جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [یالیت] اثر «الف.مقدم کاربررمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط الف. مقدم با نام [یالیت] اثر «الف.مقدم کاربررمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 200 بازدید, 5 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [یالیت] اثر «الف.مقدم کاربررمان بوک»
نویسنده موضوع الف. مقدم
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

الف. مقدم

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
5
30
مدال‌ها
2
نام رمان: یالیت

نام نویسنده: الف.مقدم

ژانر: عاشقانه/درام

عضو گپ نظارت: (3)S.O.W

خلاصه: دیگر به صدای وجدانم گوش نمی‌دهم. تا این زمان سرنوشت برایم تصمیم گرفته بود ولی از حالا ورق زندگی‌ام برمیگردد.

با نفس های به شمار افتاده برای ادامه راه آماده می‌شوم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,444
مدال‌ها
12
1695335868018.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.


درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.


درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.

اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

الف. مقدم

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
5
30
مدال‌ها
2
مقدمه: چه کسی میداند، هر انسانی هر شب با چه سختی چشم هارا بر روی هم میگذارد تا شاید فردایش بهتر باشد.
کدام از ما، حال قلب دیگری را می داند؟
من هم فکر نمیکردم به آن نقطه برسم اما افسار زندگی ام به دست تقدیر افتاده بود
گیره آتش افتاده بودم و رو به خاکستر شدن.
اما همیشه یک فکر به من میگفت، که تنها با همین تصمیم، سرنوشتت را خودت رقم خواهی زد.
 
موضوع نویسنده

الف. مقدم

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
5
30
مدال‌ها
2
پارت اول
در حالی که چشم‌هایم تر بود گفتم:
- امشب اخرین شبیه که پیش منی.
خنده‌‌ای آرام سر داد و گفت:
- قرار نیست برم بمیرم که! بعد از ازدواجم، هر روز پیشت میام.
اما هردوی ما خوب می‌دانستیم که اگر کسی در این خانه ازدواج کند دیگر فکر حتی سر زدن به اینجا‌هم به سرش نمی زند.
لحظه‌ای مکث کردم و گفتم:
اما آوا، پس مهران چی‌ میشه؟
نمی‌خوای بیشتر برای این ازدواج مقاومت کنی؟
- حرف بابا یک کلامه، اگر‌م بفهمه که پای پسر دیگه‌ای وسطه به جای رفتن به خونه شوهر، میرم سی*ن*ه قبرستون.
راست می‌گفت، اینجا نه عشق معنی داشت و نه محبت، هرکس که رویاهایش بالاتر از سقف سیاه این خانه بود، بالش چیده میشد.
با گفتن حرف آوا، ترسی به دلم نشست. نکند کسی راز مرا بفهمد! آه، امان از آن روز که به طبع روز مرگم خواهد بود.
- رها جانِ خواهر، خوب درساتو بخون و خودت برای خودت خانومی بشو. از این خونه به اون خونه رفتن آدمو خوشبخت نمیکنه.
باشه ای گفتم و خودم را در آغوشش جا کردم. بوی مادر میداد!
این گوشی لعنتی کجاست!
اخ از دست حواس پرتی، دیشب فراموش کردم گوشی را خاموش کنم.
- رها ، نمی‌خوای جواب بدی؟ یا حداقل قطعش کن.
با دیدن اسم «فربد» رنگ از رخم پرید. شش صبح با من چه کار مهمی دارد!
- آهای دختر، چرا ماتت برده؟
به سرعت گفتم:
- هیچی، شماره ناشناس بود.
گوشی را خاموش کردم و با فکر به اینکه فربد چه کار داشت تا ده صبح خوابیدم و با صدای شیدا و شروین از خواب بلند شدم.
- خاله خاله بلند شو، امروز روز جشنه.
با خودم گفتم روز جشن برای پدرم است و روز عزا برای دو قلبی که بخاطر پدرم به اتش کشیده می‌شود.
بعد از اینکه بچه ها اتاق را ترک کردند، حال بدی چنگی به دلم زد. این دل آشوب از کجا می‌آید؟
نکند سرنوشت من هم مانند دو خواهرم باشد!
تپش قلب امانم را بریده بود، نفس هایم را به سرعت خارج می‌کردم . امکان ندارد زندگی من تا آخر همینقدر تباه باشد! بدون او، میمیرم.
 
موضوع نویسنده

الف. مقدم

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
5
30
مدال‌ها
2
پارت دوم

پیراهنی که خواهرم برای عروسی دوخته بود را از کمد چوبی‌ام درآوردم و روی تخت انداختم.
لباسی بلند با هزاران پولک های ریز که بر روی پیراهن مشکی رنگ‌اَم چیزی شبیه اسمان شب در کویر بود.
:نگاهی به خودم در آینه انداختم
الحق که این آرایش بدجور به صورتم نشسته است.
سایه‌ای سیاه که باعث شده بود مژه های بلندم بیشتر تو چشم باشند، همراه سایه اکلیلی نقره ای و رژ لب قرمزی که لب‌هایم را بزرگتر از اندازه واقعی نشان میداد.
اتو مو را از کشوی دوم دِراور در اوردم و زدم به برق
چند باری با فربد تماس گرفته بودم اما دردسترس نبود، دوباره گوشی را برداشتم و زنگ زدم.
نگران شدم ، اخرین تماس صبح بود که جواب نداده بودم و از آنموقع این باره ششم بود که تماس می‌گرفتم.
غرق در افکار شوم بودم که«مینا»گفت:
-دختر چیکار میکنی! فرشو سوزوندی
وایی کشیدم وگفتم:
-اصلا حواسم نبود
با صدایی رسا‌تر گفت:
-تازگی این حواست کجا میره هی ، بیا بشین موهاتو صاف کنم برات ، دست تنها سخته
نگاهی به موهای بلند و موج دارم انداختم و گفتم:
_چه به موقع اومدی، فکر کنم حال نداشتم این همه رو صاف کنم

وقتی تمام شد، خواستم موهایم را جمع کنم و بالا ببندم که مینا گفت :
اول پیراهنتو بپوش خوشگل خواهر
پیراهنم رو پوشیدم ، مینا کمک کرد و زیپ پشت لباس را بالا کشید
وقتی برگشتم، ذوق زده بود و گفت:
دورت بگردم، تو کی انقدر خانوم شدی بیا خودتو ببین اخه !
جلوی آینه چرخی زدم و برای ثانیه ای به داشتن خودم بالیدم
موهای خرمایی‌ام را جمع کردم و چشم‌های قهوه ای سوخته‌ام کشیده‌تر از قبل شدند.
دو تا فسقلی های مینا هم امدند و هرکدام یه بوسه گوشه لپم نشاندند.
مینا با لحن شیرینی گفت:
باید ببینم اخر تو نصیب کدوم مرد خوشبختی میشی
با گفتن این جمله ، خودم را کنار فربد در حالی که دست در دست هم بین جمعیت می‌رویم تصور کردم و از شوق اون لحظه مینا را در اغوش گرفتم.
مامان با صدای بلندی صدایمان زد تا برای رفتن آماده باشیم.
گوشی را برای باره صدم چک کردم اما هیچ پیام یا تماسی از فربد دریافت نکرده بودم
کم کم دلشوره را از چهره‌ام میشد خواند.
 

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,542
19,710
مدال‌ها
17
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین