارای قلب

با طعنه ای که به حرف آرت زد گرد کرد و روی صندلی گوشه اتاق نشست و با اشاره ای سمت آرت گفت

ژنرال _ خب، به نظرم مشکلی نداره تو میتونی اونو به جای این مرد، روی خودت امتحان بکنی و نتیجه رو به ما نشون بدی البته این کار سختیه و نمیدونم از پس این وظیفه بر میای یا نه، ولی به امتحانش می ارزه

لورا و آرت با چشم های گشاد نگاه ترسیده ای به هم انداختند، باورشان نمی شد که ژنرال لی جونگ جه از آرت میخواهد که ویروس کشنده‌ای را که اصلا معلوم نیست که چه بلایی سر یک آدمیزاد می‌آورد را روی خودش امتحان بکند، لورا سریع به خودش آمد و جلوی ژنرال ایستاد که باعث شد لی جونگ جه، سرش را برای دیدن لورا بالا بگیرد، لورا با نگاه کوچکی سمت آرت خطاب به ژنرال گفت

لورا_ ببخشید قربان که وسط حرفتون میپرم ولی.... شما از دکتر بیول میخواید که اون ویروس و روی خودش امتحان بکنه؟

ژنرال_ درسته، چون خیلی حامی حقوق انسان هاست و نمی خواد هیچ آسیبی بهشون برسه.... ازش میخوام که اون محلول رو روی خودش امتحان بکنه تا جون کسی در خطر نیوفته

لورا_ اما ژنرال ایشون ....

ارت اجازه حرف زدن به لورا را نداد و سریع مابین حرف های لورا پرید و گفت

آرت _ انجامش میدم

لورا با خشم سمت آرت چرخید و با تشر توپید

لورا_ دکتر آرت بیول

ارت رو به لورا گفت

آرت _ من این کار و انجام میدم، حرفم دیگه نشنوم

ژنرال_ آفرین بهترین کار و میکنی

ارت نگاه از چشم های پیروزمند ژنرال گرفت و سمت قفسه دارو ها رفت و قوطی داروی ضدعفونی را برداشت و روی صندلی نشست، آستینش را بالا زد وبا آرامش خاصی جایی که رگ دستش معلوم باشد را ضدعفونی کرد، شاید تنها دلیل آرامشش این باشد که دقیقه آخر خیال کند که جلوی او را بگیرند و نگذارند که جانش را به خطر بیندازد ولی با خونسردی که از ژنرال میدید بعید بود
لورا با چشم های نگران به آرت خیره شده بود و کار احمقانه او را زیر نظر گرفته بود، باورش نمی شد که آرت برای این عقیده انسان دوستی اش جان خودش را به خطر بیندازد و نقشه شان را بیهوده هدر بدهد

ژنرال_ پس منتظر چی هستی، ما کل روز و وقت نداریم که اینجا بشینیم و نتیجه رو ببینیم بهتره زودتر این کارو بکنی
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _ ۳۳


انگار ژنرال بیخیال این کار نشده و هرجوری شده می‌خواهد آرت را برای این نا فرمانی ازطرف قانون تنبیهش بکند، آرت نفسی گرفت و سرنگ را با محلول کشنده پر کرد و کنار رگش نگه داشت، دستانش می‌لرزید، نمی توانست با جان خودش بازی بکند ولی راه برگشتی هم نداشت، حال که حرفش را زده باید عمل بکند تا همه بدانند که آرت هیچ وقت زیر حرفش نمی‌زند
ولی در همان عین که سرنگ را میخواست وارد رگ بکند در با ضربی باز شد و توجه هر سه شان دا به خودش داد
سرباز تقریبا بلند قدی درون چهار چوب نمایان شد و با عجله گفت

سرباز_ قربان اون نمونه دیگه نتیجه داده... زودتر بیاین ببینیدش

با این سخن سرباز لورا و آرت نگاه معناداری به هم انداختند و نگاهشان دوباره روی ژنرال نشست، ژنرال متعجب از جایش بلند شد و سمت در اتاق قدم گذاشت ولی لحظه ای درنگ کرد و به عقب برگشت و خطاب به آرت گفت

ژنرال_ آفرین دکتر... انگار خدا دوست داشته و نمی خواسته بنده خوبش ازبين بره، همیشه همین جور شجاع باش

گرد کرد و از اتاق بیرون رفت، به‌محض بیرون رفتنش آرت بی جان روی صندلی آزمایشگاه نشست، لورا هم کنار پای آرت زانو زد وبا نگرانی گفت

لورا_ حالت خوبه.... صدمه که ندیدی

ارت با تکان دادن سرش اعلام سلامتی کرد ولی لورا با خشم غرید

لورا _ اون چه کاری بود که کردی هان .... چرا سرخود برای من شجاع میشی و نقشه رو بدون اطلاع من تغییر میدی

آرت _ ساکت دیگه، سرم رفت آنقدر روی مخ نباش ناموساً

از جایش برخاست که مچش اسیر دست های لورا شد و این باعث شد که به عقب برگردد و با لورا چشم درچشم بشود

لورا _ تو داری به رئیست بی‌احترامی میکنی... بی‌محلی کردن خودش یه نوع گستاخی هستش احمق

با یک جهش دستش را از میان دستان لورا خطا داد و با تمسخر گفت

ارت_ خانم رئیس بهتره وقت گران‌قدرمون رو الکی هدر ندیم و بریم ببینم چیکار میکنن، بعدا دم در منتظرم باید حرف بزنیم

و بی توجه به لورا سمت اتاق آزمایش رفت، لورا با تاسف سرش را تکان داد و دنبالش داخل اتاق رفت ولی با دیدن منظره روبه رویش سرجایش میخ ماند، یکی با داشتن فرم سربازی که نشان از عضویت در این پادگان را می‌داد روی تخت بسته شده بود و خودش را محکم به تخت می‌کوبید، نعره های دلخراشش دل هر ادمی را میلرزاند و نرم می‌کرد، لی جونگ جه با آرامش خاطر کنتر تخت ایستاده بود و نتیجه را مشاهده می‌کرد، معلوم بود که آن محلول سمی و کشنده اثرش را گذاشته چون سفیدی چشم هایش همانند دوکاسه خون شده بود و رگه های بنفشی اطراف صورتش را گرفته بود، لبانش کبود شده بود و مایع لزجی از دهانش بیرون می‌آمد
اصلا نمی‌توانست جزو باور های لورا باشد چرا که قرار بود که فقط درحد مرگ و میر باشد ولی حال فراتر از آن بود، با تغییر هایی که او در بدن آن سرباز بیگناه میدید می‌توانست بر روی تکامل بدن انسان تاکید کند که آنها با این ویروس قصد مرگ و میر را ندارن بلکه تصمیم بر تغییر ژن انسان ها را دارند، آنها می‌خواهند که گونه های انسان را تغییر داده و دنیارا به گند و کثافت بکشند
بعداز دقيقه‌ای که سرباز خودش را به تخت کوبید از حال رفت، ژنرال با پیروزی که درچشم هایش موج می‌زد خطاب به یکی از محافظ ها گفت
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت_۳۴


ژنرال_ خوب مواظبش باشین اگه دیدید که کار نا عاقلانه‌ای کرد خلاصش کنید و حتی اجازه نفس کشیدن هم بهش ندید

گرد کرد و از اتاق خارج شد، آرت هم با اشاره ای به لورا از اتاق بیرون رفت، حالا اجرای نقشه فرا رسیده لورا با کشیدن نفس عمیقی وارد اتاق کار ژنرال می‌شود، لی جونگ جه با دیدن لورا دست از نوشتن برمی‌دارد و به پشت صندلی خودش تکیه می‌زند

ژنرال_ چیزی میخوای بگی؟

لورا_ بله .... اوم ببخشید من مشکلی برام پیش اومده و باید برم اگه اجازه بدید من مرخص بشم

ژنرال با پوزخندی به کارش ادامه داد و بیخیال گفت

ژنرال _ برو .... ولی زود برگرد

لورا با تشکری از اتاق بیرون رفت، لی جونگ جه با رفتن لورا سرش را بالا آورد و موشکافانه تلفنش را برداشت و بعد از گرفتن شماره‌ای روی بلندگو گذاشت و کناری از میز قرار داد

_ بله

ژنرال _ لورا از اینجا خارج شد... برو دنبالش و ببین کجا میره، رفت و آمد هاشو چک کن و به من گزارش بده

_ حتما

با صدای بوق مکرر تلفن نشان از پایان مکالمه را داد، به نظر او لورا دختری مرموزی بود که به اینجا فرستاده شده در این چند ماهی که دراینجا بوده چیز مشکوکی از او ندیده بود و این اورا بیشتر کنجکاو کرده بود، نمی‌توانست ساده از این موضوع بگذرد و با یک اتفاق کوچک سابقه یک عمر فرماندهی اش را زیر سوال ببرد
لورا با جمع کردن وسایل های شخصی‌اش از پایگاه بیرون آمد و همراه ارت سوار ماشین از آنجا دور شد
وقتی کنار خانه سازمانی‌ شان رسیدند پیاده شدند، و با برداشتن تلفنش شماره وینی را گرفت

وینی_ سلام

ارت_ همراه اولگا بیاین بیرون باید بریم

و بعد بدون جوابی تلفن را قطع کرد و درون جیبش کردو با پایش روی زمین ضرب گرفت، وقتی وینی و اولگا هم به آنها اضافه شد پیاده کوچه را طی کردند و درباره مسائل نقشه شان صحبت می‌کردند

آرت_ لورا چند روز دیگه قراره وزیر خارجه روسیه بیاد و همزمان قراره اون محموله رو جابه‌جا کنن، این یه نوع پوشش که میخوان هواس بقیه رو پرت کنن، من و وینی برای دزدین محموله میریم و تو و اولگا هم با لباس خدمتکار ها وارد اونجا بشید و قبل از نوشتن قرارداد نقشه رو عملی کنید

آرت که مشغول توضیح نقشه اش بود لولا متوجه حضور کسی شد، فهمید که آنها تحت تعقیب هستند و باید هرچه زودتر اورا بپیچانند، با متوقف شدنش ارت و وینی و اولگا هم ایستادند و متعجب نگاهش کردند وقتی اولگا قصد حرف زدن کرد لورا دستش را به نشانه سکوت بالا آورد و گفت

لورا _ ما تحت تعقیب هستیم

ارت یک تای ابرویش بالا پرید و کنجکاو به اطراف نگاهی کرد و گفت

آرت _ واقعا...خوبه پس بریم
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _ ۳۵


سائو با ایستادن لورا و متوجه‌ شدنش، پشت دیواری پناه گرفت تا در معرض دید قرار نگیرد و او را نشناسد، دستش را روی سی*ن*ه‌اش گذاشت و چشم بست تا آرام شود، وقتی ژنرال تعقیب لورا را به او سپرد خیلی مخالفت کرد چون نمی خواست دوست عزیزش را تحت فشار قرار بدهد و باعث بروز بعضی از دلخوری ها بشود، ولی با اصرار های فراوان ژنرال مجبور به اطاعت امر شد، به او گفته بود که ممکن است دکتر آرت بیول و لورا اسمیت باهم برای خراب کاری به اینجا امده باشند ولی او این حرف ها را باور نمی کرد چون تا یک حد نظریه بود تا اینکه حرف های ارت و لورا را در بین راه شنید، پس تصمیم گرفت تا جایی که می‌تواند انها را زیر نظر بگیرد تا اینده کشورش را نجات دهد، دستش را آرام برداشت و از پشت دیوار عقب را نگاه کرد که با جای خالی آنها روبه رو شد
به سرعت از پشت دیوار بیرون اومد و با تعجب به اطراف خیره شد باورش نمیشد که با این سرعت از اینجا بروند آخر تا ته کوچه خیلی راه مانده بود و با این زمان کوتاه طی نمی شد. در فکر بود که اسلحه‌ای روی شقیقه اش نشست و در ادامه صدای آرت توجه‌اش را جلب کرد

آرت _ تو کی هستی؟چرا دنبال مائی؟

سائو که صورت خودش را پوشانده بود و نمی‌خواست لو برود با یک جهش اسلحه را خطا داد و از دست آرت گرفت، قدمی از آنها دور شد و تفنگ را سمت آنها نشانه گرفت، لورا و بقیه که از این حرکتش جا خورده بودند سرجایشان متوقف شدند، سائو زیر نقاب لبخندی زد وبا صدای بلند گفت

سائو_ این سوال و باید من از شما بپرسم... شما کی هستید؟ اینجا چیکار می‌کنید و چرا دارین جاسوسی میکنین؟

وینی_ ما بهت جواب پس نمی‌دیم

بعد از گفتن این جمله از طرف وینی اولگا اسلحه‌اش را از پشتش بیرون آورد و سمتش با چند تیر پیاپی هدف گرفت، سائو که مأمور مخفی پایگاه بود با مهارت خاصی تیر ها را جاخالی داد که لورا سریع دست به‌کار شد و سمتش خيز برداشت و با لگدی به پهلو و شکمش تعادلش را به هم زد و با پشت روی زمین افتاد به محض اینکه میخواست دوباره بلند شود وینی پایش را روی قفسه سی*ن*ه‌اش گذاشت و اورا دوباره خواباند، هرچه سائو تلاش می‌کرد تا خودش را نجات بدهد نمیشد که بلافاصله آرت جلو آمد و کلت آمریکایی اش را بیرون آورد و روی پیشانی‌اش گذاشت و سائو را از حرکت باز داشت و فقط نگاه کرد. آرت بعد از اینکه سائو را آرام دید با لبخند موذیانه ای کلتش را از روی پیشانی اش به سمت زیر چانه اش برد و سرش را بالا اورد و با نوک کلت نقابش را پایین داد و با نمایان شدن چهره اش، لورا متعجب اسمش را زمزمه کرد، آرت لبخند کم‌رنگش دوباره رنگ گرفت و گفت

ارت _ دختر زیبایی هستی، ولی متاسفانه دیگه نمی‌تونی بمونی

سائو با نفرت لب بازکرد

سائو_ تو آدم کثیفی هستی

ارت_ میدونم، خیلی ها بهم گفتن نیازی به تکرار نبود دختر کوچولو

سائو_ مرد باش و بدون هیچ توهینی منو بکش

آرت یک تای ابرو اش بالا پرید و متعجب گفت

آرت_ واقعا میخوای بمیری، نمی خوای برای نجات جونت بهم التماس کنی؟

سائو_ ارزش من بالا تر از این حرفاست، حاضرم با افتخار بمیرم تا اینکه برای نجات جونم به ادم هایی مثل تو بیشعور التماس بکنم تو چه طور میتونی بهمون خ*یانت بکنی آرت بیول
 
بالا پایین