صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را
یار،یار دیگران شد خاک بر سر ناله را
جان شیرین عرضه کردم بر دهانش لب گزید
که ارمغان کی ک.س برد تنگی شکر بنگاله را
هان،حذر ای مردم از چشم تر من زان که من
عاقبت دانم که طوفانی بود این ژاله را
راه ما بر بندر صورت فتاد ای کاروان
سخت میترسم همی چشمی رسد دنباله را
ساربان بار سفر بر بست و محمل میرود
لال گردی ای زبان بگشا درای ناله را
گفتمش یغما بماند یا رود بیرون ز بزم؟
گفت چون وصل اوفتد رخصت بود دلاله را